همشهری آنلاین - سمیرا باباجانپور : قبل از ساخته شدن مدرسه ناشنوایان محله یوسفآباد توسط جبار باغچهبان کودکان استثنایی شهر بهخصوص ناشنوایان راهی جز ماندن در کنج خانه و حسرت مدرسه رفتن به دل کشیدن، نداشتند. باغچهبان سال ۱۳۱۱ به تهران آمد. او بعد از تاسیس نخستین مدرسه ناشنوایان ایران در تبریز و بعد در شیراز تصمیم گرفت این مدرسه را گسترش دهد و با ساخت نخستین مدرسه کودکان ناشنوا در پایتخت تحولی بزرگ در آموزشوپرورش این کودکان ایجاد کرد.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
جمشید رحمانی پناه از معتمدان محله یوسفآباد از این مدرسه بهعنوان گرانقدرترین بنای تاریخی و آموزشی در محله یوسفآباد یاد میکند: «همیشه اهالی یوسفآباد از اینکه باغچه بان این محله را برای ساخت مدرسه ناشنوایان انتخاب کرد به نیکی یاد میکنند. یوسفآباد زمینهای زیادی برای ساختوساز داشت و خیرین زیادی آنجا مدرسه و بیمارستان ساختند ولی کاری که باغچه بان انجام داد بسیار خاص بود. پیرمردهای قدیمی از او خاطرات زیادی به یاد دارند. اینکه او هم درس میداد و هم خودش مدرسه را نظافت میکرد. وقتی در روزنامههای آن سال نوشتند «مدرسه کر و لالها در یوسفآباد راهاندازی شده است» کسی فکرش را نمیکرد این مدرسه بتواند تحولی در زندگی کودکان ناشنوا ایجاد کند.»
باغچه بان یک سال بعد از اینکه به تهران آمد یعنی سال ۱۳۱۲ این مدرسه را راهاندازی کرد. او در حالی این کار را انجام داد که حتی دولتمردان آن روزگار نیز از او حمایت نکردند. بسیاری بر او خرده گرفتند که میتواند بهجای این کار در دانشگاه تدریس کند. ولی باغچه بان عاشق دانش آموزان ناشنوا بود. او درحالیکه مدیریت مدرسه را بر عهده داشت در همان سالها موفق به ساخت وسیلهای به نام تلفن گنگ یا همان سمعک استخوانی برای ناشنوایان شد و چند کتاب درسی هم برای کودکان ناشنوا نوشت. جمعیت حمایت از کودکان ناشنوا هم باهمت او راهاندازی شد.
محسن شاعری از اهالی قدیمی محله یوسفآباد درباره حسن خلق جبار باغچه بان میگوید: «مدرسه ناشنوایان باغچه بان در کنار مدرسه قدیمی کاظمزاده در یوسفآباد بود. نوجوان که بودیم مقابل این مدرسه فوتبال بازی میکردیم. یکبار توپ مان به حیاط مدرسه باغچه بان افتاد. از دیوار مدرسه بالا رفتیم تا توپ را بیاوریم. نگهبان مدرسه ما را صدا زد و گفت مدیر مدرسه کارتان دارد. مدیر مدرسه یعنی همان آقای باغچه بان وقتی ما را دید لبخند زد و گفت: چرا از دیوار بالا آمدید؟ هم خطرناک است و هم اینکه کار درستی نیست. در میزدید و وارد میشدید. برایمان کلی صحبت کرد. رفتار او با همه سرشار از حسن خلق و متانت بود. ایشان به معنای واقعی صبور بود.»