عملکرد و روش غرب در این میان تغییر کرده است. گاهی این کشورها آشکارا از نیروی نظامی خود استفاده کردهاند و در موارد دیگر از ابزار پنهان - شامل جنگها و درگیریها با حضور عوامل غیرمستقیم یا بهرهگیری از حکام دست نشانده - بهره بردهاند.توجیه اقدامات غرب در خاورمیانه نیز با گذر زمان تغییر کرده است. با کاهش اقبال عمومی به امپراتوریها، تأمین اهداف امپریالیستی غرب نیاز به توجیهات جدید یافته است. از سال 1954 و درپی مقاومت جدی غرب در برابر کمونیسم، نفرت شدید از دیکتاتورهای ستمگر، حمایت از قوانین بینالمللی و اشتیاق به گسترش آزادی (هرچند به شکلی گزینش شده)، توجیهات غرب برای مشروعیت بخشیدن به مداخلات خود در سطح بینالمللی بوده است. در حال حاضر مسئولیت حمایت کردن از جان غیرنظامیان نیز به جمع این توجیهات پیوسته است و هرگاه حکومتهای خاورمیانه به نوعی خشم غرب را برمیانگیزند، احساس مسئولیتپذیری مبدل به توجیه اخلاقی کشورهای غربی برای نقض حاکمیت کشورهای این منطقه میشود.
از میان روشها و انگیزههای متفاوت و متنوع غرب در قبال خاورمیانه، 2مورد طی دهههای گذشته ثابت شده و بدون تغییر باقی مانده است. مورد نخست این پیش فرض است که اعراب، افغانها و سایر ملل خاورمیانه قادر به اداره امور خود نیستند و در نتیجه هیچ چارهای برای غرب باقی نمیماند جز آنکه خود دست به کار شود، قواعد و ضوابط خود را تحمیل و نظم را در منطقه برقرار کند. مورد دوم اما این اعتقاد راسخ است که این غرب است که با اعمال ماهرانه قدرت خود در نهایت هر مشکلی را در منطقه رفع میکند.
ابتدا بریتانیا نقش ضابط و برقرارکننده اصلی نظم را در خاورمیانه بر عهده داشت، هرچند پس از بحران سوئز در مصر در سال 1956 بریتانیا جای خود را به ایالات متحده داد. در دوران آیزنهاور و کندی، آمریکاییها نسبت به درگیر شدن در مناطقی که ظاهرا جز دردسر چیزی نداشتند، تردید داشتند و از این کار پرهیز میکردند. در دهههای 1960 و 1970، هنگامی که ایالات متحده بهشدت وابسته به نفت وارداتی شده بود، این تردیدها بهتدریج کمرنگ و محو شد. با اعلام دکترین کارتر در سال 1980 این روند حتی جنبه معکوس یافت و غریزه آمریکایی عمل گرایی وارد تعاملات منطقه شد.
حاصل این یک قرن مداخله چه بوده است؟ پاسخ این است: چه در دوره بریتانیاییها و چه در زمان حضور ایالات متحده، حاصل این اقدامات مجموعه بیپایانی از توطئه، خطر، چرخیدن در منطقه و مداخله بوده است. در واقع تلاشهای بریتانیا و آمریکا برای
آرام کردن خاورمیانه طی یک قرن اخیر را در یک کلام میتوان جدالی بیحاصل و حماسه حماقت توصیف کرد. بهرغم هزینههای حیرتآور و بسیار سنگین غرب - تنها حضور در عراق تریلیونها دلار برای آمریکا خرج برداشته است - خاورمیانه مانند یک قرن گذشته همچنان ناآرام، بیتغییر، بیثبات و غیرقابل پیشبینی است.
اینک ناآرامی در جهان عرب نشان میدهد که مردم خاورمیانه از ظرفیت طبیعی لازم برای تغییر شرایط خود برخوردارند؛ نکتهای که این تصور ترحمآمیز را که آنان نیازمند نظارت، راهنمایی یا حمایت خارجیاند، رد میکند. با این حال به لطف تلاش خشونت بار معمر قذافی برای سرکوب معترضین، ایالات متحده و متحدانش اینک راه خود را به زور به سوی صحنه باز میکنند. اینک ما شاهد ارائه دکترین اوباما هستیم که مکمل دکترین کارتر و تلطیفکننده دکترین بوش و حواشی و خرابکاریهای آن است. رئیسجمهور آمریکا طی سخنرانی اخیر خود خطاب به آمریکاییها، به شرح دکترین خود پرداخت که براساس آن، مخمصهای که غیرنظامیان در آن گرفتار شدهاند، توجیه جدیدی برای بمباران و موشکباران حاکم مستبد - اگرچه نه اشغال نظامی کشور - محسوب میشود.
اما آیا بمبهای آمریکا برای سرنگونی قذافی کافی است؟ آیا فرار مقامات عالی رتبه لیبی نشانه سرنگونی قریبالوقوع حکومت این کشور است؟ آیا ایالات متحده و متحدانش در نهایت با هدف تقویت ماموران مخفی خود که طی هفتههای اخیر برای حمایت از شورشیان وارد لیبی شدهاند، نیروهای پیاده خود را وارد صحنه خواهند کرد؟ هرچند اینها پرسشهایی مهم برای ماست، اما پاسخ آنها شرایط کنونی غرب را در لیبی تغییر نخواهد داد. سقوط قذافی (اگر تحقق یابد) پایان یک فصل در تاریخ لیبی است، اما فصل جدیدی را در تاریخ خاورمیانه نخواهد گشود. لیبی کشوری حاشیهای در خاورمیانه است. مداخله در این کشور اگرچه ارضاکننده احساس خودستایی سیاستگذاران واشنگتن، لندن و پاریس است، اما تأثیر چندانی بر نمایشی که در خاورمیانه آغاز شده، نخواهد گذاشت. کارشناسان میتوانند در این باره که آمریکا تاریخ را میسازد، داد سخن بدهند. اما واقعیت این است که تاریخ، خود ساخته میشود و شکل میگیرد و در این میان ما تنها شاهدان ماجراییم.
نتیجه شرایط کنونی این است که پیگیری یک خطمشی جدی در قبال خاورمیانه تقریبا غیرممکن است. شرایط، آمریکاییها را در موقعیتی علیه خود قرار داده است. آنان باید صبور باشند و بگذارند سیر وقایع طی شود. گرد و غبار کنونی سرانجام فروخواهد نشست. آن زمان دوراندیشی حکم خواهد کرد که غرب بهدنبال نتیجه گرفتن و جمعبندی شرایط باشد و از دولتهای عرب که منافع و ارزشهای مشترکی با واشنگتن دارند، حمایت و کمک خود را از دولتهای دیگری که چنین نیستند، دریغ کند. چکیده داستان این است: یک قرن تلاش غرب برای کنترل خاورمیانه به پایان رسیده است. ما بازی را باختهایم. آنها بردهاند و هیچ توپخانه و سلاح فوقمدرنی نمیتواند نتیجه را به نفع ما برگرداند.
اندرو بسویچ- نیوزویک