همشهری آنلاین- دکتر علی صباغیان: اگر این گزاره را بپذیریم که در عصر کنونی کارکرد اصلی و ارزش اساسی علم و پژوهش های علمی کمک به حل مسائل و مشکلات جوامع است

 و اگر این امر را نیز مد نظر قرار دهیم که جوامع مختلف بنا بر تفاوت های که با یکدیگر دارند دارای مسائل و مشکلات متفاوتی هستند به طور ساده مسئله بومی شدن علم و دانش در جوامع مختلف برای تحقق اهداف و کارکردهای علمی موضوعیت خواهد یافت.

جی‌تی. جانسون1 و برین مورتون2 در مقدمه مقاله‌ای که تابستان 2007 در مجله تحقیقات جغرافیایی3 منتشر کرده‌اند تصریح کرده‌اند "همانطوری که دیوید تامبل4 در کتاب خود با عنوان "فرا ماسون‌ها، شیادان و کارتوگراف‌‌ها5" تصریح کرده، ما نیز این مقاله را با این عبارت آغاز می‌کنیم که "فقط یک شکل جهاتی از دانش (علم غربی) وجود ندارد، بلکه اشکال متنوعی از دانش وجود دارد."

نویسندگان مقاله در ادامه با اشاره به مکتوب زیادی که در چند دهه اخیر درباره چگونگی شکل‌گیری، ساخت، کاربرد و سیال شدن نظام‌های مختلف دانش نوشته شده تأکید می‌کنند که بسیاری از این کارها با انتقاد از سیطره مفروض و قدرت ساختی که به عنوان علم غربی موسوم شده است مرتبط است. ازجمله این کارها، کارهای نویسندگان همچون لانور7 (1987,1993, 2004) کولینر8 (1982- 1998)، شابین9 (1994- 1996)، استار10 (1995) هالینگ11 (1983)، و روز12 (1987- 1996- 2002) نشان داده است که "نوع نظام دانشی که علم غربی می‌نامیم متکی به مجموعه‌ای از ابزارهای اجتماعی، فنی و ادبی و استراتژی‌ها وجمع‌بندی هایی است که دانش محلی را جهت می‌دهد و به کار می‌گیرد.(Tumbull, 2000,20).

 مطالعات جامعه شناسی دانش نشان داده است که "ماهیت علم غربی" بنیانگر آن است که این علم در بنیان‌های خود از نظام‌های دیگر دانش تفاوت چندانی ندارد. تامبول تصریح می‌کند که "نظام‌های دانش ممکن است در معرفت شناسی ‌هایشان، روش‌شناسی ‌هایشان، منطق‌هایشان ساختار‌های معرفتی ‌اشان یا در زمینه‌های اجتماعی- اقتصادی‌اشان متفاوت باشند، اما یکی از ویژگی‌های مشترک همه آنها محلی بودن آنهاست. این تصریحات از چند جهت با دانش‌ بومی و بومی شدن علم ارتباط دارد: اول اینکه دانش غربی که امروز سعی دارد خود را بعنوان یک دانش جهانی برای کل بشریت مطرح کند یک دانش محلی یا به تعبیر بهتر بومی جوامع غربی است. نکته دوم این است که دانش غربی به عنوان یک دانش بومی غرب برخلاف آنچه بیان می‌گردد بیطرف یا بی‌جهت و خنثی نیست بلکه دربردارنده ارزش‌های بومی جوامع غربی است. و سوم اینکه وقت علم و دانش به دلایل مختلف که بیش ذکر شد بومی است تمام جوامع می‌توانند دانش بومی خود را داشته باشند. اما پرسش اساسی که در اینجا مطرح می‌شود این است که دانش بومی در یک جامعه چگونه شکل می‌گیرد و برچه بستر‌هایی استوار می‌گردد.

اگر در گذشته علم به معنی خاص در قالب فلسفه و یا فلسفه طبیعی به عنوان یک فعالیت روشنفکری دنبال می‌شد اما تحولات اجتماعی تحولی شگرف در این زمینه ایجاد کرد. در دنیای جدید علما و دانشمندان افراد در برج عاج نشسته‌ای نبودند که یک کاری علمی را برای رضایت درونی خویش انجام دهند. تحول علم نشان داده که تحولات اجتماعی و ارزش‌های فرهنگی جامعه چگونه بر ماهیت علم و نیز کاربرد آن تأثیر‌گذار است. اگر در غرب تحولاتی اجتماعی که از عصر روشنگری و رنسانس آغاز شد و در دوران انقلاب صنعتی ادامه یافت موجب بروز آنچه بسیاری آن را "علوم غربی" با ایدئولوژی خاص خود می‌داند شد، تحولات اجتماعی در هر جامعه دیگر نیز می‌تواند تأثیرات بر تحول علمی آن جامعه از ابعاد مختلف بگذارد که نتیجه آن با آنچه در غرب افتاد متفاوت خواهد بود.

