اما دلیل حضور او در این صفحه به کنکور و رتبهای که امسال در کنکور بهدست آورده، ربط دارد؛ همان دلیلی که در یک سال گذشته نیلوفر را از دوچرخه دور کرده بود. نیلوفر در کنکور امسال رتبه 12 منطقه و 18 کشور را بهدست آورده و حالا در رشته حقوق دانشگاه تهران، درس میخواند.
یکی از همین روزها نیلوفر به دفتر دوچرخه آمد تا کمی با هم درباره سالی که گذشت، گپ بزنیم. این هم نتیجه گپ و گفت ما.
- پیش از کنکور درباره دانشگاه چهطور فکر میکردی؟ چه رؤیاهایی داشتی؟
فکر میکردم خیلی محیط قشنگی باشد. فکر میکردم بعد از 12 سال درسخواندن و فشار روحی امتحان و بعد هم کنکور، آدم برای دل خودش درس میخواند. فکر میکردم وقتی دانشجو میشوی، آدم مهمی میشوی و کارهای خیلی مهمی میکنی...
- و وقتی وارد دانشگاه شدی، این رؤیاها به کجا رسید؟
فهمیدم که دانشگاه فرقی با مدرسه ندارد. باز هم همان کابوس هر شب درسخواندن و درس پرسیدن و امتحان دادن. این فقط نظر من نیست. خیلی از بچهها وقتی وارد دانشگاه میشوند توی ذوقشان میخورد. حتی ترم بالاییها...فکر میکردم مثلاً کارهای پژوهشی میکنیم، اما نه، هر روز استاد ازمان درس میپرسد! فرقش این است که توی مدرسه بهمان جزوه میدادند، اما در دانشگاه جزوه را باید خودمان سرکلاس بنویسیم!
- همین؟ یعنی همه رؤیاها به باد رفت؟
نه دانشگاه خوبیهایی هم دارد. یکی اینکه دانشجو شدن خیلی کلاس دارد؛ آن هم دانشجوی دانشگاه تهران! وقتی کارت دانشجویی را نشان جایی میدهیم، کلی برخوردها عوض میشود. اصلاً واردشدن از سردر دانشگاه تهران خیلی خوب است. گاهی کلی راهم را طولانی میکنم که از زیر «پنجاه تومانی» رد شوم!
فضای دانشگاه را هم خیلی دوست دارم. فضای سبز و درختهای بلند و ساختمانهای قدیمی.
- سال کنکور چهطور گذشت؟
خیلی سخت بود. سختترین سال زندگیام بود. اما تجربههای شیرینی هم داشتم. خاطرههای خوبی از مدرسه دارم. سال کنکور باعث شد بیشتر در کنار هم باشیم و با هم همدلی کنیم. همه انگیزه داشتند بهترین دانشگاهها قبول شوند، رابطهمان رقابتی نبود. همه به هم انرژی میدادیم. یکی از تجربههای جالبم این بود که بعضیوقتها شبها آنقدر درس میخواندم که موقع راه رفتن خواب میدیدم!
- جواب کنکور را چهطور گرفتی؟
شب قبلش در اینترنت دیدم. اولش بگویم که بعضی از مشاورهایم گفته بودند رتبهام تکرقمی میشود و بعضیها گفته بودند سهرقمی میشوم. اسامی ده نفر اول اعلام شد و من جزوشان نبودم، خیلی ناامید شدم. فکر کردم که حسابی خراب کردهام. برای همین وقتی رتبهام را دیدم، یک جیغ بلند زدم! مادر و پدرم را صدا کردم و تا آخر آنشب به همه فامیل و همکلاسیها خبر دادم!
- رشتهات را چهطور انتخاب کردی؟
با نظر دبیران و خانواده. میگفتند رشته خوبی است و آینده خوبی دارد. بیشتر کسانی که رتبههای خوبی آوردهاند، همین طوری رشته انتخاب کردهاند. درصد کمی از روی علاقه آمدهاند.
