پیرمرد هفتاد و شش ساله، هنوز که هنوز است در صدر اخبار سینمایی قرار دارد. چهرة پرچین و چروکش، حتی برای این سن و سال هم کمی غریب به نظر میرسد، اما ایستوود توانسته توجه مخاطبهایش به همین چهرة چروکیده را حفظ کند.
چه وقتی بت زیبایی مردانه بود (مثلا اوایل دهه70) و چه حالا که یک استاد پیر سینما به حساب میآید و چند روز پیش آخرین فیلمش «پرچم پدران ما»، به عنوان یکی دیگر از مدعیان اسکار فصل پاییز اکران شد.
خودش گفته: «جراحی پلاستیک وقتی استفاده میشد که آدمهای پیر میخواستند دوباره وارد جهان رؤیایی 28 سالگیشان شوند. اما حالا در هالیوود، حتی افرادی که 28 سالشان است، باز این کار را میکنند.
جامعه مجبورمان کرده باور کنیم که همیشه باید در تمام طول زندگی، یک مدل 18 ساله به نظر برسیم. اما من فهمیدم که باید همان چیزی باشم که هستم.» و نکتة اصلی این جاست که وقتی آدم میخواهد همان چیزی را نشان دهد که واقعا هست، در زندگی مودها و روحیههای مختلفی را تجربه میکند. چنین آدمی اتفاقا همیشه یکجور نیست.
کلینت ایستوود جونیور، سال1930 در سانفرانسیسکوی کالیفرنیا به دنیا آمد. مدتی در ارتش بود و رشتة مدیریت بازرگانی را در دانشگاه تمام کرد. بعد شد بازیگر نقشهای کوتاه و در مجموعه تلویزیونی روهاید، یکی از نقشهای اصلی را به عهده گرفت.
این یعنی که هنوز ستاره نشده بود. اما آدمها منتظر فرصت میمانند. منتظر میشوند که یک روز بالاخره شانس در خانهشان را بزند و شانس ایستوود اهل ایتالیا بود.
سرجیو لئونة بعداً کبیر، در شهرک سینمایی ایتالیا، دستیار کارگردانهای بزرگی بود که برای ساختن پروژههای گرانقیمت به ایتالیا میآمدند.
فیلم اول لئونه، «غول جزیرة رودس» هم یک اثر تاریخی گرانقیمت بود که توجه کسی را جلب نکرد، تا این که تصمیم گرفت سراغ ژانر محبوب کودکیهایش برود، وسترن. معمولا کسانی میتوانند چیزی را درست و حسابی تغییر دهند که بیشتر از بقیه آن چیز را دوست داشته باشند.
لحن وسترن لئونه هم با وسترنهای قبلی فرق میکرد. او کمی طنز و پوچی و بداخلاقی وارد قضیه کرده بود، جوری که معنای مؤمنانة وسترنهای قدیم، رنگی از آشوب زمانه را با خودش داشته باشد.
برای این کار هم باید میرفت سراغ چهرههای جدید. جیمز استیوارت با آن چهرة پاک و معصوم و بزرگمنش به کارش نمیآمد. پس دنبال چهرههای تازه ظهور کردهای مثل چارلز برانسون و جیمز کابرن گشت که حساسیت و در عینحال، سبعیت مورد نظرش را داشتند، اما کسی تحویلش نگرفت و ستارة فیلمش نشد.
این طوری بود که لئونه گشت و گشت و بالاخره کلینت ایستوود را در مجموعه تلویزیونی روهاید پیدا کرد.
وسترن اول لئونه و ایستوود، «به خاطر یک مشتدلار» خیلی موفق شد. از مرزهای اروپا فراتر رفت و در مهد وسترن، یعنی آمریکا هم دیده شد.
زبان تازهای که لئونه پیدا کرده بود، وسترن را از بند تکرار نجات داد. این شد که لئونه همراه با ایستوود، دو وسترن دیگر هم با حضور شخصیت اصلی فیلم اول کار کرد. ایستوود در این سه فیلم، نقش «مردبینام» را بازی میکرد.
