خوشصورت، خوش اسم، خوش عکس. این فاکتورها برای اینکه یک فوتبالیست به شهرت برسد، کافی است. اما میثم بائو غیر از این، چیزهای دیگری هم دارد. او تازه بیست و سه سالگی را پر کرده. پنج سال است که رسما فوتبال بازی میکند و تازه این اول کارش است.
خوب شوت میزند و با وجود قد و قامت معمولیاش سرزن خوبی هم است. تا حالا چهار گل برای استقلال زده که به خاطر قحطی گلزن در استقلال، او بهترین گلزن تیم شده. البته بائو، پارسال، برای یک فصل روی نیمکت و سکو بود و روی هم رفته تنها سه تا 45 دقیقه برای تیم به زمین رفت که کسی توجیه این بیاعتنایی قلعهنویی به او را نفهمید. گویا آن اتفاق، یکی از بزرگترین اتفاقات زندگی حرفهای میثم بوده که هنوز میثم را رها نکرده.
- اصلا این «بائو» به چه معنایی هست؟
واقعیتش را بخواهید، خودم نرفتم ببینم. ولی به من گفتند که معنایش میشود «باخدا».
- قبول داری که اسم خوبی است؟ از آن اسمهایی است که بین فوتبالیستهای ایران کمتر داریم. یکجور شبیه اسم مستعاری است که هنرمندان برای خودشان میگذارند.
ای بابا. این اسم روی پدربزرگ من هم بوده. اینجور نیست که من برای جلبتوجه، اسمم را عوض کرده باشم.
- اما کافی است توی یکی از مسابقات تیم، گل بزنی تا همة روزنامهها برد را به نام تو بنویسند و تیتر بزنند: «استقلال با او برد!»
بالاخره آره. اگر اسمم چیز دیگری بود، شاید اینقدر تیتر نمیشدم. شاید بابت این اسم، خوششانس بودهام.
- البته فوتبالیستشدن تو هم یکجوری شانسی بوده. تا جایی که من میدانم، یک آشنایی فامیلی، پای تو را به فوتبال باز کرده؟
اینطور نبوده که بهخاطر دامادمان فوتبالیست شده باشم. بالاخره یونس گراییلی هم به من کمک کرده. ولی من از 14 سالگی، خودم تمرین میکردم.
- ولی، یونس تو را برد سر تمرینات شموشک.
ببین، من از بچگی فوتبال توی ذاتم بوده. هرچی عکس دارم از آن روزها، با توپ فوتبال است. اما یک دفعه فوتبال را ول کردم و افتادم دنبال درس و مشق. توی همین سالها یونس با ما فامیل شد. آن زمان توی صنعتنفت قائمشهر بود که بعد منحل شد و یونس رفت نساجی. اینجوری نبود که یونس ما را ببرد سر تمرین با خودش. باور نمیکنی ولی من تا 16 سالگی توی هیچ باشگاهی نبودم. برای خودم مربی بدنساز داشتم. یک زمین چمن هم کنار خانهمان بود که توی آن تمرینات تکنیکی انجام میدادم...
- چیشد؟ تو که چسبیده بودی به درس، دوباره برگشتی به فوتبال؟
دو سه سالی که درس خواندم، وزنم رسید به 90کیلوگرم. توی 15 سالگی، این وزن برای آدم سم است. برای همین مجبور شدم برگردم و فوتبال بازی کنم.
- برخلاف باقی فوتبالیستها که همه با کفشی پاره و پیراهن رنگ و رو رفته توی زمین خاکی وارد فوتبال میشوند، تو از یک خانواده پولدار آمدی که حتی پول مربی بدنسازت را هم میدادند.
اصلا اینطور نیست که فکر کنید فوتبال بازی بچه فقیرهاست یا بچه پولدارها. چیزی که توی فوتبال اهمیت دارد تکنیک است. آدم باید تمرین کند. حالا چه با کفشی پاره چه با استوک نایکی.
- بالاخره آن روزی که یونس تو را برد سر تمرین شموشک، چی شد؟
یونس توی نساجی بود، میخواست برود شموشک. یک روز میرفت سر زمین تمرینشان، من را هم با خودش برد. سورتیچی سرمربی شموشک بود. یونس، رو انداخت تا من هم لخت شوم و تمرین کنم. اما سورتیچی قد و هیکلم را که دید نگذاشت. میگفت فیزیک بدنم به درد فوتبال نمیخورد. اما یونس آنقدر اصرار کرد تا اینکه اجازه دادند تمرین کنم. سر تمرین، یک بازی گذاشتند بین بازیکنان فیکس شموشک و بازیکنانی که آمده بودند تست بدهند. ده دقیقه از بازی نگذشته بود که من را از زمین بیرون کشیدند و فردایش توی یکی از رستورانهای نوشهر با من قرارداد بستند.
- پولش چقدر بود؟
250 هزار تومان پیش و ماهی 50 هزار تومان برای سه سال.
