کانت با مدنظر قرار دادن چیستی امر زیبا، امکان وقوع و صدور احکام زبیایی شناسی را مدنظر قرار میدهد.
کانت در «نقد قوه حکم» کوشید تا برای قوه حکم که به احساس لذت و الم مربوط است، مبانی و اصولی پیشینی جستوجو کند تا از این طریق گذر از فلسفه نظری به فلسفه اخلاق را عملی کند.
این مقاله با سیری اجمالی در آراء کانت در باب هنر، به بررسی نحوه تحقق زیباییشناسی متافیزیکی کانت میپردازد.
مریم بختیاریان: زیباییشناسی متافیزیکی کانت؛ همواره رابطه هنر با طبیعت، تعریف زیبایی، شکاف و افتراق بین ذهن و عین و اینکه آیا خلاقیت، حقیقی است یا خیر، پرسشهایی بودند که بیپاسخ ماندند.
این امر کانت را رهنمون کرد به اینکه تلاشهای فکری ویکو را به طرز وسیعتری پیگیری کند. او کار خود را از نمادگرایی طبیعت شروع کرد. وی با بررسی زیبایی طبیعی که در نهایت نسبت به زیبایی هنری، حکم به برتری آن میدهد، میگوید، زیبایی هنر حتیالامکان باید به زیبایی طبیعی نزدیک باشد.
کانت هم، همانند دیگر فلاسفه، چیستی امر زیبا را مدنظر قرار میدهد و میخواهد به این مطلب برسد که صدور احکام زیباییشناسانه (ذوقی) چگونه امکان میپذیرد؟ مفهوم امر زیبا به عنوان خصوصیت معرف هنر، مکرراً در فلسفه هنر مطرح بوده و همواره بین هنر و زیبایی پیوندی دیرینه برقرار بوده است؛
از این رو این پرسشها که هنر و زیبایی چیستند، پرسشهایی هستند که از زمانهای بسیار دور مطرح بودهاند و بیشتر از دو هزار سال است که فلاسفه تلاش کردهاند، با نظریهپردازی به شیوه خاص خویش، باب تازهای را به روی هنر و زیباییشناسی جدید بگشایند؛ ایشان به دنبال تبیین ارزش هنر بوده و هرکدام از آنها که تابع مسلک عقلگرایی یا تجربهگرایی بودند، ارزش هنر را به چیزی نهادند و بدین ترتیب نظریات لذتگرایی و بیانگرایی و شناختگرایی زیباییشناسانه شکل گرفت.
شماری از فلاسفه، ارزش هنر را لزوماً به لذت (Pleasure) یا تمتع (enjoyment) حاصل از آن دانسته و بدین ترتیب عقیده داشتند، خوب نامیدن یک اثر به همان معناست که بگوییم اثری لذتبخش است یا خوشایند (agreeable). از جمله دیوید هیوم عقیده داشت که آنچه در هنر اهمیت دارد، «خوشایندی» آن است.
لذتی که از هنر به ما دست میدهد، موضوعی است که به احساسات ما مربوط میشود، نه به ماهیت هنر در کنه خویش. حکایت ذوق، حکایت خوشایند و ناخوشایند یافتن چیزهاست.(1) و زیباییشناسی به نظر او به طور کلی به احساس مربوط است. پیرو این نظر، باید گفت میان هنر و لذت، ارتباطی ضروری وجود ندارد و خوب دانستن یک اثر هنری، هرگز به معنای آن نیست که خوشایند است و لذت و تمتعی به همراه دارد.
آثار هنری و سبکهای هنری که از دوران مدرن با آن مواجه هستیم، گواه این امر است. آثار هنرمندان کوبیست و یا آثار هنرمندی چون جکسون پولاک و دیگر هنرمندانی که به شیوه سبکهای نوین کار میکردند، با قصد و انگیزه ایجاد لذت و تمتع خلق نشدند. بنابراین لذت و تمتع، نمیتوانست معیار کلی و فراگیر برای ارزشگذاری بر روی آثار هنری باشد؛ با توجه به اینکه عامه مردم هم باور دارند که هنر باید خوب و عالی باشد و نه صرفاً سرگمکننده و لذت بخش.
