این حاشیهنشینها که شرایط لغزانی از نظر اقتصادی و اجتماعی دارند، همواره امکانات زیادی را برای بهچالشگرفتن هنجارهای متعارف مرکزنشینان دارند. از این حیث، یکی از دلمشغولیهای ادارهکنندگان ستادهای بزرگ مصروف این مسئله و جستن چارههایی برای کمترکردن گزند حاشیه به مرکز است.
تهران، این کلانشهر نیز برخوردار از چنین وضعیتی است. نویسنده مطلب حاضر با نگاهی جامعهشناختی به حاشیهنشینان جنوب تهران، بر این نکته تأکید دارد که حل بخش عمدهای از مسائل تهران بزرگ در گرو مواجهه درست و مناسب با حاشیهنشینهای تهران است. این مطلب را میخوانیم.
کلانشهر تهران شلوغترین، پررفتوآمدترین و پرماجراترین شهر ایران است. برخی از مشکلات و مسائل یا ویژگیهای این شهر در منطقه و حتی گاه در سطح جهانی منحصر به فرد هستند. تهران با جمعیت بیش از 7میلیونی خود، با پیچیدگیهایی در حد یک کشور روبهروست. محققین زیادی تاکنون تلاش کردهاند مشکلات و مسائل این شهر را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار دهند، اما نتایج به دست آمده کمک چندانی به حل مشکلات نکرده است. چرا؟
بخش مهمی از مشکلات تهران ربط مستقیمی به شهروندان این شهر ندارد، بلکه از قضا توسط افراد، اجتماعات و عناصر حاشیهای یا بیگانه و بهاصطلاح غیرشهروند ایجاد میشوند. در واقع از آنجا که بازار کار، محصولات فرهنگی، فضاهای مربوط به گذراندن اوقات فراغت، دانشگاهها و مراکز علمی، رخدادهای جذاب و تحولات روز و... در تهران انباشته شده و رخ مینمایند، مردم از فرهنگها و قومیتهای مختلف از اقصی نقاط ایران به این شهر پر رمز و راز هجوم میآورند.
بهدلیل ناهمگونی جمعیت شهر تهران، افراد با تحصیلات و طبقه و موقعیتهای اجتماعی مختلف در این شهر در کنار یکدیگر قرار میگیرند، همین امر باعث شده است که فرهنگ کلی در شهر تهران دچار آسیبهایی شده و به شکل نامتوازن و نامناسبی رشد کند.
مردم تهران تلاش کردهاند که با این ناهمگونی به هر ترتیبی که شده کنار آمده و شرایط را برای خود قابل تحمل کنند، اما در مقابل این فرهنگ غالب، خردهفرهنگهایی وجود دارند که هنجارهایی بر خلاف هنجارهای فرهنگ غالب را برگزیده و براساس آنها به زندگی خود ادامه میدهند؛
خردهفرهنگهای بزهکار، مجرمان، مردان و زنان طلاق گرفته، معلولان، مجردین، سالمندان و بهطور خلاصه تمامی افرادی که به نوعی از مسیر زندگی عادی خود خارج شدهاند.
این افراد به احتمال بسیار زیاد در دامان هنجار غالب به دنیا آمده و مدتی را در آن سپری کرده و سپس از آن (جزیی یا کلی) بیرون افتادهاند.
بنابراین زیست جهان این افراد یا براساس فرهنگ کلی شکل گرفته و یا به هر حال از پیش با آن آشنا بودهاند.اما خرده فرهنگهایی نیز وجود دارند که در بیرون از اتمسفر فرهنگ کلی تنفس کرده و بایدها و نبایدهای زندگی خود را همواره در مقابل هنجارهای رایج تعریف کردهاند؛ افرادی که حتی یک طبقه یا قشر خاص برای آنها تعیین نشده است.
این افراد بیشناسنامه و عموما بیجا و مکان در نگاه نخست کمتعداد بهنظر میرسند، اما اگر آنها را در یک طبقهبندی جدید تحت عنوان «حاشیهنشینان شهر» مورد توجه قرار دهیم خواهیم دید که در واقع بیشمارند.
البته منظور از حاشیهنشینی در اینجا بیشتر حـاشـیهنشینی فـرهنگی است تا حاشیهنشینی جغرافیایی؛ افرادی نظیر کفاشان، دورهگردها، دستفروشها، گلفـروشها، کلیدسازها، کارگران ساختمانی، کتابفروشان خیابانی، سیدی فروشها، ارائهدهندگان خدمات جزئی و خانگی، باربرها، موتوریها، نانخشکیها و حتی متکدیان.
اگر به شکل مجزا به این افراد نگریسته شود، تعداد آنها را قلیل خواهیم یافت، اما اگر مجموع این افراد را در کنار یکدیگر بنشانید خیل عظیم افرادی را خواهید دید که هریک از ما در طول شبانه روز دستکم3 یا 4 بار با آنها مواجه میشویم.
این افراد که عموما از تخصص حرفهای ویژهای برخوردار نیستند از «سیالیت» خاصی از نظر شغلی، مکانی و شکلی برخوردارند؛ بدین معنا که محل زندگی خود و نیز محل کارشان را مداوما تغییر داده و همواره از جایی به جای دیگر در حال رفتوآمدند.
این کوچنشینان جدید شهری، همچون کوچنشینان اولیه و باستانی که حریف طبیعت نمیشدند، حریف زندگی طبیعی (هنجاری) در دامن فرهنگ کلی نمیشوند؛ بنابراین متناسب با فصلهای سالهای اجتماعی (نه تقویمی) به مناطق گرم یا سرد اجتماعی (نه جغرافیایی) کوچ میکنند.
فراموش نکنیم که پیتر برگر و لاکمن «جامعه» و هنجارهای آنرا «طبیعت ثانویه» یا «غریزه ثانویه» نامیدهاند. همچنین دورکیم از این هنجارها و موجودیتهای اجتماعی بهعنوان اموری همچون شیء نام میبرد. بنابراین فشارها و هنجارهای اجتماعی به همان میزان و چه بسا بیشتر از فشارهای طبیعی اجبار و الزامآورند.
افزون بر این، حاشیهنشینان بهدلیل محدودیتهای مختلفی که توسط دولتمردان و مدیران شهری اعمال میشود، ناگزیر به فرار مداوم از نقطهای به نقطه دیگر، از شهری یا محلهای به محله و شهر دیگر، از شغلی به شغل دیگر و... هستند.
بهعنوان مثال یکگلفروش نزدیک بهشت زهرا پس از تصویب قوانین جدید از آنجا نقل مکان کرده و به ادامه فعالیت خود در چهارراههای شلوغ شهر میپردازد و چنانچه قوانین سختگیرانه و عموما مقطعی شامل حال چهارراهها هم بشوند، به بارکشی در بازار تهران پرداخته یا با قرضوقوله موتورسیکلتی برای خود دست و پا میکند.
البته یکی دیگر از دلایل سیالیت حاشیه نشینان این است که این افراد بیتخصص خود را با تغییرات تکنولوژیک و اجتماعی نیز تغییر میدهند تا بتوانند خدماتی جدید در ارتباط با تغییرات جدید ارائه دهند. بهعنوان مثال کارت تلفن فروشها بهدلیل پایین آمدن بهای سیم کارت و گوشی تلفن همراه به فروش شاررژ تلفن همراه مبادرت میورزند.
همین سیالیت و بیجا و مکانی آنها کنترل و نظم بخشی به آنها را بیش از پیش دشوار کرده است. ناگفته پیداست که نیروهای امنیتی و نظام بخش همواره بیشترین انرژی خود را در راه مهار این افراد و گروهها صرف میکنند.
این افراد بیشکل، بیبلندگو و بیسخنگو که حتی از وجود و شناخت افراد هم گروه و هم طبقه خود نیز عاجزند در چنان وضعیت فرهنگی دشواری به سر میبرند که قادر به بازنمود حداقلی شرایط و مسائل خود نیستند؛ بنابراین هرگز نمیتوانند تشکل یا انجمنی تشکیل داده یا تجمعی در دفاع از حقوق خود ترتیب دهند.
از سوی دیگر حاشیه نشینان از سوی شهروندان طبیعی و عادی و نیز برخی مسئولان همواره به چشم یک «دیگری» و «بیگانه» نگریسته میشوند که مسائل آنها از اهمیت چندانی برخوردار نیست و یا اگر هم اهمیتی برای آن قائل شوند به جهت بهبود شرایط «نظم کلی» و نه بهمنظور مرتفع کردن مشکلات واقعی این افراد است.
نه تنها این بلکه اساسا وجود چنین افراد درجه دوم و غیرعادیای برای نظم کلی و عمومی مشکلساز تلقی شده و خود این افراد چونان یک «معضل» و «ضایعه» در نظر آورده میشوند. البته چنانکه ویکتور ترنر اشاره کرده است هر سازمان بزرگ و مقتدری حاشیههای خود را دارد.
این حاشیهها عموما در لحظات بحرانی همچون آتش زیر خاکستر شروع به غلیان میکنند. همچنین این امر محرز است که این حاشیهها هرگز از سوی مرکز مورد استقبال قرار نگیرند، چرا که ذاتا دارای قدرت و پتانسیل ویرانکنندگی و برهمزنندگی نظم موجود هستند. متقابلا نظم موجود نیز نه تنها به سود آنها نیست بلکه علیه آنها عمل کرده و آنها را طرد میکند.
عموما افراد حاشیهای برای حفظ و بقای خود دست به ایجاد اجتماعهای کوچک در مقابل و البته در دل سازمانهای بزرگ میزنند؛ سازمانهایی که برای حفظ و تداوم خود نیاز مبرم به «نظم» و «سازماندهی» دارند.
در مقابل آنها، اما اجتماعات حاشیهای نیاز به روابط چهره به چهره و عمق بخشیدن به زندگی درونی گروه خود دارند. میتوان گفت که مسئولین امر همواره از منظرگاه نظم کلی به این افراد بهعنوان معضلات شهری نگریستهاند، نه افراد دارای حقوق و مزایا و البته تکالیف انسانی.
این بوده است که درد دل این افراد هرگز چنان که باید شنیده نشده، هیچ جلسه یا نشستی با حضور خود آنها ترتیب داده نشده و همواره «دیگران» که عموما از جایگاه مناسبی در نظم و فرهنگ کلی برخوردار بودهاند به جای آنها و از طرف این حاشیهنشینها درباره ایشان سخن گفتهاند.
عموما هم بهترین تصمیماتی که در این خصوص گرفته شده «یکجا نشین» کردن این افراد و نظم بخشی به مشاغل و زندگی آنها بوده است، اما همانطور که پیش از این گفته شد یکجانشین کردن این اجتماعات، به تنهایی برای ساماندهی به مسائل آنها جوابگو نیست. در واقع «نظم» عنصر جداییناپذیر فرهنگ کلی است و نسبت دادن آن به اجتماعات کوچک همان نگریستن «حاشیه» از منظر «مرکز» است.
در اینجا میتوان به پرسشی که در آغاز سخن طرح شد پاسخی اجمالی داد. دلیل ناکارآمدی نسبی تحقیقات صورت گرفته شاید این باشد که تاکنون نظم کلی از دیدگاه افراد حاشیهای مورد توجه قرار نگرفته است بلکه همواره از منظر نظم کلی متعارف به این افراد نگریسته شده است.
همچنین کمتر تلاشی صورت گرفته تا «حاشیه»ها را به سخن درآورده و حرف و درد دل آنها از زبان خود آنها شنیده شود. این است که شاگرد کم حرف و منزوی کلاس، با زدنانگ «تنبل» برای همیشه در ردیف آخر کلاس نشانده شده و بعضا نظم عمومی را به مخاطره انداخته است.
شاید اکنون وقت آن فرا رسیده باشد که آنها را دعوت به سخن گفتن کنیم و مسائل آنها را از زاویه دید خود آنها مورد توجه قرار دهیم. شایان ذکر است که از منظر جامعهشناسانه بدون توجه به این حاشیهها و مشارکت آنها، هرگز مشکلات تهران بزرگ حل نخواهند شد.