- به همین راحتی رسیدی به ترکیب فیکس شموشک؟
نه، یک سال توی شـــموشـــــک نیمکتنشین بودم. اما پس از یک سال توی یکی از بازیهای تیم جوانان شموشک، من هفت هشت تا از بازیکنان حریف را دریبل زدم و توپ را کردم توی گل. پس از اینکه گل زدم، دیدم توی جایگاه یکی برایم دست میزند. بعد از بازی فهمیدم درویش بوده. درویش که مدیر شموشک بود، به سورتیچی سپرد که از بازی بعد، من را توی ترکیب تیم اصلی شموشک بگذارد.
- پس، بعد از اینکه درویش سفارشات را کرد، رسیدی به ترکیب اصلی شموشک.
توی مسابقات بیست دقیقه، نیم ساعت بازی به من میرسید. با تیم حتی به پلیآف لیگ دسته اول هم رسیدیم که استقلال اهواز و نفت صعود کردند و ما و نساجی ماندیم.
- سال بعدش هم به تیم امید دعوت شدی؟
برای مسابقات فوتبال بازیهای آسیایی بوسان بود. اما توی روزهای آخر مصدوم شدم. البته این مصدومیتم به قدر مصدومیتی که سال بعدش داشتم شدید نبود. سالی که با شموشک به لیگ برتر صعود کرده بودیم، آسیب دیدم. با همین آسیبدیدگی، ده تا بازی آخر لیگ را از دست دادم.
- البته همین مصدومیت، باز هم برایت شانس آورد.
نه، خیلی هم شانس نیاوردم. اگر مصدوم نشده بودم، میتوانستم پول بیشتری از استقلال بگیرم. بالاخره استقلال من را میخواست و وقتی مصدوم شدم به نفع استقلال شد. چون نصف پولی را که به من پیشنهاد داده بودند، به خاطر مصدومیتم کم کردند. حق هم داشتند. من مصدوم بودم و اصلا معلوم نبود که چه وقتی میتوانم به زمین فوتبال برگردم.
- اصلا کسی باور نمیکرد که اولین بازی تو، در پیراهن استقلال، بازی با پرسپولیس باشد.
اصلا دلم نمیخواست که زود برگردم. نمیخواستم ریسک کنم. الان جباری برای بازگشت عجله کرده و دیدید که مینیسک داخلی زانویش دوباره آسیب دیده. آن زمان اصلا دلم نمیخواست که زود برگردم. برای همین، آنقدر انفرادی تمرین کردم که حتی از باقی بازیکنان استقلال هم آمادهتر شده بودم.
- برای همین توی دربی بهترین بازیکن بودی؟
نه، اولین دربی عمرم بود، دقیقا نمیفهمیدم چی به چی است. بازی خودم را میکردم. اما بعد که بازی تمام شد، دیدم همه از هیجان دارند سکته میکنند. البته من بعد از دربی هم خوب بودم. بلافاصله پس از دربی توی بازی با پگاه پنالتی گرفتم. بازی بعدی هم به ابومسلم گل زدم. جوری بازی میکردم که آخر فصل پدیده مسابقات لیگ برتر شده بودم. یک بدشانسی کوچک هم آوردم و دوتا بازی آخر را مصدوم شدم.
- زیاد مصدوم نمیشوی؟
نه، برای هر کسی پیش میآید. این مصدومیت، دیگر خیلی شدید نبود. روز عقدم تصادف کردم و یک کمی جراحت برداشتم. ده دوازده روز استراحت کردم، خوب شد.
- یادم میآید که آن فصل همه تو را پدیده استقلال به حساب میآوردند و منتظر بودند که در لیگ سال بعدش ستاره استقلال باشی. اما اتفاقی افتاد که همه شگفتزده شدند.
از روز اول مسابقات پارسال روی نیمکت بودم. این تازه بهترین وضع ممکن بود وگرنه در بعضی از بازیها من را حتی توی لیست هجده نفری تیم هم نمیگذاشتند.
- چرا؟
خودم هم تا حالا نفهمیدهام. توی این گیرودار، یک بدشانسی هم آوردم و برای چند تا بازی هم مصدوم شدم.
- باز هم مصدومیت؟
مصدومیت برایشان بهانه بود، وگرنه پس از اینکه آسیبدیدگیام هم خوب شد، من را توی ترکیب نمیگذاشتند.
- تا حالا نپرسیدی مشکل کار کجا بوده؟
نه هنوز نپرسیدم. البته پارسال خیلی دنبال جوابش بودم ولی کسی جوابم را نمیداد. نمیدانم شاید دلشان میخواست که بازیکنی که خودشان به تیم آورده بودند، توی چشم باشد.
- کی جای تو بازی میکرد؟
اصغر طالبنسب.
- قلعهنویی پارسال چندبار گفته بود که بائو جنبه شهرت را ندارد. شاید برای همین نمیخواست زیاد دور بگیری.
آخر چه غروری؟ چه جنبهای؟ من سال قبلش ده تا بازی برای استقلال کرده بودم حتی یک کارت زرد هم نگرفتم. حتی یک جلسه هم توی تمرینات دیر نرسیدم. با این وضع چطور امکان دارد که به من انگ بیجنبه بودن را بزند؟
- آن زمان با جباری پست مشترک داشتی؟
نه، این هم یکی از توجیههای قلعهنویی برای بازیندادن به من بود. اصلا پست من و مجتبی به هم ربطی نداشت. پست تخصصی من بازوی چپ است ولی مجتبی هافبک مرکزی بازی میکرد. در اصل، طالبنسب جای من بازی میکرد و من و او همپست بودیم. البته وقتی طالبنسب هم نبود، فرزاد مجیدی را از پیستون راست میآورد به چپ تا به من بازی نرسد.