البته عدهای در این میان، مفهوم لذت و تمتع را بسط دادند. آر.جی. کالینگوود در کتاب مبادی هنر، لذات را «سرگرمی» معنا کرد. او خواست نشان دهد که هنر به مثابه یک سرگرمی، هرگز به حد هنر «واقعی» و عالی نمیرسد و آنهایی که به خاطر سرگرم کردن خویش به هنر روی میآورند، در طریق گمراهی قدم برداشتهاند.(2)
تمتع، محظوظ شدن، سرگرم شدن و یا لذت، جملگی به نوعی تجربه بر میگردند؛ بنابراین به جای آنکه لذت را رتبهبندی کنیم، باید از نوع متمایزی از لذت سخن بگوییم که لذت زیبایی شناسانه نام دارد که متمایز از لذات حسی و تجربی و جسمانی است. رومن اینگاردن، فیلسوف لهستانی، در مورد لذات زیبایی شناسانه میگوید: «ویژگی خاصی دارند که از آن خود آنهاست و متفاوت با لذاتی هستند که از غذایی خوشگوار یا هوای تازه و یا استحمامی دلپذیر به ما دست میدهد».(3)
کانت هم این نوع لذات را متمایز کرد و لذت زیبایی شناسانه را حاصل تأمل صرف میدانست که آزاد از هرگونه علاقه و غرض و غایتی هستند که امیال ما میخواهد و یا عقل ما طلب میکند. کانت عقیده داشت که در فرآیند این احساس زیبایی شناسانه، هم دریافت حسی و هم هماهنگی قوای فاهمه و متخیله مشارکت دارند.
در واقع نظام فکری کانت، بر پایه زدن پلی مابین تجربه و عقل، شکل گرفت و هیچ یک را به تنهایی کافی نمیدانست. او قوه حاکمه را حد واسط میان قوه فهم و قوه عقل دانسته و بر این باور بود که علم و ایمان در دو فضای متفاوت عمل میکنند و هیچ کدام در اجزاء دیگری به تحلیل نمیرود، مگر اینکه نوع ثالثی از تجربه و ادراک باشد تا به صورت سنتز عمل کند. او احساس را حد واسط میان فکر و اراده قرار داد که در حکم اساساً ذهنی و زیبایی شناسانه، بیان میشود.(4)
حکم ذوقی به هیچ وجه نه یک حکم شناختی و در نتیجه منطقی بلکه حکمی زیبایی شناختی است که از آن چنین بر میآید که مبنای ایجابی آن فقط میتواند مبنای ذهنی باشد.(5) برای تشخیص زیبایی یک شیء، ذهن تحت تاثیر تصوری از یک عین (نه مفهوم آن و نه وجود آن بلکه صرفاً تصور آن عین) قرار میگیرد، آنگاه این تاثیر احساس میشود.
این احساس، نحوی ادراک است توام با احساس لذت (رضایت)، که ادراک زیباشناختی نام دارد و لذت حاصل از آن، لذت زیباییشناسانه. کانت عقیده دارد که ادراک زیباییشناختی، مقدم بر احساس لذت از آن است و مبنای این لذت، حاصل از هماهنگی قوای شناختی است.(6)
ادراک زیباشناختی، اختصاص به نوع انسان دارد؛ هم به اعتبار حیوانیت (دریافت حسی) و هم به اعتبار عقلانیت (فهم و خیال). همچنین برانگیزاننده فهم و خیال، دریافت حسی است. آنچه صرفاً بر اساس دریافت حسی دست دهد، امری مطبوع است که درآن وجود عین لحاظ میشود و علاقه و سلیقه و ذوق شخصی در احساس آن دخالت دارد و لذت حاصل ازآن هم، لذتی مادی، جسمانی و لذت صرف است.
آنچه صرفاً با قوه عاقله درک شود و احساس در آن دخالت نداشته باشد، امر خیر است که اختصاص به موجودات ذیعقل دارد و به صورت مفهوم، مدنظر قرار گرفته و چون بهواسطه سودمندی و نتیجه آن، خوشایندی دست میدهد، پس با علاقه درآمیخته است.
