مادر شهید با لهجه زیبای نطنزی صحبت میکند. بایادآوری خاطرات گذشته میگوید: «اسماعیل در محله شریعتی به دنیا آمد. تا مقطع سوم راهنمایی در مدرسه شهید کشوری که نزدیک منزلمان بود، درس خواند. پس از مدتی، سرپرستی خانه و اعضای خانواده به دوش او افتاد و همین عامل باعث شد تا درس و مدرسه را رها کرده و در یک کارگاه شیشهبری مشغول کار شود.»
عصمت سلیمانی آهی کشیده و ادامه میدهد: «پیش از اعزام به جبهه دختر مورد علاقهاش را به عقد در آؤرد ، اما برای همیشه آرزوی داماد شدن خود را بر دلم گذاشت. اسماعیل عضو پایگاه بسیج محله هم بود. فعالیت زیادی هم داشت و چندین بار عزم جبهه کرد، اما دلتنگیها و دلشورههایی که سراغم آمده بود باعث شد تا او را از رفتن منع کنم. اصرار وحرفهای اسماعیل در نهایت باعث شد تا با اعزام او به جبهه موافقت کنم.»
مادر شهید به آخرین روزهای دیدار خود با فرزندش اشاره میکند و میگوید: «روزی که عازم جبهه شد را به یاد دارم. خداحافظی کرد و از در خانه بیرون رفت، اما دوباره برگشت. خواهرش پرسید: چرا برگشتی؟ اسماعیل در جوابش گفت: میخواهم غسل شهادت بگیرم و بعد بروم. با گفتن این جمله، تن همه ما لرزید. دلشوره گرفتم. انگار میدانست به شهید میشود و خود را برای شهادت آماده کرد.»
خانم سلیمانی، در ادامه به نحوه شهادت فرزندش اشاره میکند و میگوید: «زمانی که به شهادت رسید، تنها 20 سال داشت. عراقیها در عملیات خیبر پاتک زده بودند و اسماعیل برای سرکشی سنگرها رفته بود. خمپارهای در آخرین سنگری که مشغول بررسی آن بود، منفجر شد و به شهادت رسید.
به گفته یکی از همرزمانش، پیش از اصابت خمپاره بر زمین، یکی از رزمندهها را به زمین انداخت تا آسیبی به او نرسد، اما همین کار و تعلل برای دراز کشیدن بر روی زمین باعث اصابت ترکشهایی از خمپاره به سینه اسماعیل شد و به شهادت رسید.»
مادر شهید میگوید: «اسماعیل پس از فوت پدرش به شهادت رسید. پس از انحصار ورثه، مقداری ارث به او رسیده بود که شهید شد. دوست داشتم تا این مبلغ را صرف انجام کار خیری کنم اما نمیدانستم چه کاری انجام دهم تا اینکه مسئولان اداره آموزش و پرورش منطقه به خانه ما آمدند. در همین دیدار، احداث یک نمازخانه را به آنان پیشنهاد دادم که با استقبال مسئولان روبرو شد. خوشحالم که پول فرزند شهیدم صرف ساخت نمازخانهای میشود که روزگاری در آن تحصیل کرده است. آرزو میکنم پیش از اینکه از دنیا بروم، دین خود را ادا کنم و در این نمازخانه نماز بخوانم.»
برادر شهید:
باعث افتخار ما بوده و هست
«اصغر اسماعیلی» برادر شهید است و هم اینک 46 سال سن دارد. او هم خاطرات شیرین و زیادی از برادرش دارد و در توصیف یکی از این خاطرات میگوید: «رفتارهای اسماعیل را به خوبی به یاد دارم چون متفاوت از همه ما بود. یک روز به مرخصی آمده بود و او را در مسیر خانه دیدم.
بعد از احوالپرسی از من جدا شد و به مسیر خود ادامه داد. کنجکاو شدم تا بدانم کجا میرود. به دنبال او رفتم. مقداری میوه و شیرینی خرید و به خانه پیرمرد و پیرزنی رفت که بعدها متوجه شدم تک پسر آنها به جبهه رفته و اسیر شده است. اسماعیل که از این موضوع خبر داشت، سراغ آنها میرفت و از آنها دلجویی میکرد تا مبادا دلتنگ شوند.
این رفتارهای اسماعیل همیشه در ذهن من مانده است. او بسیار مهربان بود و سعی میکرد از خانواده شهدا و اسرا دلجویی کند.» برادر شهید اسماعیلی در ادامه میگوید: «نماز شب میخواند و بارها او را در تاریکی شب و در حال دعا و نماز خواندن دیده بودم.» وی میگوید:
«اسماعیل، همیشه باعث افتخار ما بود و حالا هم که به شهادت رسیده از صمیم قلب به او افتخار میکنیم. اسم کوچه به نام او مزین است و خوشحالم که به این واسطه و ساخت نمازخانهای، یاد و نام او همچنان زنده و جاوید است. همه ما رفتنی هستیم، اما خوشا به حال آنان که یادشان همیشه در تاریخ میماند.»
