تاریخ انتشار: ۱۹ دی ۱۳۸۵ - ۱۸:۱۲

ترجمه الهام منبع جود: فلسفه برای یافتن ماهیت رنگ، تلاش های فراوانی را انجام داده است.

نقشی که  رنگ درتجارب بصری و هنربه عنوان استعاره ای برای بیان احساسات در زندگی ما ایفا می‌کند آن را به موضوعی روشن برای تفکرات فلسفی مبدل کرده است.

به هرحال فهمیدن ماهیت رنگ، علی رغم وجود زمینه های متعدد، مسئولیتی دشوار است که حتی دانستن این که بحث را از کجا باید آغاز کرد نیز مشکل به نظر می‌رسد.

آیا رنگ باید به عنوان یک بخش عینی از واقعیت در نظر گرفته شود یا خاصیتی است از مواد که شبیه شکل یا اندازه است؟یا  اینکه رنگ بیشتر به درد شباهت دارد که فقط از طریق تجربه می‌توان به آن دست یافت. در نتیجه باید به آن به عنوان موضوعی ذهنی نگریست؟

شاید هم رنگ چیزی است شبیه به زمان  که تا وقتی به آن می‌اندیشیم واقعی به نظر می‌رسد، اما سرانجام آن‌را به عنوان یک خطای حسی به کناری می‌گذاریم؟ اگر رنگ بیشتر شبیه اندازه و شکل است می‌توان یک توضیح علمی برای آن داشت.

روش های مختلفی برای این کار وجود دارد : اینکه رنگ را چیزی در نظر بگیریم که فقط ترکیب پیچیده ای از بافت اصلی را تشکیل می‌دهد؛ بخشی که دارای طول موج های مشخص است؛ یا این که رنگ یک حالت است که باعث می‌شود ما چیزی را تجربه کنیم.

اگر رنگ مشابه حس درد است و آن را فقط از طریق تجربه حسی می‌توان دریافت، ماهیت تجربه رنگ چیست؟ به عنوان مثال تجربه رنگ قرمز با رنگ آبی چه تفاوتی دارد؟ و سرانجام اگر رنگ صرفا یک خطای حسی است، چگونه ما آن را با این گستره وسیع مورد استفاده قرار می‌دهیم و چگونه است که یک حس غیر واقعی این قدر برای ما واقعی و پراهمیت جلوه می‌کند؟

این سوالات نمونه پرسش هایی هستند که درباره رنگ مطرح شده است؛ مواردی که تلاش ما پاسخ دادن به آنهاست. البته این آغاز ماجراست. فقط یک دانشمند یا فیلسوف نیست که به ماهیت رنگ می‌اندیشد.

توضیحاتی درباره رنگ توسط نژادشناسان، هنرمندان و فیلسوفان علاقه مند به متافیزیک و افراد دیگر ارائه شده است. این که تبیینات آنان چیست و چگونه با هم هماهنگ می‌شود، فلسفه را به دانشی جذاب بدل می سازد. مثل همیشه بحث باید از جایی آغاز گردد، اما پایانی برای آن نیست.

رنگ و متافیزیک

سوالات فلسفی مطرح شده درباره رنگ فقط منشأ علمی ندارند. برای شروع در نظر بگیرید که ما چه محتوایی را برای بیان رنگ اشیا به کار می‌‌بریم. آیا رنگ یک ماده و یک خاصیت اساسی، یک حالت و یا ترکیبی از ویژگی های ابتدایی آن است؟ اجازه دهید قدری تأمل کرده و درباره خود رنگ پرسش‌هایی مطرح کنیم.

در نگاه اول، خود رنگ چیست؟ این کیفیت (رنگ) که می‌تواند خصوصیت یک جسم، ویژگی یک احساس و مانند آن باشد چه اهمیتی دارد؟ هم چنین می‌توان این سوال را مطرح کرد: کیفیت یعنی چه؟ رنگ یک جسم با ویژگی های صوتی آن چه تفاوتی دارد؟ اگر ما توجه خود را فقط برروی یک رنگ متمرکز کنیم، مسئله مشکل تر خواهد شد.