کسی از گذشته و آیندهاش خبر نداشت. احساس و عاطفهاش را بروز نمیداد. «نفع شخصی» ظاهرا مهمترین هدفش بود. با این وجود از آدمهای دور و برش بهتر مینمود. حداقل این که تماشاگر بیشتر دوستش داشت.
شاید به این خاطر که به ارزشهای خودش پابند بود و کارش را بهتر از بقیه انجام میداد. این طوری شد که لئونه و ایستوود یکی از شمایلهای تاریخ سینما را شکل دادند: مردی کم حرف با چهرة پر چروک (باز هم چروک) آفتابخورده و کلاهی که روی چشمهایش را پوشانده و سیگار برگی که میجود و قبل از کشیدن هفتتیر، این ور و آن ورش میکند. لئونه برای چنین نقشی، چهره و استیل میخواست و ایستوود، این را در اختیارش گذاشت.
آدمهایی مثل ایستوود دورهای زندگی میکنند و توان پریدن از هر موقعیت و ایجاد شرایط جدید را دارند، پس ایستوود فقط «مرد بینام» نماند. به کشورش برگشت و یک کمپانی تولید فیلم بنا نهاد و اولین فیلمش را در 41 سالگی ساخت.
این در شرایطی بود که در آمریکا هم کارگردان مورد علاقهاش را پیدا کرد. دان سیگل، در آن زمان فیلمساز کهنهکاری بود، اما وقتی ایستوود را جست، یکی دیگر از شمایلهای تاریخ سینما را خلق کرد.
پلیسی با اعتماد به نفس که قانون خودش را اجرا میکند. مأموری به اسم هری کالاهان. متوجه هستید که ماجرا از این رو به آن رو شده. کاراکتر مرد بینام، حالا به کسوت مأمور قانون درآمده و غرب وحشی را به نفع شهر ترک کرده. اما درونمایه و جوهرة کار یکی است. (سالهایِ سال بعد، ایستوود پیرمرد، فیلمی ساخت به اسم رود میستیک که در آن هم بر ناکارآمدی قانون در دستهای مردی که میتواند فراتر از قانون عمل و حتی فراتر از قانون اشتباه کند، تأکید کرد.)
اگر دهه60 را ایستوودِ لئونه در اختیار داشت، دهه70 متعلق به ایستوودِ سیگل بود. ایستوود اما در کنارش همچنان فیلم میساخت و درسهایی که از لئونه و سیگل گرفته بود، پس میداد. مشهورترین این فیلمها در آن دوران جوزی ولز یاغی بود.
دهه80، دوران افول خیلی از هنرمندهای درجه یک هالیوود بود که موج قدرتطلبی موجود در کشورشان را درک نمیکردند، یا نتوانسته بودند با آن کنار بیایند. اما ایستوود جمهوریخواهی بود که مشکل و تعارض چندانی با قدرت نداشت، قدرتی که در بهترین شکل خودش، به یک نیروی فردی اجازة ظهور میداد.
در این سالها او به کارش ادامه داد ضمن این که به عنوان فرماندار هم رأی آورد. دیگر سن و سالش هم بالا رفته بود و ستارگان همنسلش یکی یکی داشتند باز نشسته میشدند.
برای ایستوود اما قصه همچنان ادامه داشت. درست در دورانی که همه احتمال کنار کشیدناش را میدادند، او تازه استارت زد و با ساخت نابخشوده، اولین اسکار عمرش را در کسوت کارگردان (و نه بازیگر) گرفت.
حالا او پیرترین ستارهای بود که در فیلمها هنوز نقش اول را میگرفت و خیلی از این نقش اولها را اصلا خودش کارگردانی میکرد. نابخشوده را که ساخت، اولش نوشت: تقدیم به سرجیولئونه و دان سیگل.
پرچمهای پدران ما اکران شده و کلینت ایستوود همچنان در سطح اول فیلمسازی جهان قرار دارد. دو سال پیش، او به خاطر فیلم قبلیاش «عزیزمیلیون دلاری» در 74 سالگی اسکار گرفت تا نامش به عنوان پیرترین کارگردان برندة اسکار ثبت شود. جای شخصیت اول فیلم هم خودش بازی میکرد.
