نمیدانم چند نفر از ما جرئت دارند که با خیال راحت کولهبارشان را باز کنند و ببینند چه چیزهایی برداشتهاند. توی دلم خدا خدا میکنم همین روزهای آخر هم که شده چیز به درد خوری برداشته باشیم؛ به شب قدر رسیده باشیم و از شب قدر دستِخالی برنگشته باشیم.
یک ماه ما را به خوبی و مهربانی و گذشت و راستی و راستگویی سفارش کردی. یک ماه ما را صدا زدی و سرِسفرهای متفاوت از سفرههای خودت دعوت کردی تا خوب بودن را تمرین کنیم؛ تا دور هم جمع شویم و به جای کینه و قهر، مهربانی و آشتی بنشانیم؛ تا زبانمان را از جز راستگفتن نگهداریم و نگاهمان را به دیدن زیباییها و گوشهایمان را به شنیدن خوبیها عادت دهیم.
یک ماه ما را تمرین دادی و فرصتهای زیادی برای خوب بودن برایمان فراهم کردی تا در یازده ماه دیگر سال و در دیگر سالهای عمرمان خوب باشیم و خوبیها را ببینیم و بشنویم و از خوبیها بگوییم و خوبیها را بپراکنیم. فرصتی یک ماهه به ما دادی تا چشم بر زشتیها ببندیم و با تو، با خود و با دیگر بندههای تو جز راست نگوییم. فرصتی دادی تا به سمت تو برگردیم و در جبران خطاهایمان بکوشیم.
این روزها داریم به عید نزدیک میشویم. نمیدانم روز عید در میان آن همه مهمانی که دعوت کرده بودی، به من هم نگاه میکنی، یا چهطور نگاهم میکنی. به من هم عیدی میدهی؟ مرا هم در میان مهمانان خوب خودت میپذیری؟
خدایا، روز عید، در نماز عید، همه تو را میخوانند و از تو با صفت بزرگی و عظمت، با صفت بخشندگی و رحمت یاد میکنند و از تو میخواهند که این روز را برای آنها هم عید قرار دهی و عبادتهایشان را بپذیری.
خدایا، من هم دوست دارم آن روز با بقیه صدایت کنم، شاید به خاطر همراهیام با آن همه آدم خوب که در یک روز تو را صدا میزنند، مرا هم قبول کنی. من هم دوست دارم به سمت تو بیایم، شاید فرصتی دیگر برای جبران به من بدهی و کمکم کنی تا خطاهایم را و کوتاهیهایم را جبران کنم و از بدیها و زشتیها دور شوم.