این پرسشها را در نظر بگیرید: اساس رنگ قرمز چیست؟ قرمز و آبی چه تفاوتی دارند؟ ما چگونه می‌توانیم قدمی در راه پاسخ دادن به این سوالات برداریم؟ در این جا تلاش های انجام شده در این زمینه را بیان می‌کنیم.

شکاکیت گرایی در رنگ

در هنگام مواجهه با سوالاتی مانند« اساس رنگ قرمز چیست؟» باید با اشاره به یک جسم قرمز رنگ یا به کمک استعاره به آن پاسخ داد. استعارات نیز تا اندازهای حس رنگ قرمز را منتقل می‌کند، امادرباره ماهیت آن چیز زیادی به دست نمی‌دهد.آیا روش بهتری وجود دارد که بتوان ماهیت رنگ های منحصر به فرد را توضیح داد؟ آیا می‌توان کلیت رنگها را با جملات نغز ارضا کننده فلسفی بیان کرد؟

در نگاه اول، مسئله این است که ما به خصوصی و ذهنی تلقی کردن رنگ  قرمزی که ادراک می‌کنیم تمایل داریم. استفاده از رنگ قرمز، آبی و زرد ما را از طریق تجربه حسی به یک نقاشی جذب می‌کند که البته چنین تجربه ای  توصیف پذیر نیست.

از آن جا که بیان چگونگی درد مشکل  ـ ونه غیرممکن ـ  به حساب می آید، ممکن است بیان چگونگی تفاوت رنگ آبی و قرمز نیز تقریبا دشوار به نظر برسد. بنابراین بهتر است که شکاکیت گرایی در رنگ تاییدی بر دیدگاه توصیف ناپذیری رنگ در نظر گرفته شده و به بیان محاسن آن بپردازیم.

همان طور که گفتیم یک دلیل برای اثبات توصیف ناپذیری رنگ ناشی از این باور است که ماهیت رنگ فقط از طریق تجربه شخصی عیان می‌شود.اگر عامه مردم از زبان ـ به ویژه زبان رنگ ـ  برای بازگویی اتفاقات و یادگیری استفاده کنند، می‌توان صفت «فراگیر» را برای توصیف آن به کار برد.

اما چگونه می‌توان ماهیت ذهنی و ظاهرا خصوصی رنگ را با کلیت متقابل و عمومی زبان وفق داد؟ از نظر شکاکیت گرایی چنین ارتباطی امکان پذیر نیست. در نتیجه ما ازرنگ در وحدانیت و تصنیف ناپذیری مشابه درد است. شگفت انگیزتراین که حتی اگر افراد رنگی راـ مثلا رنگ قرمز ـ  یکسان تجربه کنند  یا اگر یک  ویژگی که من آن را بانام قرمز درک می کنم شما بانام سبز ادراک کنید، هردوی ما کلمه «قرمز» را برای نامیدن آن به کار خواهیم برد.

این گونه شکاکیت گرایی در رنگ عبارت«طیف وارونه » را برای ما تداعی می‌سازد. اشتباه ترین باور، این است که ما ادراک خود از رنگ را به طورکلی متفاوت با دیگران در نظر بگیریم.

با این وجود، هنوز هم از ماشین های آتش نشانی برای اشاره به رنگ قرمز و از موز برای اشاره به رنگ زرد استفاده می‌کنیم که دراین صورت فقط از اندوخته های خود بهره جسته و برای همیشه از توصیف آنچه که واقعا تجربه کرده ایم محروم خواهیم بود.

حال چگونه می‌توانیم خود را از این تفکر اشتباه رها سازیم؟ یک راه این است که دوباره به نقطه شروع بازگردیم؛ بویژه به این نکته که دیگر برای توصیف رنگ قرمز، نمونه ای برای اشاره کردن یا استفاده از استعاره وجود ندارد.

برخی افراد نیز برای بیان ماهیت متافیزیکی رنگ از روش «یافتن ویژگی های باطنی هر رنگ منفرد به عنوان حاصل ارتباط آنها با رنگ های دیگر » ، استفاده کرده اند. این روابط به نام ارتباطات درونی شناخته شده اند که بحث را در همین زمینه ادامه می‌دهیم.

