تاریخ انتشار: ۲۰ اسفند ۱۳۸۸ - ۱۲:۳۲

نفیسه مجیدی‌زاده: 10- به خودم که آمدم، دیدم دو تا بسته اسباب‌بازی دستم است؛ من که برای خرید نرفته‌ام! قرار است به این شهر موقت اسباب‌بازی بروم و آنچه را که دیده‌ام گزارش کنم. اما در این همهمه و ازدحام جمعه آفتابی اسفند، نتوانستم چشمم را روی اسباب‌بازی‌ها ببندم.نوجوانی‌ام برگشته است. کودکی هم؛ ذوق جَستن پشت آن بازی‌های رایانه‌ای، کلافه‌ام می‌کند.

می‌خواهم مثل همه آنها، بیرون در نمایشگاه، در صف بایستم برای رفتن به سینمای چهاربعدی، و بعد به صداهای عجیب و غریبی که از داخل سالن نمایش می‌آید، گوش بدهم و با آن نوجوان‌ها که در صف ایستاده‌اند صحبت کنم تا بگویند: «نمی‌دانیم چه فیلمی است. اما این جور سینماها خیلی مزه می‌دهند.»

9- دومین جشنواره تخصصی کودک و نوجوان، هفته گذشته در محل دائمی نمایشگاه‌های شهرداری تهران واقع در بوستان گفت‌وگو برگزار شد.

به گفته دکتر امیر‌مسعود‌شهرام‌نیا ، مدیرعامل مؤسسه نشر شهر، در این نمایشگاه 90 شرکت ایرانی و خارجی در 360 غرفه به ارائه خدمات فرهنگی ، ورزشی ویژه کودکان و نوجوانان پرداختند و اسباب بازی‌ها،  سرگرمی‌ها، تجهیزات شهربازی، کتاب کودک، وسایل آموزشی و کمک آموزشی، امور بیمه و بانک‌ ویژه کودک و نوجوان را درسه طبقه نمایشگاه به نمایش گذاشتند همراه با تخفیف‌های 50 تا 80 درصدی برای برخی کتاب‌ها و اسباب‌بازی‌ها.
برای این نمایشگاه تور دانش‌آموزی هم در نظر گرفته شده بود.

پس تو هم آنجا بودی؛مثل من.

عکس: محمود اعتمادی

8- این دو تا خواهر و برادر را آخر از همه دیدم. در طبقه اول سالن، نزدیک در ورودی، ایستاده بودند و ذوق زده به تلسکوپ نگاه می‌کردند. غزال باقرزاده ،14 ساله و برادرش علی، 12ساله.

برای غزال سی‌دی‌ها، بازی‌های فکری، تلسکوپ و پازل جذاب بود و علی هم گفت که طبقه بالا «باکس بازی» کرده ، دو تا سی‌دی خریده است و با خواهرش در مسابقه علمی ثبت‌نام کرده‌اند. او دوست دارد دوباره با مدرسه ودوستانش به اینجا بیاید.

7- همه جا پر ازرنگ بود؛ بادکنک‌های قرمز، بنفش، زرد، سفید، آبی، مشکی؛ بوی عید هم می‌آمد، با آن حاجی فیروز‌های عروسکی سیاه و قرمز وهمه جا پر از همهمه بود.

غرفه‌ای هم بود که در آن بسته‌های شانس می‌فروختند. مسئول غرفه داشت برای یک دختر نوجوان توضیح می‌داد: «بسته‌ها، پسرانه و دخترانه‌اند. رنگ‌های مشخص دارند. در بسته‌های مخصوص پسرها، بیشتر، وسایل بازی هست و برای دخترها، وسایل تزیینی و بدلیجات.» بعد دختر نوجوان، یک بستة پسرانه خرید.

عکس‌ها: اصغر بادپر

6- «این عیدی‌ات است. کدامش را می‌خواهی؟»

مادر این را گفت و پسر نوجوان در انتخاب بین دو وسیله بازی رایانه‌ای، سرگردان مانده بود. غرفه‌دار هم برای چندمین بار، ویژگی‌های هر کدام از بازی‌ها را توضیح می‌داد.

در هر گوشه از نمایشگاه پدر یا مادری را دیدم که در حال توصیه کردن و توضیح دادن بود، چون بسیاری از نوجوان‌ها، نمی‌توانستند برای خرید، یک وسیله یا بازی مشخص را انتخاب کنند.

5- از بالا، پایین را نگاه می‌کردم و غرفه‌هایی را می‌دیدم که نام‌هایشان برایم آشنا بود. برمی‌گشتم پایین، چرخی می‌زدم و باز دوباره بالا می‌رفتم. مثل کودکی‌ام ذوق بالا رفتن از پله برقی را نداشتم؛ من هم، در انتخاب غرفه‌ها مانده بودم.یکی از غرفه‌دارها می‌گفت: «دو روز آغاز نمایشگاه، یعنی پنج‌شنبه و جمعه، اکثر بچه‌ها با خانواده آمدند. از شنبه که مدرسه‌ها باز شود، بازدید‌های مدرسه‌ای هم داریم و اینجا شلوغ‌تر می‌شود.» و رعنا رحمانی، 12 ساله  امیدوار بود بتواند در این شلوغی آنچه می‌خواهد، پیدا کند و مادرش می‌گفت: «امروز به خاطر تعطیلی،  شلوغ است. خانواده‌ها بچه‌های کوچک را آورده‌اند،‌ برای همین تعداد بچه‌های گروه سنی کوچک‌تر، بیشتر از همسن و سال های رعناست.»
4- یکی از ناشرهای معروف هم بخش انتشارات نوجوانان را به نمایشگاه آورده بود. آنجا می‌توانستی تعداد زیادی از همسن و سالانت را ببینی که چه‌طور کتاب انتخاب می‌کنند. می‌توانستی توصیه پدری به دختر نوجوانش را بشنوی که می‌گفت: «یکی از این داستان‌های شاهنامه را انتخاب کن.»

و یا محمد، پسر نوجوان را ببینی که در حال خرید کتاب «سفرهای گالیور» چون خانواده‌اش را گم کرده بود، برای رفتن عجله داشت و با تو صحبت نکرد.

یا کتاب‌هایی از «هانس کریستین اندرسن» که لیلا طاعتی، 15 ساله یکی از آنها را خریده بود و می‌گفت: «قبلاً در کودکی کارتونش را دیده‌ام. خیلی این کتاب را دوست دارم.»

این غرفه، بعد از غرفه‌های بازی رایانه‌ای، جزو شلوغ‌ترین‌ها بود.

3- غرفه‌ای با لباس‌های رنگارنگ و یا پوستی محلی، غرفه‌ای با پازل‌ها و بازی‌های چوبی، پرتاب دارت، ربات‌ها و کتاب‌های کمک آموزشی، بازی‌های فکری، غرفه علمی و بسیاری غرفه‌های دیگر که در زمینه کتاب، کار دستی، برش چوب و حتی آلبوم عکس فعالیت می‌کردند.

اینها و همه آنچه را که درباره شان خواندید، در محل دائمی نمایشگاه‌های شهرداری دیدم. همان‌جا که وقتی وارد شده بودیم، دیدن آن همه بازدید کنندة علاقه‌مند و استفاده و خرید آنها، ذوق زده‌مان کرد! چرا ذوق زده؟ شماره دو را بخوانید.

2- اینجا سالن تهران است و ما از در فرعی پایین، که به سالن تهران می‌رفت، وارد نمایشگاه شدیم. اینجا ماکت‌های زیبای شهربازی است و مؤسسه‌هایی که در این زمینه فعالیت می‌کنند، ماکت‌ها و یا بخشی از بازی‌های خود را آورده‌اند و دور آن زنجیر رنگی کشیده‌اند؛ دور وسایل بزرگی که بیشتر در پارک‌ها و شهربازی‌ها دیده‌ایم. آیا این جا نمایشگاهی برای بزرگ‌ترها یا مسئولان شهری است؟

از امیرعلی خوانساری، نوجوان 12 ساله، که کارت نمایشگاه برگردن داشت و آن طرف یکی از زنجیرهای رنگی ایستاده بود، پرسیدم که آیا او این‌جا مسئول غرفه است؟ و او گفت: «بله پدرم غرفه‌دار است. من هم این‌جا مسئول هستم تا بچه‌ها نروند روی وسایل بازی بنشینند.»

البته که تعجب کردم!

اما در انتهای سالن، دری به سوی نمایشگاه اصلی باز می‌شد که از آن گذشتم و به آن قسمت هایی که در باره شان خواندید، رسیدم.

1- بیرون، در فضای باز نمایشگاه، وسایل بازی بادی بود. قلعه‌های بزرگ رنگی، سرسره، تونل و... مثل یک شهر اسباب‌بازی رؤیایی؛ سروصدای بچه‌ها محوطه را پر کرده بود و از آن‌جا که همیشه عجول هستم، وقتی وارد پارک شدم نگران بودم که نکند این‌جا فقط کودکان باشند. پس نوجوان‌ها چه؟!

البته بعد متوجه شدم که زود قضاوت کرده ام.وقتی آن همه هیجان را دیدم یادم آمد که تأمین شرایط بازی های مناسب ، می تواند از جمله حقوق شهروندی ما باشد.

***
راه ما به سوی نمایشگاه اسباب بازی، از تونل رسالت می‌گذشت. در ورودی تونل، تابلوی دومین نمایشگاه اسباب‌بازی کودک و نوجوان را دیدم و وارد تونل شدم. آن روز، تونل رسالت برایم همان تونل همیشگی نبود. چشم‌هایم را بستم و به رؤیای تونل‌های وحشت شهربازی‌های کودکی‌ام رفتم و به رؤیای شهر اسباب‌بازی؛ چه رؤیای شیرینی.