نقش مربی کهنهکاری که همة تجربههای تلخ گذشته را فراموش کرده بود و حالا میخواست به دختری، راه مبارزه در رینگ بوکس (و این دنیا) را بیاموزد که باز شکست خورد و دختره خرد شد.
اول یادداشت نوشتم کسانی که میخواهند در هر لحظه خودشان باشند، تغییرات مختلفی را تجربه میکنند. این که آدمی با این همه تجربههای خوب و کسب موفقیتهای فراوان در زندگی، آخر عمری فیلمی با چنین مضمونی بسازد، ته دل آدم را خالی میکند. پس ما چی؟
«مرد بی نام» و دوربین مایکل مور!
موقعی که کارگردانی میکند، به جای «اکشن»، «اوکی» میگوید و به جای «کات» میگوید: «دیگه مزخرف بسه!»
ایستوود در هر سه وسترن اسپاگتیای که سرجیو لئونه کارگردانی کرد. نقش «مرد بینام» را داشت و یک شنل مکزیکی داشت که هیچ وقت آن را نشُست!
او پیرترین کارگردانی است که تا به حال جایزة اسکار بهترین کارگردانی را گرفته، در 74سالگی. (برای «عزیز میلیون دلاری» در سال2005.)
گروه گوریلاز دو ترانة مشهور دارد با نامهای: «کلینت ایستوود» و «هری کثیف» (فیلم معروف ایستوود). لیپری (خوانندة جامائیکایی و سلطان سبک رِگِه و داب) هم سال 1979 ترانهای داشته با عنوان «کلینت ایستوود».
اوایل، عنوان گروه هوی متال خفن و سوئدیالاصلِ Dismember بوده: « تجربههای کلینت ایستوودی»(The Clint Eastwood Experiences).
در بازی معروف کامپیوتری Command & Conquer: Yuri's Revenge کاراکتری وجود دارد با نام فلینت وستوود! همچنین در سال1990 که هنوز خبری از کامپیوترهای خانگی نبود، توی بازیِ «نیترو» که برای کمودور و آمیگا طراحی شده بود، رانندهای وجود داشت به نام کلینت ایستوود.
استفن کینگ (نویسندة معروف رمان تلألو) در مصاحبههایش رسما اعلام کرده که شخصیت رولند دیس چین، ضد قهرمان یکی از مجموعه داستانهایش با عنوان «برج سیاه» را کاملا از شخصیت «بینامِ» ایستوود در سهگانههای دلار سرجیو لئونه الهام گرفته، با این تفاوت که رولند دیس چین، نسخة مالیخولیایی و روان پریشِ «بینام» کلینت ایستوود است!
ایستوود در مجلس شام انجمن ملی منتقدین آمریکا که در سال2005 در نیویورکسیتی برگزار شد، به شوخی گفته که اگر مایکل مور، فیلمساز لیبرال، با یک دوربین وارد خانهاش بشود، مور را خواهد کشت! این جمله ایستوود احتمالا به خاطر گفتوگوی جنجالی مور با چارلتون هستون، بازیگر قدیمی سینما و دوست صمیمی ایستوود، در «بولینگ برای کلمباین» است.
ژنهای پربرکت مادرم
(دربارة تلاش در عرصة بازیگری) «پدرم همیشه به من میگفت: بهشان نشان بده که میتوانی چه کار کنی، نگران این نباش که چقدر دستمزد میگیری، بگو تو برای «هیچ چیز» کار میکنی و اینطوری است که خودت را ارزشمند میکنی.»
«من ساختن هر نوع فیلمی را دوست دارم و فکر کنم توی زندگیام کاملا تسلیمش هستم.»
«همیشه دوست دارم همانطور کارگردانی کنم که توسط کارگردانهای دیگر هدایت میشوم.»
«به نظرم بچهها بازیگر ذاتیاند. آنها بازی میکنند و تو دوست داری همینطور بازیشان را تماشا کنی. اگر اسباببازی نداشته باشند دو تکه چوب بر میدارند و با آن اسباببازی میسازند، آنها همیشه در رؤیا هستند.»