کانت احکام ذوقی را از چهار وجه نظر نسبت، جهت، کمیت و کیفیت، بررسی میکند و سرانجام ویژگیهای احکام ذوقی و تعریفی از زیبایی را بهدست میدهد. از مهمترین ویژگیهای این احکام، کلیت ذهنی و قابلیت انتقال پذیری آنها است. در صدور این احکام، همواره قبول عام افتادن آنها، انتظار میرود. این کلیت، کلیت منطقی نیست، بلکه کلیت به معنای عمومی بودن و توافق همگانی داشتن است.
این احکام زیبایی شناسانه، شخصی و جزئی نبوده و در نسبت ذهن و عین باهم صادر میشوند. در این فرآیند، قوه خیال و واهمه دخالت دارند که در اینجا قوه شهود است و نه به معنای خیالبافی، و واهمه، قوه وحدت بخشی و انتظام بخش کثرت است. داوری ذوقی، تاثرات حسی را به صورت محض و صرف در نظر میگیرد و عاری از هرگونه غرض و غایت و علاقهای، سروکار آن با تصور عین است و به علت و مفهوم عین کاری ندارد.
در تصور عین، هیچ غایتی خواه ذهنی خواه عینی، مدنظر نیست. ذوق، قوه داوری درباره یک عین یا شیوه تصور آن از طریق رضایت یا عدم رضایت، بدون هر علاقهای است و متعلق چنین رضایتی، زیبا نامیده میشود. (7) پس زیبا همان غایت بدون غایت است. کانت علاوه بر شرحی که در باب احکام زیباییشناسانه آورده است، نظریاتی نیز در باب هنر بدین شرح ارائه داده است:
«به درستی فقط باید تولید از طریق اختیار، یعنی از طریق ارادهای که عقل را مبنای فعالیتهای خود قرار میدهد، هنر نامیده شود. زیرا اگرچه دوست داریم، محصول زنبوران (ساختمان منتظم سلولهای مومی) را اثر هنری بنامیم، اما این فقط بر سبیل تمثیل، هنر است؛ به محض اینکه احساس کنیم، کارشان بر هیچ گونه تعمق عقلی مبتنی نیست، بیدرنگ میگوییم، محصولی از طبیعت (غریزه) است و به عنوان هنر آن را فقط به خالقشان نسبت میدهیم».(8)
از نظر کانت در فعالیت هنری، عقل و احساس مکمل هم هستند؛ چنانکه در شناخت مکمل بودند و احکام شناختی با مشارکت هردو صادر میشود. در فرآیند خلق یک اثر هنری هم چون دیگر مصنوعات بشری، عقل و اراده محور قرار میگیرد و به همین جهت معماری انسان هنر نامیده میشود، ولی کندوی زنبوران، اثر هنری تلقی نمیشود.
بنابراین هنر از کار کردن و عمل کردنی که صرفاً از روی غریزه صورت میگیرد، متمایز است. از طرفی دیگر از علم و دانش هم جداست؛ چرا که هنر نحوی توانستن است. ولی علم، دانستن است و در نهایت، کانت، هنر را از پیشهوری هم که همواره بهواسطه مزدی که در پیدارد، صورت میگیرد، جدا میداند؛ چه در علم و چه در پیشهوری همواره غرض و غایتی نهفته است؛ حال آنکه اثر هنری هرچه بیشتر باید در بیغرضی به زیبایی طبیعی نزدیکتر باشد و غایت هنر، خود هنر باشد نه چیز دیگر.
همین دیدگاه کانت در قرن نوزدهم میلادی، تحت عنوان رویکرد هنر برای هنر، رواج پیدا کرد و جنبشهای نوینی را در عرصه هنر، بنیان گذاری کرد. طبق نظر کانت، هنر واقعی، هنری است که از اغراض و تأثرات و هیجانات دور باشد و هرگز برای مقاصد سیاسی، اقتصادی و برای خوشایند دل مخاطب خلق نشود. از آنجا که طبیعت، ناشی از قواعد و جبر نبوده و تصنعی نیست، یک اثر هنری هرچه به طبیعت نزدیکتر باشد، سرگرم کنندهتر است.