- یعنی فکر میکنی که قلعهنویی تعمدی برای بازیندادن به تو داشته؟
بالاخره وقتی من آماده هستم و بازیکن دیگری که توی تمرینات خیلی بهتر از او هستم توی ترکیب قرار میگیرد، حتما مناسبات دیگری وجود دارد.
- هیچوقت با قلعهنویی درباره این ماجرا حرف نزدی؟
نه، ولی بالاخره یک روز سراغش میروم و جوابم را از قلعهنویی میگیرم. قلعهنویی تمام انگیزههایم را کشت. تمام شور و اشتیاقی که من در استقلال داشتم با این بیتوجهیها از بین رفت.
- اما حالا که دیگر مرفاوی چندان شبیه به قلعهنویی فکر نمیکند.
پیش از اینکه فصل آغاز بشود مرفاوی با من حرف زد و خیالم را راحت کرد که دیگر اتفاقات پارسال نمیافتد.
- با وجود این، باز هم توی بازیهای ابتدایی امسال لیگ برتر، چندان به تو بازی نرسید؟
مصدوم شده بودم. وقتی برگشتم به تمرین، با چند روز وقفه من را گذاشتند توی ترکیب. مرفاوی تا حالا چندبار با من حرف زده و گفته که به من اعتقاد دارد.
- الان بحث صمد مرفاوی است. بحث اینکه اگر صمد مرفاوی سرمربی استقلال نبود، الان تیم، هم بهتر نتیجه گرفته بود، هم قشنگتر بازی میکرد.
این داستان دیمیبازیکردن استقلال را اصلا قبول ندارم. الان همه گیر دادهاند که تیم با اوتدستی میبرد. ولی امسال، چندتا بازی بوده که علیزاده نبوده و ما روی زمین بازی کردهایم و بردهایم. مگر بازی با پاس نبود؟
- اما الان میگویند روزهایی که تیم روی زمین بازی میکند، روزهایی است که امیر قلعهنویی ترکیب تیم را چیده و روزهایی که تیم اوتدستی میاندازد، صمد مرفاوی تیم را کوچ کرده.
نه، اصلا این حرفها نیست. صمد مرفاوی و قلعهنویی در تمام بازیها باهم مشورت میکنند و ترکیب تیم را میچینند.
- توی بیست سالگی ازدواج کردی . چرا این کار کردی؟
میخواستم حرفهای زندگی کنم.
- یعنی بقیه که زن نمیگیرند حرفهای زندگی نمیکنند؟
آنها را نمیدانم، ولی اگر من توی آن سن ازدواج نمیکردم به مشکل میخوردم.
- بههرحال با این کارت، میانگین سن ازدواج بین جوانها را پایین آوردی.
(میخندد)
- انگار همسرت هم ورزشکار است؟
آره، آیلار، اسکیت هاکی بازی میکند و عضو تیم ملی زنان اسکیت ایران هم هست.
- زن و شوهر ورزشکار باهم میسازند؟
مشکلی نیست. الان یکی از اتاقهای خانه را خالی کردهایم و تویش وسایل بدنسازی گذاشتهایم. میخواهیم وسط سالن پذیرایی هم میز بیلیارد بگذاریم. فکر کنم اگر آیلار ورزشکار نبود، نمیتوانستم این کارها را بکنم.
- قضیه مد و مد بازی است دیگر.
نه، من و همسرم خیلی بیلیارد بازی میکنیم. گفتیم یک میز بخریم تا راحتتر باشیم.
- شنیدم که توی قائمشهر نمایندگی سایپا داری.
آره.
- واقعیتش را بگو. الان به پولی که از فوتبال درمیآوری احتیاج داری؟
نه، ولی این را هم بدانید پولی که از فوتبال درمیآورم، مزه دیگری دارد.
- امسال جشنواره رفتی؟
نه، تا حالا نرفتم. فقط شنیدم که صفهایش چند صد متری میشود و چند ساعتی باید توی صف باشید.
- البته اگر تو بروی که لازم نیست بایستی تو صف. همه تو را میشناسند.
خودم خیلی به فیلم دیدن علاقه ندارم. همین سیدیهایی که به دستم میرسد هم وقت نمیکنم ببینم.
- پس چندان اهل فیلم دیدن نیستی؟
نه زیاد.
- کتاب چطور؟
کتاب زیاد میخوانم. از این رمانهای عشق و عاشقی. یک کتاب که بگیریم هم من میخوانم، هم خانمم.
- از شما که باید گذشته باشد؟
نه، هنوز درگیریم!
- وقت آزادت را چکار میکنی؟
توی خانه میخوابم. بیلیارد بازی میکنم. شبکه خبر میبینم. روزنامه ورزشی میخوانم.