اگر این جمله تامبول که بیشتر ذکر شد مبنی بر آنکه نظام‌های علمی و دانش در معرفت شناسی‌هایشان، روشن‌شناسی‌هایشان منطق‌هایشان، ساختارهای معرفتی ‌اشان و زمینه‌های اجتماعی و اقتصادی که بر بستر آن شکل می‌گیرد متفاوت است و شباهت آن تنها در محلی بودن این نظام‌هامی‌باشد آن وقت سخن گفتن از علم بومی یا بومی کردن علم کار سختی نخواهد بود. بر این اساس آنچه امروز در غرب به عنوان علم جهانی مطرح است که هیچ جامعه و کشوری برای پیشرفت گریزی از قبول و پذیرش آن ندارد علم بومی غرب است که تنهادر جامعه مبدأ می‌تواند آثار خود را به کمال برجا گذارد و وقتی به جوامع دیگر با زمینه‌های اجتماعی، اقتصادی و نظام‌های ارزشی متفاوت وارد شود قطعا آن نتایج و کارکردهایی که در جامعه مبدا دارد را نخواهد داشت.

البته این بدان معنا نیست که جوامع در مسیر پیشرفت‌های علمی خود به یافته های علمی سایر جوامع نیاز ندارند یا اینکه در مسیر تولید علم و دانش بومی خود  به نتایج کاملاً متفاوت با آنچه دیگران و به طور خاص غرب بدان رسیده نائل خواهند شد، بلکه تفاوت در مبانی شکل گیری دانش و روش های کاربردی آن واستفاده از  نتایج عملی این یافته ها علمی در حل مسائل و مشکلات در چارچوب نظام ارزشی حاکم بر این جوامع است.

وقتی می‌گوییم علم جدید غربی بر بسترهای اجتماعی ، اقتصادی جوامع غربی شکل گرفته و به عبارت دیگر، "اجتماعی شده" جوامع غربی است، معنی ساده آن این است که علوم غربی و روش‌های علمی غرب بر پایه مبانی ارزشی و فرهنگی جوامع غربی برای پاسخگویی به مسائل و مشکلات اجتماعی و اقتصادی آن جوامع که به طور طبیعی با مسائل و مشکلات اجتماعی و اقتصادی سایر کشورهای جهان از جمله ایران که دارای نظام های ارزشی متفاوت از غرب هستند، شکل گرفته است.نتیجه این وضعیت آن است که وقتی کشورهای غیر غربی بدون در نظر گرفتن این واقعیت برای حل مسائل مختلف جوامع خود صرفاً در پی به کارگیری واستفاده از علوم غربی بر‌می‌آید متوجه می‌شوند که هرچه بیشتر در این مسیر توان و سرمایه‌گذاری می‌نماید کمتر به آنچه مطلوب آنهاست دست می‌یابد.

خوب راه حل این مشکل اجتماعی کردن علم در جوامع غیر غربی از جمله کشور ما آن هم به این معنی است که فعالیت‌ها و تولیدات علمی باید بر پایه مبانی ارزشی و فرهنگی و در پی پاسخگویی به مسائل و مشکلات جامعه باشد.

نگاهی به تحولات اجتماعی که طی پنج قرن اخیر در جوامع غربی رخ داد نشان می‌دهد که چگونه ماهیت علم در جوامع غربی متحول شده و آنها به علم امروزی خود دست یافته‌اند. در اولین مرحله در پرتو تحولات اجتماعی قرن 17 اروپا که تحت تأثیر روندهای ضد اصلاح قرار داشت "نهادی شدن"12 فلسفه طبیعی به معنای علم درآن دوران ایجاد شد.

در مرحله دوم در پرتو تحولات اجتماعی قرن 19 اروپا، تحت تأثیر انقلاب صنعتی "حرفه‌ای شدن علم"13 مطرح شد و واژه "علم" به معنای خاص بر سر زبان‌ها افتاد. در سومین مرحله از تحول علم درغرب در پرتو تحولات اجتماعی قرن 20 تحت تأثیر جنگ جهانی "اجتماعی شدن علم به معنای علم هر روزه زندگی جهان کنونی تبدیل شد.14 در مرحله اجتماعی شدن علم در غرب که عمدتاً در دروان پس از جنگ جهانی ایجاد شد و تأثیرات شگرفی نیز در پیشرفت جوامع غربی بر جا نهاد "علم کوچک"15 به" علم بزرگ" 16با پیامدهای بسیار عمیقی تبدیل شد. این پیامدها بودجه‌هایی بزرگ، مشارکت‌های گسترده با دولت، صنعت و ارتش؛ و کم کردن شکاف بین علم خالص و علم کاربردی بود که با خود برای این کشورها ثروت ملی و برتری نظامی به دنبال داشت .