یک حالت ساختگی برای انسان زودتر ملالآور میشود، تا یک حالت طبیعی؛ چنانچه آواز یک پرنده هیچگاه تکراری نمیشود و همواره لذتبخش است؛ ولی یک موسیقی هرچند هم خوب و زیبا باشد، در نهایت امر، تکراری خواهد شد.
در رتبهبندی هنرها، کانت موسیقی را در مرتبه پایینتری جای میدهد. او بر آن بود که موسیقی، خودش را بر دیگران تحمیل میکند و به لحاظ اجتماعی، برای سایرین آزاردهنده است و از طرفی دیگر موسیقی، بسیار بیشتر و سریعتر انسان را دچار هیجان میکند. هگل هم در این نظر با کانت موافق بود و میگفت موسیقی به همین علت بیشتر مورد توجه جوانان قرار میگیرد.
دیدگاه کانت در باب هنر زیبا
«نه علمی از زیبا بلکه فقط نقد آن و نیز نه علم زیبا، بلکه فقط هنر زیبا وجود دارد».(9) اگر از هنری، استفاده ابزاری و عملی بشود (آگهی تبلیغاتی)، آن هنر، هنری مکانیکی است. اما اگر مقصود از هنری، احساس لذت باشد، آن هنر، هنر زیباشناختی یا زیبا نام دارد که در آن لذت با تصورات، به مثابه نحوه شناخت، همراه است. اگر در هنری، لذت با تصورات به مثابه تأثرات حسی صرف همراه باشد، آن هنر مطبوع است.
بنابراین هنرهای زیبا، فینفسه غایتمند هستند (مانند طبیعت، که کانت آن را غایتمند میداند، غایت بدون غایتی که درحاق واقع کور و کر است و غایتی ندارد، ولی برای انتظام بخشیدن، غایتی برایش در نظر میگیرد). هنرهای زیبا هم گرچه ممکن است با پرورش قوای ذهنی به ارتباط اجتماعی یاری رساندند، ولی در اصل، عاری از هرگونه غایت معینی هستند.
هنرهای زیبا، جنبه پرورشی دارند و لذت ناشی از آنها با تأمل همراه بوده و گزینشی است. هنر زیبا و اصیل، باید در این بیغرضی حتیالامکان به طبیعت نزدیک باشد، در حالیکه هنرهای مطبوع، غایتشان صرفاً ایجاد لذت است و لذت حاصل از آن، ناشی از تأثیر حسی صرف است و هدف، ایجاد هیجان و جذابیت بیشتر است.
هنر زیبا و اصیل، استعداد خاصی را میطلبد که همان نبوغ میباشد و نبوغ نیز قریحهای ذاتی و وحدت زنده فوق محسوس کلیه قوا و همان نیروی خلاقه هنرمند است. هنرمند براساس نبوغ خود، «زیبایی طبیعی» را درک کرده و به ساحت الهی ارتقاء میدهد. نبوغ، اصیل است و تابع هیچ قاعده و قانونی نیست.
لذا یک هنرمند، میتواند با نبوغ خویش، سنتها و اصول متعارف را بشکند؛ چنانکه امپرسیونیستها نخستین بار چنین کردند و هنر آکادمیک را به چالش گرفتند. از سویی دیگر، نبوغ تقلید نیست بلکه ضد آن است. نبوغ، طریق خاص و شیوه علمی و معینی ندارد و آموختنی هم نیست.
در تمام فرمهای هنری (نقاشی، موسیقی، شعر، هنرهای تجسمی و...)، زیباییای که با نام هنر خلق میشود با الهام از طبیعت و توسط نبوغ هنرمند خلق شده است. گرچه ذوق است که به نبوغ پروبال میدهد اما ذوق، نیروی مولد اثر هنری نیست بلکه محرک آن است. آنچه ذهن انسان را به جنبش و تکاپو وا میدارد و احساس او را بر میانگیزاند، ایدهها هستند.
ایدهها همواره سعی دارند تا مرزهای تجربه را درنوردیده و در فراسوی آن به حقیقتی متعالیتر دست یابند؛ بدین جهت است که انسان در تلاش است تا چیزهای نادیدنی و نامحسوس را مجسم کند و به تصویر بکشد. به این ترتیب موضوعاتی از قبیل ابدیت، افتخار، عشق و... در سبکهای نوین هنری موضوعیت پیدا میکند و این همان محسوسسازی ایدهها به صورت نمادین است.
پیوند ارزشهای اخلاقی و هنر
به نظر کانت، غایت وجود انسان، انسان به مثابه قانون اخلاقی است؛ اگر این دو با هم متحد نباشند، این امر سبب تضعیف روح و انزجار تدریجی از شی میشود. هرچه با اخلاق در تعارض باشد، در نهایت با عقل در تعارض است و ذهن را دچار تشویش و آشفتگی میکند. هنر زیبا هم منهای اخلاق، سبب انبساط خاطر میشود ولی به نحوی که انسان هر روز به آن محتاجتر میشود؛ در حالی که زیبایی خود نماد خیر است و علاقه به زیبایی، انسان را مستعد اخلاقی بودن میکند و به تعبیری ذوق، پدیدار اخلاق است.
هنر و اخلاق به فراخور خود، از یک چشمه میجوشند و آن هم عقلانیت است. چرا که هنر، فعل ارادی انسان است و اختصاص به نوع انسان به عنوان حیوان ناطق دارد. پس چیزی که در شکلگیریاش عقل و اراده مدخلیت دارد، باید با سایر ایدههای عقل در پیوند باشد؛ درغیر این صورت آن هستی اصیل را نخواهد داشت.
نتیجه
زیبایی، چیزی صرفاً مشاهده شدنی نیست، بلکه به صورت شخصی/ذهنی، درک شدنی است. زیبایی، صرفاً کیفیتی در عین نیست که بتوان بیطرفانه و خودسرانه آن را نشان داد. اطلاق عنوان زیبا به چیزی صرف توصیف آن نیست، بلکه عکسالعملی است که نسبت به آن نشان داده شده است.
عکسالعملی که صرفاً شخصی نیست، بلکه از کلیت و ضروریت برخوردار است و درست به همین دلیل، کانت برای احکام ذوقی دعوی معرفت دارد؛ نه بدان معنا که معرفت افزایی میکنند، بلکه از آنرو که درباره آن، احکام عام وجود دارد.
با تعریف کانت، قید و شرط و چارچوب مشخصی برای اینکه چیزی را زیبا بنامیم، وجود ندارد. زیبایی چیزی، جز خودش نیست. استقلال زیبا از غرض و غایت و مفهوم، سبب شد تا هنر هم به استقلال از محتوا و انتقال از هرچه غیر هنر است، روی آورد.
آثار هنری نه برای جلب نظر دیگران و خوشایندی مخاطبان و مقاصد و اغراض شخصی و دولتی، بلکه باید برای خود (هنر) خلق شوند. ارزش هنر در ماسوای هنر نیست و نباید آثار هنری را بهدنبال معنا و محتوایی زیر و رو کرد. این اندیشه در دوران مدرنیسم هنری تقویت شده که نگرش غیررئالیستی، سبب تعالی و بالندگی هنر خواهد شد.
شاید اگر تفکر خشک عقل گرایانه دکارت برای هنر مهلک بود، ولی تعدیل و بسط آن و قرار گرفتن حس و عقل در کنار هم برای بقاء هنر لازم بود. به زعم کانت گرایشهای ایدهئالیستی، به هنر هم، چون دیگر وجوه تفکر بشری، سرایت کرد و از این طریق زمینه رشد هنر به لحاظ فکری فراهم آمد.