رنگ و ارتباطات درونی

در ابتدا باید ارتباطات درونی را از مواردی که به ارتباطات خارجی مشهورهستند تمیزداد. روابطی که هیچ نقشی در شکل گیری آنچه که هستند ندارند، ارتباطات خارجی نامیده می‌شوند.

به عنوان مثال یک لیوان آب به طور خارجی به میز وابسته است. ارتباط « بالای چیز دیگری بودن» خارجی است. چون بخشی از ماهیت میز یا لیوان به این ارتباط وابسته نیست. اگر ارتباط لیوان و میز قطع شود، تغییری در ماهیت آنها ایجاد نخواهد شد. چون این دو جسم به یکدیگر از نظر ماهیتی و هویتی وابسته نیستند، این ارتباط خارجی است.

در مقابل، ارتباطات داخلی قرار گرفته اند که در ماهیت و طبیعت مواد مرتبط نقش دارند. بدون این ارتباط مشخص، جوهر وجودی آنها چیزی به جز آن چه که اکنون هست خواهد بود.

این جمله به این معناست که ماهیت رنگ های منفرد به رنگ های دیگر ـ  و حتی به انواع دیگری از همان رنگ ـ  وابسته است.برای مثال نارنجی به قرمز و به طریق منحصر به فردی به زرد مرتبط است.

بنابراین این ارتباط ـ  وهم چنین تاثیرات دیگری که رنگ نارنجی از سایر رنگ ها می‌پذیرد ـ  باعث می‌شود که نارنجی رنگی باشد که واقعا هست. هیچ رنگ دیگری این ارتباطات ویژه را ندارد؛ بنابراین هیچ کدام نمی‌توانند نارنجی باشند.

هم چنین اگر رنگ نارنجی این روابط را با رنگ های دیگر نداشته باشد، دیگر نارنجی نخواهد بود. (مثال دیگر ارقام هستند: اگر عدد دیگری به جز عددی که میا ن 6 و 8 قرار دارد مد نظر ماباشد مسلما آن عدد 7 نخواهد بود.

پس اگر بخواهیم راجع به یک رنگ خاص صحبت کنیم باید مجموعه روابط آن با دیگر رنگ ها را نیز درنظر بگیریم. ماهیت این ارتباطات میان رنگی چیست؟ به طور انتزاعی این روابط فقط رنگ ها را در بر می‌گیرند و برروی آنها تاثیر می‌گذارند. به عنوان مثال رنگ نارنجی ما بین زرد و قرمز قرار گرفته است، درحالی که رنگ سبز مابین آبی و زرد است و... چنین ارتباطاتی وجود یک رنگ را ممکن می سازد.

ما می‌توانیم با استفاده از این روابط پیچیده، ساختار منطقی موجود در میان سایر رنگ های مجموعه را بیابیم. طرح های متعددی تا به امروز پیشنهاد شده اند که با استفاده از آنها می‌توان ساختار رنگ های مختلف را برروی یک مخروط دو بعدی رسم کرد. (امروزه می‌توان تفاوت های رنگ های گوناگون را از طریق بررسی طرح های مارپیچ آن مورد بحث قرار داد. رنگ برروی یک  مخروط به شکل یک پلکان مارپیچ طراحی شده و هر گام، با یک حرکت بر روی پلکان مشخص می‌شود.

پذیرش ارتباطات درونی، با باور های مردم عادی کمی متناقض است. هررنگ خاص به دلیل خاص بودنش از جایگاه خاصی در نمودار رنگ ها برخوردار است. به عبارت دیگر چون هر رنگ در نمودار رنگ ها جایگاه ویژه ای دارد، یک رنگ خاص و مستقل درنظر گرفته می‌شود.