روند تحولات علم در غرب که به طور مختصر به آن در بالا اشاره شد نشان‌می‌دهد که علم غربی که امروز ادعای سردمداری دارد اولاً بربسترهای تاریخی واجتماعی غرب شکل گرفته و توسعه یافته و ثانیاً اینک به ویژه در مرحله اجتماعی خود درصدد مشکلات خاص این جوامع بوده و بر خلاف آنچه بسیاری تصور می‌کنند بیطرف نیست که کاربرد آن در هر جایی از جهان به همان نتایج که در غرب منجر شد منجر گردد.

در چنین شرایطی آنچه می‌تواند از بررسی وضعیت تحول علم در غرب برای جامعه‌ای مثل جامعه ایران کنونی با سوابق تاریخی و مبانی ارزشی و فرهنگی خاص خود از یک سو و نیازهای کنونی و آینده آن از سوی دیگر درس گرفت این است که اولاً علم را باید در ایران اجتماعی کرد و مرزهای ساختگی که بسیاری سعی کرده‌اند بین علم و اجتماع ایجاد کند را درهم شکست . غرب از 5 قرن قبل به این نتیجه رسید که علم به عنوان یک فعالیت ذهنی روشنفکرانه که تنها برای عالم و دانشمند رضایت درونی ایجاد می‌کند ارزشمند نیست و در پی این فهم اولاً به سمت تخصصی کردن و مهمتر از آن اجتماعی کردن علم حرکت کرد و به تبع آن به نتایج مطلوب خود نیز رسید.

با اینحال ما هنوز در جامعه خود شاهد آن هستیم که فاصله علم با اجتماع بسیار زیاد است. هنوز از یک سو، مراکز علمی ما فهم دقیقی از درون جامعه، نیازها،مشکلات و تحولات آن ندارند و ازسوی دیگر جامعه شاهل دولت و مردم نیز اعتماد چندانی به توان مراکز علمی در حل معضلات و مشکلات ندارد. در نتیجه بودجه چندانی نیز به این مراکز اختصاص نمی‌یابد. راه حل این نقیصه آن است که این شکاف کمتر شود، دانشمندان و علما و پژوهشگران علم کاربردی را مورد توجه جدی‌تر قرار دهند و مبنای کار خویش را در حل مسائل ومشکلات جامعه ببینند. وقتی چنین شود و جامعه ببیند که مسائل و مشکلاتش توسط مراکز علمی با رعایت مبانی ارزشی و فرهنگ بومی حل می‌شود خواه ناخواه توجه بیشتری به آنها خواهد کرد.

البته نکته مهمی که در اینجا نباید مغفول واقع شود این است که همانطوری که در غرب علم اجتماعی که البته درمرحله جدید خود وارد مرحله تجاری شده است بر بسترهای اجتماعی اقتصادی و ارزش‌های فرهنگی گذشته آن جوامع در یک فرایند تراکمی بنا گذاشته شده، در جامعه ما نیز باید اجتماعی شدن علم بر بسترهای ارزشی، فرهنگی، تاریخی و تمدنی، این جامعه که البته درگذشته های دور از سابقه روشنی برخوردار است و نیز شناخت دقیق از نیازهای کنونی و آینده جامعه ما  استوار گردد. بدون شک معرفت علمی در تمدن اسلامی که ایران سهمی بزرگی از آن دارد هویت اسلامی یا حداقل بخش مهمی از هویت ماست که بر دو پایه اساسی و محکم معنویت و ایمان که در جوهره علم معاصر غرب موجود نیست، استوار است.  بدون در نظر داشتن این امر تلاش برای تحقق علم بومی نتایج مطلوبی بر جا نخواهد گذاشت.


 1. jay T.johanson   از دپارتمان انسان شناسی  و جغرافی دانشکده نبرسکا

2. BRIAN MURTON از دپارتمان جغرافی دانشگاه هاوایی

3. Geographical Research. June 2007. P 121- 129

 4.David Tumbull

 5.Masons, Trickster and cartographer)

 6.Lotour (1987, 1993, 2004)

 7.Collins (1982,1998)

 8.Shaping (1994, 1996)

 9.Star (1995)

 10.Halking (1983)

 11.Rouse (1981, 1996, 2002)

 12.Institutionalization

 13.Professionalization

14.The Social Contract of Science: Implications for Teaching, Glen Aikenhead

 15. Small seince

 16.Big science

منبع: نشریه جشنواره بین المللی فارابی - شماره 14

منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها