همشهری آنلاین- سحر جعفریان: عرق پیشانیاش را میگیرد و قفل اهرمی از در اتاقک نیسانش برمیدارد. کاظم که مسئول توزیع یکی از معروفترین کترینگهای سازمانیست به چند کارگری که لباس یکدست سورمهای تن دارند و پستر منتظر ایستادهاند: «دست بجنبونید؛ اول، پکهای پذیرایی تشریفات رو ببرید قطار ۵ ستاره، بعد هم پکهای معمولی رو برسونید قطار ۳ ستاره. زود باشید؛ آشپزا و مهموندارا چشم بهراهند.» تا کارگران، پکهای پذیرایی را از نیسان، خالی و به قطار، پُر کنند عماد و باقر که از نظافتچینان باسابقه شرکتهای ریلی هستند، واگنها را با شستوشو و رُفتوروب، پاک و پاکیزه کردند. این درست زمانیست که محمد، مهندس مکانیک حمل و نقل راهآهن و بهادر و بیوک، تعمیرکاران همراهش، سر از زیر چرخهای لوکوموتیوی که دقایقی دیگر با همه مسافرانش بنای رفتن دارد، بیرون میکشد. اما رئیس قطار، لوکوموتیورانان، ماموران فنی و ترمزبان همچنان در کار خود هستند. پاشا، آخرین دکمههای دو ردیفه لباس فُرمش را که به سبک سرآشپزان ایتالیایی دوخته شده، میبندد و به آیدا و محمد، زوجِ مهماندارِ قطارهای پُرستاره ملحق میشود. آنها سعی دارند پیش از جمال که بلیتبان و سرگرم کنترل بلیت مسافران است از مهیا کردن تشریفات ورودی، آسوده شوند. اینان جمعی از مشغولان به قطار هستند که هر یک قصههایی شنیدنی و خواندنی دارند.
رخصتِ رئیس، سوت قطار و مهماندار کدبانو
رئیس قطار، مردی سن و سالدار است که خمیدگی قامتش از کهولت در شق و رَقی پارچه لباس فُرمش که الگویی ساده و کلاسیک دارد، پنهان شده. در فواصل زمانی کوتاه، پیچ تنظیم کانال تلفن بیسیمش را میچرخاند وهر بار با نزدیک کردن آن به دهان و گوش خود، تایید سلامت سفر رااز مامور بازدید فنی، ترمزبان، لوکوموتیوران یا راهبر، راهبان، مسئول سکوی مسافر و بار، کارگزار واگنهای مولدبرق و بخار و متصدی کنترل ترافیک که در اتاقکی شبیه به برج مراقبت فرودگاه با کلی نمایشگر در پیش، نشسته، میگیرد. سفر بر مسیر آهنی با گوشگیر شدن صدای خاطرهانگیز قطار آغاز میشود. حالا، مسافران بر جای خود در کوپهها قرار گرفته و از شیشه بدونلکه پنجره، بیرون را میپایند. آیدا و محمد، زوج مهماندار نیز پیش از آنکه رامین، سرمهماندار بخواهد امری را یادآور شود، به شتاب میافتند. زوجی که ابتدا همکار بودند و کمی بعد از آشناییاز حدود ۳ سال پیشبه سر و همسری یکدیگر درآمدند. اتفاقا خطبه عقدشان در نخستین سیری که به ایستگاه مشهد داشتند در آستان امام رضا (ع) خوانده شد. آن سیر را هیچ از یاد نمیبرند. درس و تحصیلِ همین کار را خواندهاند و از این روست که به خوبی، آن طور که مسافران خوشایند باشد، پروتکلهای پذیرایی ویژه قطارهای یک تا ۵ ستاره و حتی سیرهای اختصاصی و تشریفات را رعایت و اجرا میکنند. سرمهماندار، برای سهولت و کیفیتبخشی به مهمانداری نیروهایش، واگنها و کوپهها را میانشان تقسیم کرده است. آیدا با ترولی طبقاتی و انباشته از پکهای میوه، میانوعده و نوشیدنی در راهروی باریک حاشیه واگنهای ۴ نفره جلو میرود و خندان و آراسته، منوی پذیرایی را در اختیار مسافران قرار میدهد. در امتداد راهرو، محمد که از امور پذیرایی فارغ شده، آرام در کوپهها را میکوبد و مسافران را از امکانی مهیج یعنی کنسولهای بازی باخبر میکند. شاید آیدا کدبانوگری را به دانش و تخصص شغلیاش اضافه کرده بود که سرمهماندار کار او را بیش از کار محمد میپسندید.
آشپزی در چالههای ریلی!
در کوپه آشپزخانه، پاشا آستینهایش را بالا زدهو علیرغم تکانهای گاه و بیگاه قطار در اثر حرکت به تزیین بشقابهای پیشغذا و بعد هم دسرمشغول است. از چالههای هوایی الهام گرفته و به این تکانهای گاه و بیگاه میگوید: «چالههای ریلی!»پاشا آشپزی را از پدرش که دیگهای غذاهای عروسی و عزارا بار میگذاشت، یاد گرفته؛ برنج را با آب سرد بشوید و با آب گرم دَم بیندازد، به جای پودر دارچین با چوب دارچین قیمه را طعم دهد و یا ماهیها را در پیاز خلالی نه رنده شده تفت دهد. هر چند این فوت و فنهای خوشمزه تا قبل از شیوع کرونا، بیشتر به کارش میآمد. کرونا که همهگیر شد ابلاغیههای مکرر از این سازمان و آن سازمان آمد غذای مسافران قطار باید آماده و بستهبندی شده سرو شود. با این حال گاهی پاشا به سفارش مسافرانی که وگان یا رژیم هستند و یا خانمهای باردار، کودکان، بیماران و سالمندان، غذاهایی ساده و سریع طبخ میدهد. هنوزدستش به کار است که در سرش، یادِ خاطره سیر قبل میافتد؛ سیری با قطاری مجلل که مسافرانش منتظر بودند هر چه زودتر به کوپه بزرگ رستورانبا آن میز و صندلیهای شیک و فضای عطرآگین که اشتها را میگشود، راه یابند. اما هیچ یک از این وسوسهاندازها نتواسته بود پیرمرد مسافر را از خوردن یتیمچه، غذای مورد علاقهاش که مثل همیشه، مونسخانمتدراک دیده بود، آن هم کنج کوپه شخصی و در کنار یکدیگرمنصرف کند. سختش بود اما خود را به کوپه آشپزخانه انتهای واگن شماره یک رسانده بود تا غذایش را داخل فِر گرم کند. پاشا در کشاکش این خاطره است که پسرش، ارسلان با لبخندی پهن نمایان میشود. پاشا سالی ۲ مرتبه دست عیال و ارسلان را میگیرد و با خود به سیرهایی که در ایستگاه آخر و مقصدشان، فرصتی چند روزه برایتفریح دارد، میبرد. البته این از جمله امتیازاتیست که اغلب شرکتهای مسافربری ریلیبه کارکنان خود اعطا میکنند. امتیازی که باب میل ارسلان است و آن را از پیشانی بلند پدرش میداند: «بابا...منم میخوام آشپز قطارا بشم!» پاشا اما حواسش به خوراکیهایست که کم و کسر آمده و باید لیست کند و در بازگشت به کاظم تحویل دهد.
شاغلان ایستگاه مبدایی که مقصد هم هست
قطار همچنان در مسیر ریلی خود با سرعت رانده میشود و ایستگاهها با توقفهاییبرنامهریزی شده، پشت سر میمانند و کوچک و محو میشوند. میانه راه، صدای رئیس سن و سالدار قطار از بیسیم شنیده میشود: «بلیتبان محترم؛ لطفا به کوپه حفاظت مراجعه کنید» و جمال بیدرنگ خود را به همان کوپه میرساند. ماجرا از این قرار است، مسافر خانمی درپسین ایستگاه میانی که ایست و مکث داشتند به اشتباه سوار قطار محور جنوب بر جای قطار محور شرق شده و حالا مضطرب این پا و آن پا میکند تا ماموران چارهای بیندیشند. جمال که به اتفاقاتی چنین عادت داردبلافاصله مسئول ایستگاه بعدی را در جریان جابهجایی مسافر قرار میدهد وبا لحنی اطمینانبخش خطاب به مسافرخانم میگوید: «نگران نباشید خانم؛ تا ۱۰ دقیقه دیگه میتونید سوار قطار مشهد بشید و در ایستگاه مبارکهکنار خانوادهتون باشید.»برای پیشگیری از حادثهای ناگوار، پزشک و پلیس قطار نیز فراخوانده میشوند. عماد و باقر در ایستگاه مبدا قطارِ رفته، واگنهای قطارهای دیگر را نظافت میکنند. آنها طی سالها شستوشو و رُفتوروب، گمشدههای بسیاری از وسایل مسافران مانند گوشی تلفن همراه، کیف پول، دفترخاطرات، چتر، کتاب و عروسک پیدا کرده و به دفتر ایستگاه تحویل دادهاند. باقر میگوید: «داستان بعضی مسافرا و گمشدههاشون خیلی عجیب و غریبه! چند سال پیش دفترخاطراتی قدیمی با ظاهری پاره و مچاله پیدا کردم که صاحبش وقت تحویل آن مثل ابر بهار اشک میریخت. به قدری خوشحال بود که مژدگانی چربی به جیبم گذاشت. در عوض، صاحب برگه چک سفید امضا وتلفن همراه گرانقمیت، نه تنها مژدگانی نداد، تشکر هم نکرد!» لکههای روی میز را با دستمال نانو پاک میکند: «حواستان باشد؛ حرف من مژدگانی نیست. حرف من فرق داراییآدماست که انگار ارزش داراییهاشون به اسکناس نیست.»شب است و فردای همان صبح گرگ و میش که هوا میل پاییز داشت و دارد. قطارِ رفته، به ایستگاه مبدا با مسافرانی که شاید اینجا مقصدشان باشد، بازآمده. حالا وقت دست به آچار شدن محمد، بهادر و بیوک است تا شاسی و بدنه، قطعات یدکی، چرخها و دیزل قطار را سرویس یا تعمیر کنند.
بیشتر بخوانید: قایعنگاری ساخت راهآهن سراسری در تهران | شاه گفت شتر و قاطر صدهزار مرتبه از قطار بهتر است!