«این فیلم، 31 میلیون دلار هزینه برداشته؟ با این پول میتوانستم به یک کشور حمله کنم!» (کنایهای به یک فیلم پرهزینه، تمام فیلمهای ایستوود کم هزینهاند)
به خاطر تلاش زیادش برای جلب نظر رؤسای کمپانی وارنر برای ساختن «عزیز میلیون دلاری»، به شوخی گفت: «اگر بهشان میگفتم که میخواهم «هری کثیف9» یا چنین چیزی را بسازم، احتمالا صاحبان کمپانی راضیتر بودند.»
متن سخنرانیاش، هنگام دریافت جایزة اسکار بهترین کارگردانی در سال2005، برای «عزیز میلیون دلاری» این بود: «متشکرم، خیلی متشکرم. از همسرم ممنونام که بهترین یار و شریکم بوده و از مادرم که در سال1993 (برای اسکار «نابخشوده») با من اینجا بود. او آن موقع فقط 84 سال داشت و امشب هم همراه من است و فقط... خب، 96 سال دارد. از او به خاطر ژنهایش متشکرم!...»
«معلم پیر تئاترم به من میگفت: کار خاصی نکن، یک جا بایست. گری کوپر هم نمیترسید از این که هیچ کاری نکند.» (گری کوپر یکی از بازیگران مورد علاقة ایستوود است)
تنها نیستم، اسلحه دارم!
«مرد بینام» (نقش ایستوود در «به خاطر چند دلار بیشتر») در پایان ماجرا، در حال شمردن افرادی است که کشته، تا ببیند در مجموع چند دلار جایزه گیرش میآید: «ده هزار دلار، دوازده هزار دلار، پانزده و شانزده و هفده، بیست و دو، بیست و دوتا؟!» ناگهان بر میگردد و آخرین نفر را هم میکشد: «بیست و هفت هزار دلار!» کلنل مورتیمر میگوید: «اشکالی پیش آمده؟»
بینام: «نه، فکر کردم توی جمع اشتباه کردم، اما درست شد!»
بینام: «هر تفنگی صدای خودشو داره.»
ایستوود در «طناب اعدام»، مارشالی است که در ابتدای فیلم چند گاوچران او را دار میزنند، اما زنده میماند. او بعدا یکی از افرادی را که در جشن دار زدنش شرکت داشته، گیر میاندازد: «من رو می شناسی؟ وقتی کسی رو دار میزنی، بهتره نگاهاش کنی.»
رئیس پلیس به هری کالاهان (نقش ایستوود در «هری کثیف») در حالی که او را برای مأموریت خطرناکی میفرستد: «تنها نرو.»
هری کالاهان: «تنها نیستم، اسلحه دارم!»
هری کالاهان (به کسی که میخواهد خود را از بالای ساختمان بلندی پرت کند و مثلا هری برای نجاتش آمده بالا): «تو کارت دخالت نمیکنم، فقط اسم و آدرست رو به من بگو، چون اگر خودت رو از این جا پرت کنی، آنقدر تیکه تیکه میشی که چیزی ازت شناسایی نمیشه. تازه اگر کارت شناسایی یا همچین چیزی همراهت باشه، توی اون همه خون نمیشه پیداش کرد.»
در پایان «هری کثیف»، هری کالاهان قاتلی را که دنبالش بوده، گیر انداخته: «میدونم توی چه فکری هستی ولگرد. داری فکر میکنی شش تیر از این تفنگ شلیک میشه یا پنج تا. راستش هیجان باعث شده خودم هم فراموش کنم، اما این را بدون که مگنوم44، قویترین هفتتیر دنیا است و تو باید فقط یک سؤال ذهنت رو مشغول کنه که من خوش شانسام؟ ها ولگرد؟»
ویلیام مانی (نقش ایستوود در «نابخشوده») بعد از مدتها میخواهد سوار اسبش بشود. اسب، چموشبازی در میآورد و نمیگذارد.
رو به بچههایش که دارند بر و بر نگاهاش میکنند میگوید: «این اسب داره تلافی بدرفتاریهایی که در جوانی مرتکب شدهام رو در میآره. قبل از این که با مادر مهربونتون آشنا بشم، با این حیوانها رفتار بدی داشتم.»