پس رنگ ها به دلیل این ارتباطات، خاصیت ذاتی مخصوص به خود را دارا هستند که با این جمله که منشأ ارتباطات بین رنگ ها ویژگی های ذاتی آنهاست کاملا در تناقض است. .ولی چه چیزی می‌تواند از گفتن این که « قرمز به دلیل دارا بودن ویژگی های باطنی خاص خود قرمز است» ساده تر باشد؟ آیا ما این نکته مهم را فراموش نکرده ایم؟ آیا ما از طبیعت باطنی رنگ و بنابراین مهم ترین ویژگی آن چشم نپوشیده ایم؟

پاسخ این است که نقش ارتباطات درونی به عنوان منشا روابط آن با سایر رنگ ها برای ایجاد یک رنگ خاص ثابت شده است. اما این اصل روابط بین رنگ ها را چه از نظر مفهومی و چه از نظر وجودی مقدم بر ویژگی های ذاتی آن قرارنمی‌دهد. مقصود ما این است که یک رنگ به خاطر آنچه که هست از ارتباطات ویژه ای برخوردار است.

وابستگی این روابط به یکدیگر بسیار زیاد است و ارتباط و وابستگی نیز در یک جهت حرکت می‌‌کنند. در نتیجه ما می‌توانیم ادعا کنیم که به ماهیت ذاتی رنگ توجه کافی مبذول داشته ایم.

با این حساب ، سرانجام پاسخی برای سوالات شکاکیت گرایی در رنگ یافتیم. در حقیقت ما چیز های زیادی برای گفتن درباره رنگ داریم. اگرچه برای توصیف یک رنگ نیازمند استفاده از رنگ های دیگر هستیم، اما برای انجام دادن این مهم پارا فراتر از اشاره کردن به یک شیءیا بهره گیری از استعاره گذاشته ایم.

ما می‌توانیم چیستی یک رنگ را از طریق اشاره به روابط آن با رنگ های دیگر، ارتباطات موجود در خود رنگ، ویژگی های خود رنگ که این ارتباطات را ممکن می‌سازند و روابطی که منشا برخی خاصیت ها هستند، بیان کنیم. اگرحتی  این دلایل هم  شک شما را برطرف نمی‌کند، باید در امکان اقناع چنین شکی تردید کرد.

آیا تجربه رنگ یک امر فراگیر است؟

آخرین مبحثی که در این مقاله به آن پرداخته می‌شود عمومیت تجربه رنگ هاست. ما با این نظریه که همه ما رنگ ها را یکسان درک می‌کنیم؛ یعنی امکان تجربه طیف وارونه، مواجه شده ایم.

نظریه بعدی، ابهام  در ارتباط موجود بین ادراک و زبان حاصل می‌شود. یک طرح مهم در پشت پرده این نظریه، پیدایش و گسترش این دیدگاه است که تجربیات مفهومی ما تحت تأثیر زبان واقع می‌شوند.

این دیدگاه مبحث مهمی در فلسفه مدرن (IIWW)تلقی می‌شود و توصیف آن در این مقال نمی گنجد. ما می‌توانیم افراد را بااین نظریه که بحث برانگیزهم نیست روبه رو کنیم: « آشنایی ما با یک مفهوم، آنچه می‌بینیم را تحت تاثیر قرار می‌دهد.»

ساده ترین مثال این است: چیزی که یک فیزیکدان با استفاده از وسایل پیشرفته در آزمایشگاه می بیند، با آن چه که یک فرد عادی درهمان شرایط مشاهده می کند کاملا متفاوت است.» در این صورت،  مفاهیم مختلف نقش مهمی را درآن چه که ما می بینیم ایفا می‌کنند.

حال به مثال مشکل تری می پردازیم:  این که افراد با فرهنگ ها و زبان های مختلف، تجربه یکسانی از جهان دارند. آیا منابع زبانی مختلف باعث می شود که آنها جهان متفاوتی را تجربه کنند؟ پذیرش این نظریه زیاد مشکل نیست.

اکنون در خاتمه بحث به این سوالات دقت کرده و آن را به تجربه رنگ مرتبط سازید: آیا افرادی که زبان های مختلفی دارند و کلمات متفاوتی ر ابرای نامیدن رنگ ها به کار می برند، جهان اطراف خود و رنگ های موجود در آن را متفاوت از دیگران می بینند؟

اریک.م.رو بنستین
www.lep.utm.edu