او به من یکعالمه خیالهای عجیب و غریب داده است که میتوانم با کمک آنها شبها با رؤیاپردازی بخوابم و روزها برای خانه فیروزهای مطلب بنویسم.
راستی شما فکر میکنید خانه فیروزهای کجاست؟ یک صفحه دردوچرخه؟ اینکه راحتترین و سادهترین جوابی است که به کله آدم میآید. نخیر، باید از همان قوه تخیل مربوطه کمک بگیرید که گفتم اگر خداوند نمیآفرید...!
* * *
خانه فیروزهای خانه کوچکی در آسمان هفتم است که تازه فرشتهها دوردوزی پردههای امسالش را تمام کردهاند و همین دیروز عصر آنها را به پنجرهها آویختند. جالب است بدانید که جنس این پردهها خیلی عجیب است. این پردهها از جنس ابر هستند. ابرهایی که در دو فصل بهار و پاییز از آنها باران میبارد و زمستانها برف! برای همین هوای خانه فیروزهای متغیر است و کسانی که در آن خانه زندگی میکنند، متناسب با آب و هوای خانه
تغییر لباس میدهند.
پنجرههای این خانه تا فرسنگها دور و دورتر را هم نشان میدهند. انگار یک جور دوربین باشند. رنگ شیشه پنجرهها با اتفاقهایی که اینجا، بر روی زمین میافتد عوض میشود؛ مثلاً اگر شاعری شعر خوبی بگوید پنجرهها آبی هستند. اگر نوجوانی به زیارت برود، یا در طبیعت بدود و یا به دریا سنگهای آرزو بیندازد، رنگ پنجرهها سبز میشود. اگر کسی به دیگری مهربانی کند، مثلاً نامه خوبی به کسی بنویسد، یا در کار سختی به دیگری کمک کند، یا کیک بپزد و جمعه غروب که دل همه گرفته است دیگران را به مهمانی خانهشان دعوت کند، رنگ شیشهها صورتی میشود. وقتی نوجوانها از هر جای دنیا، برای چیزی یا کسی دعا میکنند، پنجرهها رنگینکمان میشوند.
میتوانید همین الآن این را امتحان کنید. دعای سادهای بخوانید. نه خیلی کوتاه، نه خیلی طولانی. نه خیلی آهسته، نه آنقدرها بلند. دعایی مثل این:
خدایا!
تو که خوبی را آفریدهای
و به هر کس قلبی بخشیدهای که خانه خوبیها باشد
تو که خودت خوبی
مثل علفهای شبنم خورده صبحهای بهاری که خوباند
و مادران که خوباند
و نیلوفرهایی که به مرداب خوبی میآورند...
خدایا!
تو که صندوقچهای از خوبیها داری
و آن را روی زمین فرستادهای
جایی که ما همه آن را ببینیم
و دستمان به آن برسد
لطفاً کلید آن صندوقچه را به ما بده
و رمزش را به ما بگو
و کمکمان کن که درش را باز کنیم
و خوبی را در دنیا منتشر کنیم
همان طور که هوا هست... و خاک هست... و نور آفتاب!
حالا پنجرههای خانه فیروزهای رنگین کمانی شده و همه ساکنان خانه آمدهاند دم پنجره و دارند به دعای شما گوش میدهند و آمین میگویند. شما دستهایتان را به سمت آسمان بلند کردهاید و حس میکنید که شفاف و شفافتر میشوید. آن قدر که دیگر دیده نمیشوید.
حالا شما به شفافیت هوا هستید. با هوا قاطی شدهاید. تنها چیزی که بودن شما را ثابت میکند عطری است که در فضا پیچیده است. عطری که تا آسمان هفتم بالا میرود و همه ساکنان خانه آن را میشنوند. آنها پنجره را باز میکنند.
حالا شما مهمان خانه فیروزهای هستید. شما دارید ساکنان خانه را میبینید. آنها دعاهای دیگران هستند. دعاهایی عجیب، تند، کوتاه، شعاری، جدی، شوخی و البته گاه اجابتشده.
خانه فیروزهای محل زندگی همه دعاهای همه بچههای دنیاست . یعنی دعاها به آسمان رفتهاند، فرشتهها آنها را به گوش پروردگار رساندهاند، پروردگار آنها را شنیده و خواسته که برآورده شوندیا براساس حکمتی اتفاق دیگری بیفتد که ما شاید هیچ وقت نفهمیم چرا خواسته مان انجام نشده اما مطمئنیم که خدا آن سوی همه چیز را می بیند و بهترین را برای ما انتخاب می کند.
آن وقت همه اینها جمع شدهاند توی خانه فیروزهای. جایی که در آن یک زندگی بهشتی جریان دارد. یک زندگی کاملاً سفید و پر هیجان. چرا که هر دعایی که بالا میرود و در خانه فیروزهای جای میگیرد، دعایی است که قصهای به همراه دارد. قصهای که گاهی بسیار طولانی است.
و آن قصه، داستان زندگی نوجوانی است که چنان دعایی کرده است.
دعاها وقتی به خانه میرسند، اول کمی استراحت میکنند، بعد دور آتش مینشینند و داستان زندگی خودشان را تعریف میکنند. داستان آنها همیشه شنیدنی است. همه به دعاها گوش میکنند. دعای تازه وارد اسم صاحبش را میگوید و دیگر همه او را میشناسند.