میبینیم آنها مهمترین کارشان یا نوشتن فن اخلاق و تهذیب روح خود و دیگران بود، یا اگر دست به کارهای عمیق علمی دیگر زدند، در کنارش از فن اخلاق نمیگذشتند. فقهای ما (رضوانالله علیهم)، یک سیره خاصی داشتهاند ولی حکمای بزرگوار و متألّهین از اَقدمین و قُدماء و متأخّرین، سعی میکردند در فن اخلاق چیزی بنگارند؛ هم معلّم اخلاق باشند، هم مؤلّف فن اخلاق و مصنّف کتاب اخلاق.
نوع این علما، ورثه انبیایند و انبیا(ع) تربیتشان کردهاند؛ خواه قبل از میلاد، خواه بعد از میلاد. در هر عصری بزرگانی از اهل حکمت و فلسفه تربیت شدند که ایشان شاگردان انبیای همان عصر بودند. موسای کلیم(ع) عدهای از فلاسفه و حکما را تربیت کرده است. عیسای مسیح(ع) عدهای از حکما و فلاسفه را تربیت کرد... و وجود مبارک نبی خاتم(ص) هم حکما و فلاسفه و متکلّمین را تربیت فرمودند.
لذا جناب فارابی گرچه مدینه فاضله نوشت اما بحثهای اخلاقی، تَحصیلُالسَّعاده در آن فصول مُنتزعه و مانند آن، بحثهای فراوانی درباره تهذیب روح دارد. آغاز آن رساله فصول مُنتزعه ایشان همین است که میفرمایند: همانطوری که بدن سلامتی دارد و مرضی دارد، روح هم به شرح ایضاً؛ گاهی سالم است و گاهی مریض. این حرف را که جناب ابونصر فارابی در آغاز آن فصول مُنتزعهشان دارند، این را از پیشینیان و از اَقدمین و پیشگامان و پیشکسوتان فن تهذیب روح نقل میکنند.
و همین حرفی است که در قرآن کریم آمده؛ قرآن کریم بهعنوان شفا مطرح شده است؛ «وَ نُنَزِّلُ مِنَ القُرآنِ مَا هُوَ شِفاءْ»؛ یعنی انگیزه را تهذیب روح و تربیت اخلاق میداند. جامعه بدون قرآن میشود مریض. انسان بدون وحی، بیمار است؛«وَ نُنَزِّلُ مِنَ القُرآنِ مَا هُوَ شِفاءٌ وَ رَحمَه وَ لا یَزیدُ الظالِمینَ إلا خَساراً» (1)، وَ إلا تَباراً (2).
همانطوری که انبیا بهعنوان اَطبا معرفی شدند و صحائف آسمانی بهعنوان کتاب طب مطرح شده است، از همین تنزیل و تشبیه و تمثیل، حکما هم مدد گرفتهاند. آغاز رساله جناب ابونصر فارابی این است: همانطوری که بدن گاهی بیمار است و گاهی سالم، جامعه هم گاهی بیمار است و گاهی سالم. و همانطوری که سلامت و تحصیل سلامت بدن بهعهده طبیب است، تحصیل سلامت جامعه بهعهده امام است، بهعهده مَلِک است، بهعهده کسی است که مسئول آن مدینه فاضله است.
و در بخشهای دیگری از رسالههای جناب فارابی، آن مسئول تربیت و رهبری و هدایت جامعه را به نام مَلِک مینامد؛ این ملک به نام فیلسوف و امام نیز نامیده میشود. «امام» همانطوری که در بخشهایی از سخنان امیرالمؤمنین(ع) آمده است، کسی که حق را برای خود لِجام قرار بدهد، مردم او را امام خود میدانند؛ «مَنِ اتَّخَذَ الحَقَّ لِجاماً اِتَّخَذَهُ النّاسُ اِماماً» (3). کسی که تمام کارها را با لِجام و لِگام حق کنترل کند، این امام جامعه است. مؤمن مُلجَم است؛ یعنی حرف ناحساب نمیزند، کار ناحساب نمیکند، نگاه ناحساب ندارد، شنیدن ناحساب ندارد، هر حرفی نمیزند، هر جایی نمیرود و... مؤمن «مُلجَم» است.
1. اسراء / 82
2. اشاره به سوره نوح، آیه 28
3. غرر الحکم/ ص331