هنرمند، واقعیت را از منظر برداشت ذهنی خود و تلقی خود ترجمه و تعبیر میکند و به عبارتی حقیقت را به شیوهای نو بازآفرینی میکند و به مدد خلاقیت و نوآوری، معیارهای زیباییشناسی پیشامدرن را زیر پا میگذارد.البته لحاظ بیغرضی و بیمنظوری که کانت از آن میگفت، در هنر دشوار است؛ چرا که هنر تنها وابسته و زاییده ذهن هنرمند نیست و جمله وقایع و مناسبات اجتماعی و سیاسی و جنگها و فقر و رنج مردم در شکلگیری آن موثر بوده است؛ مگر هنر آبستره که انفراد و آزادی فکر به تمامه درآن دیده میشود.
آبستره، هنری به ظاهر بیمعنا و فاقد محتوا است که میخواهد به مدد ساده کردن موضوع تا سرحد امکان، به صداقت بیشتر برسد و به عبارتی واقعیت را از درون صورت و موضوعی که تجرید شده بیرون بکشد. آفرینش انتزاعی در هنر، یعنی رسیدن به جان کلام هنری که میخواهد با گذشتن از زیبایی ظاهری و شیفتگی و شگفتی به واقعیت پنهان در پس هر زیبایی برسد.
در سایر سبکهای هنر مدرن، بیغرضی تنها در لذت خلاصه میشود؛ بدین معنا که آنها به قصد ایجاد لذت خلق نشدند، ولی نمیتوان گفت عاری از هرگونه غرض و غایت و محتوایی هستند. چنانچه تئودور آدورنو میگوید: هنر مدرن ماهیت و معنای هنر را زیر سئوال برده است.(10) و یا اینکه مدرنیسم هنری را اصل نقادانه مدرنیته در هنر میداند (11) که میخواهد وضع بشر در دوران مدرنیته را به تصویر بکشد.
در هر صورت آنچه کانت از هنر میخواست، چنین بود که در ورای بیان معمول تقلید از طبیعت، هنرمند با ابتکار و نوآوری چون طبیعت بیغایت و غرض، چشماندازی متعالی عرضه کند. در عین حال که فکر زیباشناسی قرن هیجدهم به کانت منتهی میشود، اما او نقطه مبدا و آغازین حرکتی فکری شد که زیباییشناسی را تا مقام فلسفه بالا برده و زیباشناسی متافیزیکی را بنیان مینهد.
غالب فلاسفه روزگار مدرن، عمدتاً به تأثیر کانت، زیباشناسی را شاخهای از هستیشناسی (چیستی هستی یا وجود) و فلسفه ذهن، محسوب داشتهاند.(12) زیباییشناسی فلسفی از بدو تولد در امر تعریف هنر و تبیین ارزش آن جویای بیطرفی محالی بوده است و بدین ترتیب نظریات متعددی با عناوین لذتگرایانه، بیان گرایانه و شناختگرایانه و... ظهور کردهاند و خواهند کرد که هر کدام خالی از اشکال هم نبوده و نیستند. اصولاً خاصیت فلسفه پرسش آفرینی است؛ لذا در هیچ عرصه و مقولهای حرف آخر را نزده و نمیزند. از اینرو هر نظریه فلسفی آغازگر راهی تازه است از جمله نظریه زیبایی شناسانه کانت.
پانوشتها
1 - گوردن گراهام، فلسفه هنرها، ترجمه مسعود علیا، تهران: ققنوس، 1383، ص 14 و 13.
2 - همان، ص 18.
3 - همان، ص 17.
4 - تاریخچه زیباییشناسی و نقد هنر، اتینگهاوزن و دیگران. ترجمه یعقوب آژند، ترجمه یعقوب آژند، تهران: نشر موسی، چاپ اول، 1374، ص 49.
5 - ایمانوئل، کانت، نقد قوه حکم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، تهران: نشر نی، 1377، ص 100.
6 - همان، ص 119 و 120.
7 - همان، ص 109.
8 - همان، ص 238 و 237.
9 - همان، ص 240.
10 - بابک احمدی، کتاب حقیقت و زیبایی، تهران: نشر مرکز، 1386، ص229.
11 - همان، ص 229.
12 - گوردن گراهام، فلسفه هنرها، مسعود علیا، ص 378.