با طولانی شدن بحران، رفتهرفته فاصله کف خواستههای طرفین از یکدیگر باز هم بیشتر میشود تا امکان دستیابی به تفاهم را باز هم دشوارتر سازد.
مهمترین تحول در این روند، شکست ابتکار عمل عربی بود که عمروموسی دبیرکل مصری اتحادیه عرب و مصطفی اسماعیل معاون رئیسجمهور سودان در صدد بودند تا آن را عملی سازند.
عمرو موسی پس از چند بار سفر به بیروت در نهایت اعلام کرد که گرچه کلیات طرح او از سوی طرفهای مختلف لبنانی و کشورهای مهم منطقه مورد پذیرش قرار گرفت، لیکن وقتی کار به بررسی جزئیات رسید، سروکله شیطان پیدا شد!
درست در همین شرایط دشوار بود که جریان مخالف دولت با تشکیل جلسهای در منزل عمر کرامی یکی از شخصیتهای برجسته سنی مذهب، خواستههای جدید خود را اعلام داشت.
بیانیهای که این خواستهها را اعلام میکرد، توسط فتحی یکن اندیشهپرداز بزرگ اسلامی لبنانی قرائت شد تا پررنگ شدن حضور سنیها در جریان مخالف به نمایش درآید.
مهمترین نکتهای که در این بیانیه نهفته بود، عبور از مرحله درخواست تشکیل کابینه وحدت ملی با حضور یکسومی مخالفان و درخواست تشکیل یک کابینه انتقالی است.
کابینه انتقالی مورد تقاضای مخالفان فقط مسؤولیت برگزاری انتخابات زودهنگام پارلمانی را برعهده خواهدداشت تا پارلمان بعدی بتواند رئیس جمهور جدید و متعاقب آن کابینه جدید را شکل دهد.
اما در مقابل، جریان حاکم برای خروج از حالت انفعال و حفظ سیطره خود در دو جهت به حرکت درآمده است:
1ـ اعطای هویت مذهبی به درگیری کنونی و دامن زدن به اختلافات سنی ـ شیعه؛ در حقیقت جریان حاکم بیش از همه بر این نکته واقف است که درگیری کنونی، هویتی سیاسی دارد.
اما برای آن که سنگرهای دفاعی خویش را مستحکم سازد در تلاش است تا با بهرهگیری از حساسیتهای طائفهای موجود در لبنان، موقعیت خویش را تقویت کند. افزون بر آن که اگر بتواند بعد طائفهای درگیری را پررنگسازد، شاید بتواند انگیزه کشورهای عربی سنی مذهب در حمایت از آنان را فزونی بخشد.
لذا به هر طریق ممکن در تلاش است تا اوضاع را به سمت و سویی پیش ببرد که به تضادهای مذهبی و طائفهای بینجامد.
از عجایب روزگار، این است که انتشار بیانیههایی که قتل شیعه را حلال میشمرد دیگر فقط در انحصار جریانهای تکفیری و بعثی عراق نیست، بلکه مدعیان دموکراسی و اکثریت در لبنان نیز این بیانیهها را در این کشور بازتولید میکنند و البته در یک اقدام کاملاً هماهنگ، حامیان منطقهای آنان نیز مخالفان دولت را از وقوع جنگ مذهبی در لبنان میترسانند.
گویی درصددند تا تجربه عراق را به رخ بکشند که طی آن وقتی جریان بعثیـ تکفیری در انتخابات شکست خورد، برای جلوگیری از ثبات امور و استقرار دولت جدیدی که اکثریت شیعه در آن سهم قابل توجهی را به دست آورده بود وضعیت را به سوی جنگ داخلی سوق داد و با بالاگرفتن درگیریهای مذهبی، عملاً اصل موضوع به فراموشی سپرده شد.
اصل موضوع، این بود که بعثیها و تکفیریها نمیتوانستند از دست دادن قدرت را بپذیرند.
اما در مورد لبنان باید گفت که مسئله کاملاً با عراق متفاوت است. از یک سو تنوع طائفی لبنان به گونهای است که امکان دو قطبی شدن را از آن سلب میکند و از سوی دیگر، رهبری شیعیان لبنان با درایت و حکمت ناشی از توانایی و تجربه چند دهه مبارزه به خوبی بر اوضاع مسلط است.
در همان روزهای نخستی که تظاهرات و تحصن آغاز شده بود، جریان اکثریت یکی از جوانان شیعه را به شهادت رساند به این امید که شاید عکسالعمل جوانان شیعه صحنه را آشفته کند و «درگیری مذهبی» به عنوان بحران مبدل شود.
اما مشاهده شد که رهبران شیعه بهراحتی وضعیت را کنترل کرده و از عکسالعمل جوانان جلوگیری نمودند. رقابت در لبنان هرگز به جنگ مذهبی مبدل نخواهدشد، زیرا رهبران شیعه تواناتر از آناند که جریان مخالف بتواند آن ها را به چنین فتنهای بکشاند و آنانی که مدعی سنیها در لبنان شدهاند، ضعیفتر از آناند که قادر باشند این طائفه اصیل و نجیب که سابقهای طولانی در مواضع وطنپرستانه و ضد اسرائیلی دارد را به فساد آورند.
2ـ اتهام حزبالله به دست داشتن در برخی از ترورها؛ ولیدجنبلاط که با بهرهگیری از تواناییهای شخصی خود اینک پرنفوذترین فرد در میان رهبران جریان حاکم لبنان به شمار میآید، عملاً در تلاش است تا جریان حاکم را به ورطهای بکشاند که «هم سرنوشتی» مانع از تفاهم احتمالی آنان با جریان مخالف شود.
همچنین برای درپوش نهادن به همکاری تاریخی خود با اسرائیل که در سال 1982 به اوج خود رسید و طی آن شیمونپرز وزیر خارجه وقت اسرائیل با حضور در المختاره مقر تاریخی خاندان جنبلاط با وی به گفتوگو نشست. اینک میکوشد تا مخالفان خود را یکی پس از دیگری بر کرسی اتهام بنشاند.
ابتدا سوریه را متهم کرد وسپس با صدور حکم قتل بشاراسد،به سراغ حزبالله رفت و با استفاده از تریبون تلویزیون العربیه که مالکیت آن به آلسعود تعلق دارد،حزبالله را متهم کرد که در ترور مروانحماده دست داشته و علاوه بر آن در اکثر ترورها نیز مداخله داشته است.
سابقه حزبالله در پرهیز از ورود به درگیریهای داخلی و روی آوردن به جنگ با اسرائیل که دشمن اصلی است و اعتبار بالای حزبالله در صحنه لبنان و جهان اسلام، این اتهامات را منتفی میکند.
یکی از شگفتیهای لبنان، دولتی است که اینک خود را «دولت مقاومت» میخواند. هجوم نیروهای مخالف و موج حمایت مردمی از مخالفان، چنان عظیم بود که سنیوره برای حفظ موقعیت خویش چاره کار را در پناه بردن به مقاومت یافت و صراحتاً دولت خود را دولت مقاومت نامید.
این در حالی است که در طول دوره جنگ 33 روزه اسرائیل علیه لبنان، فؤاد سنیوره حاضر نشد حتی یکبار کلمه مقاومت را بر زبان جاری سازد و تمام سفرای خود را موظف ساخته بود تا از هرگونه حمایت از مقاومت جلوگیری کنند.
سنیوره که ابتدا تلاش میکرد تا قطعنامه کاملاً اسرائیلی را به تصویب برساند که پیشنویس آن توسط فرانسه و آمریکا تنظیم و ارائه شده بود، در نهایت مجبور شد تغییرات حاصله در آن را بپذیرد. زیرا اسرائیل بیش از هر کس دیگر به آتشبس فوری نیاز داشت.
اما در عین حال کوشید تا قطعنامه 1701 به گونهای تنظیم شود که هیچ تناسبی با موازنه قوا میان طرفین درگیر نداشته باشد. در حالی که اسرائیل نمیتوانست اهداف اعلام شده خود را عملی سازد، توان شگفتانگیز حزبالله در ایستادگی در برابر جنگ نابرابر، موازنه قوا را به سود حزبالله تغییر داد.
اما متأسفانه باید گفت قطعنامه 1701 هیچ تناسبی با این موازنه قوا نداشت. مشکل آمریکا و متحدان لبنانی آن در این است که نمیخواهند به این نکته توجه کنند.
مگر میتوان آنچه را که ارتش بسیار نیرومند اسرائیل با حمایت همهجانبه آمریکا و دیگر قدرتهای جهانی از انجامش بازماند، توسط قطعنامه به مرحله اجرا درآورد؟ آمریکا و متحدان لبنانیاش باید توجه کنند که نمیتوان پیروز میدان نبرد نظامی را به شکست خورده نبرد سیاسی مبدل ساخت.
مشکلات دولت سنیوره نیز دقیقاً از همین نکته برمیخیزد که وی باید برای جبران اقدامات نادرست خویش در طول دوران جنگ 33 روزه، سیاستی دیگر در پیش گیرد. متأسفانه او و متحدان آمریکاییاش تصور میکنند با افزودن بر تنش سیاسی میتوانند شکست اسرائیل در جنگ را جبران کنند.
تا وقتی که آمریکا و متحدان منطقهای و لبنانیاش به واقعبینی نرسند، این بحران نیز ادامه خواهد یافت. طولانی شدن آن نیز هرگز به سود آنان نخواهد بود، زیرا جریان مخالف، چیز زیادی برای از دست دادن ندارد.
در عین حال، جریان حاکم اینک عملاً سیطره خود بر کشور را از دست داده است. بحران لبنان ممکن است طولانی شود و شاید هیچگاه طرفین به یک راهحل مشترک دست نیابند، ولی یقیناً روند امور به گذشته باز نخواهد گشت و دوره تسلط جریان آمریکایی بر اوضاع لبنان پایان یافته است.
البته باید به این مهم اشاره شود که پیچیدگیهای حاکم بر مناسبات طرفهای مختلف لبنانی، شرایطی را فراهم آورد که همه طرفها ناگزیر باید همزیستی با یکدیگر را بپذیرند.
البته به شرط آن که هیچیک در صدد تحمیل کامل شروط خود بر طرف دیگر بر نیاید و پایان دوره مداخله طرفهای مختلف خارجی از سوی همه لبنانیها پذیرفته شود.