تاریخ انتشار: ۲ خرداد ۱۳۸۹ - ۰۵:۲۹

آیت الله جوادی آملی: داستانی در برخورد مِسکوِیه و جناب بوعلی هست که ظاهراً درست نیست ولی بر فرض درست‌بودنش، نشانه اهتمامی است که جناب مِسکویه به مسئله اخلاق داشته است.

قصه این است: روزی ابن‌مِسکوِیه نشسته بوده، شاگردان او کنار او نشسته بوده‌اند و مرحوم ابن‌سینا وارد شده است. گردویی در دست داشته و گردو را پیش ابن‌مِسکوِیه انداخته و می‌گوید: حجم یا مساحت این گردو را مشخص کن که چند حبّه جو هست؛ یعنی بگو که مساحت این گردو با چند حبّه جو برابر است.

ابن‌مِسکوِیه فورا جزوه‌هایی از کتاب اخلاق خود را به جناب ابوعلی‌سینا داد، گفت:‌ تو اخلاقت را با این کتاب اصلاح بکن، آنگاه نوبت می‌رسد که ما مساحت آن گردو را مشخص کنیم؛ یعنی احتیاج انسان به اصلاح اخلاق و تهذیب روح بیش از آن است که نیازمند باشد، بداند به اینکه این گردو مساحتش معادل مساحت چند حبّه جو هست؛ یعنی تو اگر در ریاضی قوی هستی، ما در فن ریاضت کتابی نوشتیم؛ تو اگر ریاضیات مسائلی را طرح می‌کنی، ما در ریاضت‌ها، مباحثی را ارائه می‌دهیم.

بعید است این قصه درست باشد؛ ولی اگر درست باشد، نشانه اهمیت جناب ابن‌مِسکوِیه به مسئله اخلاق است چون خود ایشان هم در اوایل جوانی این‌چنین متخلّق نبودند؛ خود هم می‌گوید که من عمری را به بطالت گذراندم تا بعدها که هدایت الهی و توفیق الهی فراراه من نصب شده است، خود را یافتم. و اما جناب ابن‌سینا کتاب‌های زیادی در مسئله اخلاق نوشتند. عظمت و بزرگواری بوعلی در نوع نوشته‌های او مشخص است؛ بسیار مؤدب و بسیار بزرگوار است. یعنی آثار عظمت ادب در نوع نوشتارهای ابن‌سینا کاملاً به چشم می‌خورد.

بوعلی سینا  رساله‌ای هم دارد به نام رساله عهد؛ کوتاه است ولی خیلی سودمند. رساله‌ای است که عبد با مولایش دارد؛ تعهداتی که بین بنده و خداست. یک وقت است انسان نذر می‌کند، یک وقتی سوگند یاد می‌کند، یک وقتی معاهده دارد که مثلا فلان کار را نکند. عهد می‌کند که سیگار نکشد، ‌نذر می‌کند که مثلاً سیگار نکشد، سوگند یاد می‌کند که با دوستان بد رفاقت نکند و مانند آن.

اینها خوب هست، اما خیلی جزئی است. یک وقتی انسان تاریخ زندگی و برنامه زندگی را برابر با عهد تنظیم می‌کند؛ این کار را مرحوم بوعلی کرده است. ... این یک تعهد عمیق دینی را به همراه دارد؛ چون ممکن است گروهی از پزشکان بر این باور باشند که اگر کسی به بعضی از بیماری‌ها مبتلا شد، شراب برای او داروی درمانبخش است و اما از آن جهت که در بعضی از تعبیرات دینی آمده است «لا شِفاءَ فِی حَرام» (1) اگر ضرورت منتهی نشود، مماثل و معادل داشته باشد، نوبت به حرام نمی‌رسد؛ اگر یک بیماری زیانبار و غیرقابل تحمّل باشد، حساب دیگری برای او باز می‌کنند؛ ولی مرحوم بوعلی می‌فرماید: عهدم این است که اگر مریض هم شدم، برای شفا لب به می‌نزنم! این ناظر به همان حدیث معروف است؛ «لا شِفاءَ فِی الحَرام» چون «مِی» تیرگی شعور را به همراه دارد، ولو یک لحظه انسان را از عقل محروم کند، عقل را مخمور و مستور می‌کند. خَمر را هم که گفتند «خَمر» برای آنکه چهره عقل را می‌پوشاند.

در یک لحظه، انسان اندیشمند و عاقل نیست و اگر این کار را ادامه بدهد، این تیرگی شعور مستمر می‌شود. وقتی شعور مستمراً تیره و تاریک شد، انسان جایی را نمی‌بیند. قرآن کریم از افراد تیره‌روح و تاریکدل تعبیری دارد در سوره مبارکه نور: «إذا اَخرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها» (2). می‌فرماید: «انسان تیره‌روح مثل کسی است که در شب تار، مهتاب نباشد ماهی نباشد، و گذشته از این ابر هم باشد، این ابرها متراکم باشند، او هم به دریا بیفتد، دریا هم موّاج باشد، که «ظُلُماتٌ بَعضُها فُوقِ بَعضْ» (3).

پی‌نوشت‌ها:
1. عوالی اللآلی / ج2 / ص333
 2و3.  نور / 40