- یعنی رشتهات را دوست نداری؟
اگر سهرقمی میشدم، ارتباطات میزدم یا ادبیات که بیشتر دوست داشتم. حالا هم دارم سعی میکنم علاقهمند شوم! فکر میکنم این رشته خیلی به دردم میخورد.
- تو چند سال خبرنگار افتخاری دوچرخه بودی و فعال هم بودی. این یک سال که با دوچرخه نبودی، چیزی هم مینوشتی؟
با دوچرخه بودم. هر هفته دوچرخه را میخواندم، فقط دیگر برایش چیزی نمیفرستادم. گاهی داستانهای کوتاه مینوشتم. اما شعر نه. این یک سال هیچ شعری ننوشتم. میدانید، شعر جوششی است و باید منبعی برای جوشش وجود داشته باشد. وقتی فرصت نگاه کردن به چیزی نباشد، جوشش هم اتفاق نمیافتد.
- اصلاً تفریح میکردی؟
بیشترین تفریحم کامپیوتر بود و روزی نیم ساعت اینترنت. ماهی دو، سه بار هم با دوستانم بیرون یا سینما میرفتیم.
- چهطور میشود که آدم میتواند یک سال تمام از همهچیز بگذرد و فقط درس بخواند؟
هدف خیلی قوی و اراده خیلی قوی. من میخواستم دانشگاه تهران قبول شوم. رشتهاش برایم مهم نبود، اما دانشگاه تهران مهم بود. یک بار با دبیر ادبیاتم رفتم کتابخانه دانشگاه تهران و عاشق کتابخانه و محیطش شدم و تصمیمم را گرفتم. من آدم باارادهای هستم. یا تصمیم نمیگیرم، یا اگر تصمیم بگیرم، عمل میکنم.
- راستی، بچهها در سال کنکور معمولاً چاق میشوند. چرا؟
اینقدر که یک سال یک جا مینشینند و هی خوراکیهای مقوی میخورند! من در این یک سال 21 کیلو اضافه وزن داشتم! البته الان توانستهام 10 کیلوش را کم کنم!
- هیچوقت نبریدی؟
من عید درس نخواندم. فکر میکردم وقت تمام شده و همه دارند جمعبندی میکنند. اینقدر که هرکسی میگفت ما این کتاب را هفت بار خواندهایم، آن یکی را ده بار خواندهایم. من یک بار میخواندم و سعی میکردم خوب بخوانم و بفهمم. تا عید همه، تمام درسها را خوانده بودند و داشتند دوره میکردند، اما من هنوز به تاریخ و جغرافیا نرسیده بودم. اما بعد از عید دوباره ادامه دادم.
- جلسه کنکور چهطور گذشت؟
برای درسهای عمومی حسابی وقت کم آوردم. زمانبندیام با آزمونهایم فرق میکرد. خیلی هم مضطرب شده بودم. اما برای اختصاصیها سعی کردم به خودم مسلط بشوم.
- در فاصله کنکور تا اعلام نتایج چهکار کردی؟
یک دفترچه درست کرده بودم برای کارهایی که باید بعد از کنکور انجام بدهم. همه چیز را توی آن مینوشتم. هر کاری که دلم میخواست انجام بدهم. بیشتر از هزار مورد داشت. مثلاً اگر موضوع شعری به ذهنم میرسید، آن را با دو، سهتا کلمه کلیدیاش مینوشتم. یا اگر کارتونی به بازار آمده بود...اما بعد از کنکور، تا دو، سه هفته دلم نمیخواست هیچ کاری بکنم. میخواستم راه بروم و لذت ببرم.
- به اینهمه زحمت میارزید؟
میارزید. دانشگاهش آرزویم بود. رشتهاش هم آرزوی خیلیهاست. اما از رشته و دانشگاه گذشته، دیدن رتبهام و آن خوشحالی به این زحمت میارزید.