و برای این منظور ابتدا باید به تعریف عام هنر بپردازیم و سپس ادبیات را بهعنوان شاخهای از آن در نظر بگیریم؛ به عبارتی، به این سؤال پاسخ دهیم که «در موسیقی، نقاشی، مجسمهسازی، ادبیات و... چه ویژگیهای مشترکی وجود دارد که ما همه آنها را هنر مینامیم؟»
واضح است که اثر هنری حامل پیامی است و پیام، برای شکلگیری، نیازمند نوعی ارتباط منطقی و معنادار بین اجزای خود است که ما در بحث زیباییشناسی آن را «هارمونی» مینامیم. در واقع، شدت و ضعف هنر، در شدت و ضعف هارمونی است و این هارمونی، در همه مصادیق هنر به نوعی ظهور میکند.ادبیات نیز به عنوان یک هنر به واسطه دارابودن تناسب، موجد لذت میشود.
اما لازم مینماید که سخنی کوتاه درباره تناسب بهعنوان یک مقوله کلی داشته باشیم تا با روشن شدن ماهیت آن، جایگاهش نیز در ادبیات مشخص شود.وقتی میگوییم دو یا چند چیز با یکدیگر تناسب دارند از نوعی ارتباط میان آنها سخن گفتهایم. این میتواند به اشکال متعدد و متنوعی باشد. مثلاً شب و روز ارتباط عکس دارند، لب و چشم ارتباطشان این است که هر دو عضو صورتند و بسیاری از ارتباطهای دیگر که اساس هنرورزی در ادبیات همچون سایر مصادیق هنر یادآوری این تناسبات است که گاه آشکار است و با نگاه اول، خود را به مخاطب نشان میدهد و گاه نیازمند تأمل است که کشف آن پس از تأمل، موجب لذت دو چندان مخاطب میشود.
مثلاً دو بیت را از سعدی با هم مقایسه میکنیم؛ در بیت نخست، رعایت تناسب میان اعضای بدن، موجب التذاذ میشود و در بیت دوم، حقیقت تصویر پس از تأمل، خواننده را به وجد میآورد:
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سرشدم
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزهدار برالله اکبر است
این نسبتها در شعر فارسی آنقدر متعدد است که شاید نتوان همه آنها را در یک تحقیق جای داد. مثلاً حافظ، جام باده که انسان را از غم نجات میدهد، به کشتی مانند کرده که منجی گرفتاران امواج دریاست:
کشتی باده بیاور که مرا بیرخ دوست
گشته هر گوشه چشم از غم دل دریایی
جام باده و کشتی هر دو منجی انسانند؛ اولی از غم، دومی از دریا. از طرفی چشم غمدیده را به واسطه نمناک بودن، دریا میپندارد و جام باده را نیز از لحاظ شکل همچون کشتی میبیند. نظامی در منظومه «خسرو و شیرین» وصف صورت شیرین را با این بیت آغاز میکند:
پری رویی، پری بگذار، ماهی
به زیر مقنعه صاحب کلاهی
در جامعه قدیم ایرانی، گذاشتن کلاه برای افراد نوعی شخصیت و مقام بود و معمولاً افراد بالادست کلاه میگذاشتند. کمکم واژه صاحب کلاه برای افراد بالادست باب شد و صاحب کلاه صفتی شد برای کسی که در امری سرآمد است. حال با این آگاهی و با توجه به اینکه کلاه سرپوش مردان و مقنعه سرپوش زنان است، نگاهی دوباره به بیت بیندازید. نظامی در عین حال که مقنعه و کلاه را بهعنوان دو سرپوش در مقابل هم قرار میدهد، شیرین را صاحب گیسوی انبوهی وصف میکند که زیرمقنعه مثل کلاهی جمع شده است.
بدین ترتیب، لذت هنری در ادبیات، بهخصوص ادبیات کلاسیک، محصول ژرفنگری درارتباط بین واژهها و عبارات است و لذت را در دو سطح متفاوت به مخاطب عرضه میدارد؛ نخست در سطح زبان و دوم در سطح کلام (اعم از تناسبهای املایی (ظاهری) و غیراملایی). لذت در سطح کلام ماحصل فهم مخاطب از گفته شاعر است که متخصصان ادبیات، تناسبهای سطح زبان را در علم بدیع و تناسبهای سطح کلام را در علوم بیان و معانی بررسی میکنند. شعر موفق در ادبیات، شعری است که مخاطب، شبکه تناسبهای آن را در هر دو سطح، عالی بیابد. به دو بیت از سعدی توجه کنید:
در من این است که صبرم زپری رویان نیست
وزگل و لاله گریز است زگل رویان نیست
هان، تو عیبم مکنای خواجه اگر آدمیای
کادمی نیست که میلش به پریرویان نیست
در سطح زبان، تکرار افعال «نیست» و «است» که متضادند، دو واژه گل و لاله که به خاطر حرف «ل» از موسیقی نزدیکی برخوردارند و آوردن دو با یکدیگر، ایجاد لذت میکند. در سطح کلامی نیز التذاذ خواننده از طرز بیان سعدی حاصل میشود؛ اینکه انسان به افراد زیبارو واکنش نشان میدهد، سخن تازهای نیست که سعدی آن را نخستین بار گفته باشد؛ آنچه باعث میشود لحن سعدی جالب و قابل توجه جلوه کند، صراحت، طنازی و طعنهزنی در کلام اوست. او صراحتا اعتراف میکند از زیبارویان نمیتواند خویشتندار باشد و طنازی و طعنهزنی او از این روی است که میل به پریرویان را ویژگی آدمی برمیشمرد و با زبان طنز کسی را که منع عشق میکند غیرآدمیزاد میخواند.
حالا در نظر بگیرید اگر سعدی همین گفته خویش را در چند جمله میآورد و میگفت: «نمیتوانم از زیبایان پرهیز کنم، ای خواجه اگر انسان هستی مرا منع مکن چون انسانها به زیبارویان علاقه دارند.» آیا بازهم کلام سعدی اینقدر زیبا و دلنشین بود و در ادبیات جاوید میماند؟ قطعاً پاسخ منفی است. یا مثلاًحافظ اگر به جای سرودن حدود 600 غزل، کتابی مینوشت در چند صد صفحه و تمام آرای فکری، فلسفی، سیاسی و اجتماعی خود را در آن میآورد، آیا باز هم حافظ میشد؟ باز هم پاسخ منفی است. حافظی که گاه بیتی از دیوان او با دهها مقاله انتقادی و سیاسی برابری میکند.
مثلاً:
خدای را به میام شستوشوی خرقه کنید
که من نمیشنوم بوی خیر از این اوضاع
چه انتقادی از خرقهپوشان از این بالاتر که خرقه را نجس میشمرد و محتاج شستوشو و طهارت؟ و چه زیبا و رسا نیز نومیدی خویش را از اوضاع موجود بیان میدارد. در غزلی دیگر، زیباتر و آشکارتر به عمل واعظان بیعمل میتازد:
واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم زدانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
همانا آن طنازی که گفتیم، در این غزل کاملاً مشهود است و بسیار آشکار است که حافظ، دانشمند مجلس را در معنای متضاد خود اداره کرده است و نوکیسگان و نودولتان را با این لحن تحقیرمیکند:
یا رب این نو دولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
نکته قابل توجه اینجاست که حافظ در ضمن انتقاد، بعد هنری شعر را رها نکرده است. تکرار واژه توبه در بیت دوم و ایجاد موسیقی «خودشان نشان» دربیت سوم گواهی بر این مدعاست. این غزل با یک مفاخره بسیار زیبا به پایان میرسد که لطف غزل را صدچندان میکند:
صبحدم از عرش میآمد خروشی، عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از برمیکنند
درباره مفاخره کوتاه سخن اینکه صنعتی است که اغراق شاعر درباره خود، مخاطب را به وجد میآورد. نکته دیگر درباره لذت هنری تفاوت آن با پیروی از مکتب پارناسین (هنر برای هنر) در اروپا است. هنرورزی در ادب ما زاییده شعور و آگاهی است؛ بهگونهای که تناسب شعر و مفاهیم، انسان را به لذت میرساند اما در مکتب پارناسین آنچه مورد توجه قرار میگیرد لزوما ارتباطی مفهومی میان اجزایش نیست.
آنچه امروز ادبیات ما را تهدید میکند، رواج زیباییگرایی صرف در شعر است بهگونهای که گاهی این تصور میرود که آوردن واژگان زیبا ولطیف برای سرودن شعر بهخصوص شعر عاشقانه کافی است. این تصور گاهی آنقدر رواج مییابد که شعر عاشقانه را از حوزه اخلاق به در میبرد.