کودکی را دست در دست مادرش دید که روی دهانش ماسک بود. ناگهان یاد جوجههایش افتاد که هنوز سر از تخم بیرون نیاورده بودند.به آینده آنها فکر کرد؛ به اینکه بعد از تولد جوجههایش بهجایی دیگر کوچ کنند؛ کوچی بی بازگشت.
نویسنده: رضا حاتمی
پرنده بر شاخه درخت نشست و به دوردست ها خیره شد اما گرد و غبار و آلودگی هوای شهر نمیگذاشت که به وضوح چیزی را ببیند.
کودکی را دست در دست مادرش دید که روی دهانش ماسک بود. ناگهان یاد جوجههایش افتاد که هنوز سر از تخم بیرون نیاورده بودند.به آینده آنها فکر کرد؛ به اینکه بعد از تولد جوجههایش بهجایی دیگر کوچ کنند؛ کوچی بی بازگشت.
نویسنده: رضا حاتمی