خواهر شهید:
گره از کار همه باز میکرد
«معصومه اسماعیلی» خواهر کوچک شهید اسماعیل اسماعیلی است. رابطه صمیمانهای با برادرش داشته و خاطرات زیادی از او به یاد دارد. گفتوگوی کوتاهی با وی کردیم که ماحصل آن رامی خوانید.
- چقدر با خصوصیات اخلاقی شهید آشنا بودید؟
علاقه زیادی به اسماعیل داشتم. او حکم برادر و پدر مهربانی برایم داشت که سعی خود را برای رفع مشکلاتم به کار میگرفت. با آنکه ازدواج کرده بودم، اما وقتی به مرخصی میآمد، به منزل پدریام میآمدم و چند روزی کنارش میماندم. همین رابطه صمیمانه و علاقه به یکدیگر باعث شده بود تا با خصوصیات اخلاقی او آشنا شوم. اسماعیل، مهربان و دلسوز بود و تا جایی که میتوانست گره از کار همه باز میکرد.
از حضور شهید در جبهه برایمان تعریف کنید. در زمان جنگ، اسماعیل هم مثل سایر شهدا آرام و قرار نداشت و نمیتوانست حمله دشمن به کشور و به ویژه خرمشهر را تحمل کند. به بهانههای مختلف از مادرم تقاضا میکرد تا اجازه حضور او رادر جبهه دهد، اما از آنجا که اسماعیل مرد خانه بود و جای پدرمان را گرفته بود، مادرم به او اجازه نمیداد.
بالاخره، به بهانه اعزام به خدمت سربازی و با اصرار زیاد موافقت مادرم را گرفت و رفت. از همان روزهای اول خدمت سربازی، عازم خط مقدم شد. اسماعیل در لشکر 62 زرهی اهواز خدمت میکرد و با نیروهای عراقی در خرمشهر میجنگید تا اینکه در عملیات خیبر به آرزوی خود رسید.
- چگونه از شهادت برادرتان باخبر شدید؟
خواب شهادتش را دیده بودم. روزی، دوستان اسماعیل به خانه ما آمده و خبر مجروح شدن او را دادند، اما باور نکردم و مطمئن بودم که اسماعیل به شهادت رسیده است.
احداث نمازخانه در مدرسه کشوری
مراسم کلنگزنی نمازخانه شهید اسماعیلی در مدرسه شهید کشوری برگزار شد. در این مراسم که دوشنبه گذشته برگزار شد و هزینه ساخت این نمازخانه 120متری را خانواده شهید اسماعیل اسماعیلی برعهده گرفتهاند، تعدادی از مسئولان اداره آموزش و پرورش منطقه، خانواه شهید، مربیان دارالقرآن حاج داود کریمی، معلمان و دانشآموزان مدرسه شهید کشوری حضور داشتند.
معاون پرورشی و تربیت بدنی اداره آموزش وپرورش منطقه در مراسم کلنگزنی نمازخانه شهیداسماعیلی گفت: «این اقدام به پیشنهاد مادر شهید و با همکاری اداره آموزش و پرورش انجام میشود تا نمازخانهای در ضلع شمال غربی مدرسه شهید کشوری احداث شود. اقدام شایستهای که پاداش معنوی فراوانی داشته و باعث ترغیب برخی از مسئولان برای تجهیز و ساخت آن در منطقه شده است.»
مهران احمدی در ادامه به ویژگیهای مدرسه شهید کشوری اشاره کرد و گفت: «این مدرسه یکی از قدیمیترین مدارس منطقه است که به احتمال قوی، سال آینده به عنوان مدرسه ماندگار معرفی شود. شهید اسماعیلی هم یکی از دانشآموزان این مدرسه بود و هماینک با اقدام خیرخواهانهای از سوی خانواده وی، کلنگ احداث نمازخانهای به نام وی در مدرسه بر زمین میخورد.»
وی در ادامه افزود: «به بهانه این اقدام نیک و پسندیده، سرویس بهداشتی و محل سرایداری مدرسه هم ساخته میشود و برای حفظ امنیت و تأمین سلامتی دانشآموزان، ورودی مدرسه از سوی خیابان مهران مسدود و از نقطهای دیگر باز خواهد شد.»
معاون پرورشی و تربیت بدنی اداره آموزش و پرورش منطقه در پایان گفت: «خانواده شهید اسماعیلی 15 میلیون تومان برای ساخت این نمازخانه اختصاص دادهاند و یکصد میلیون تومان اعتبار هم از سوی اداره آموزش و پرورش منطقه برای رفع نیازهای مدرسه و تجهیز نمازخانه در نظر گرفته شده است.»
همشهری محله - 19