روی بدنه این پرنده کاغذی یا همان نشان با خط درشت آدرسی نوشته بود اما هرچه سعی میکردم آن را بخوانم موفق نمیشدم، به همین دلیل ناچار بودم دنبال این پرنده کاغذی بدوم تا به آن نزدیکتر شوم و بتوانم نوشته را بخوانم تا شاید از این سرگردانی نجات پیدا کنم، اما هرچه میدویدم به آن پرنده نمیرسیدم و سراسیمه و خیس از عرق از خواب میپریدم.
این کابوس دست از سرم برنمیداشت.
خیلی تلاش کردم آن را پنهان کنم اما خانواده و اطرافیانم کنجکاو شده بودند. در محیط کار هم از بس چرت میزدم همکارانم به من مشکوک شده بودند و حتی شایع شده بود که احتمالا به دم و دود روی آوردهام! ناچار رفتم پیش پزشک متخصص اعصاب و روان و دارو گرفتم. داروها خوابآور بودند، اما به محض خوابیدن دوباره همان کابوس به سراغم میآمد. به ناچار نزد پزشک دیگری رفتم، اما به نتیجه نرسیدم.
آخرش برگشتم پیش همان پزشک اولی و او اینبار از من درباره شغل و درآمدم و وضع زندگیام جویا شد. بعد از من خواست میزان حقوق و هزینههای زندگیام را با محاسبه تقریبی بنویسم و برایش ببرم. همین کار را کردم و با زبان ساده و شفاف بعد از یک ضرب و تقسیم به من گفت: «دوست عزیز! هزینه زندگیات 5برابر حقوق شماست. هرکس در هر جایگاهی اینطوری زندگی کنه، با همین کابوسها روبهرو میشه. برو یک جوری دخل و خرجت را میزان کن. قول میدم احتیاج به هیچ دارو و درمانی هم نداشته باشی!»
غرق در افکار خودم و اینکه چه جوری دخل و خرجم را میزان کنم، داشتم از مطب خارج میشدم که دکتر صدایم زد. دوباره برگشتم. او گفت: راستی میدونی اون پرنده کاغذی که مدام توی خواب شما میاد چی هست؟ سرم را به علامت نفی تکان دادم و او گفت: آن همان هزینههای زندگی است که هرچه می دوی به آن نمیرسی. هروقت از پس هزینههای زندگی برآمدی این پرنده کاغذی و بیابانگردی شما در خواب تمام میشود!