پریش کوششی: سرانجام مهم‌ترین اثر رنه دکارت به زبان فارسی ترجمه شد.

 در اطلاعات کتاب‌شناختی، سال چاپ زمستان 84 است، اما این کتاب تا اردیبهشت 85 در بازار توزیع نشده و از سوی دیگر در سال جاری هم به همت انجمن حکمت و فلسفه نشستی در نقد و بررسی این کتاب برگزار شد.

رنه دکارت(1650-1596) را غالبا پدر فلسفه مدرن می‌خوانند. او چهره عظیم و برجسته‌ای است که با اندیشه‌های خاص خود، فلسفه مدرسی را از رواج و رونق پیشین انداخت. دکارت که مقصود خویش را تنها جست‌وجوی حقیقت می‌دانست تصمیم گرفت به یکباره به تمام معتقدات خود- حتی اموری که به نظر ما خیلی بدیهی است- شک کند. او از همین شک- که در واقع آغاز معارف یقینی او است- به یکباره نفس خود را چنان روشن و متمایز می‌یابد که هیچ راهی برای نفوذ شک در آن نمی‌بیند.

او چنان که خود نیز گفته است در همان حالی‌که در همه چیز شک و تردید روا می‌داشت این معنا را که براستی او در حال اندیشه است امری یقینی و مطلقاً غیرقابل تردید دانست، و به راهنمایی خرد- که هر اندیشنده‌ای را لاجرم اندیشنده‌ای باید- به وجود نفس خود چونان جوهری متفکر پی ‌برد و آن‌را اصل آغازین فلسفه خود قرار داد.

قابل توجه است که شک دکارتی یک شک افسار گسیخته بی‌ثمر که از ذهنی ناتوان یا بیمار نشأت گرفته نیست زیرا چنین شکی حتی بواسطه رحم نمی‌کند و جز به وادی سفسطه راه بجایی نمی‌برد. در حالی که شک دکارتی، دالانی برای دسترسی به یقینیات است و اصولاً همانطور که خود دکارت گفته، اگر در همه چیز بتوان شک کرد، در شک خود دیگر نمی‌توانیم شک داشته باشیم، زیرا این شک حاصل فکر انسان به معنای عام آن است و در واقع نوعی تعقل و اندیشه است. شک دکارتی یا شک دستوری امروزه به عنوان یکی از اصول ضروری و تخلف‌ناپذیر در متدولوژی جدید در تمام علوم کاربرد قطعی یافته است.

 شرط تحقیق علمی این است که محقق همواره به مشاهدات و دریافت‌های علمی خود به دیده تردید و احتمال بنگرد و بداند که هر جا جزمیت جای شک دستوری را بگیرد، همانجا خروج از حدود تحقیق علمی است.

 طبیعت شک دستوری اقتضا می‌کند که از ضرورت علمی دست برداریم و به احتمالات قناعت کنیم. چنان که ماهیت علم در فرهنگ امروز چیزی بالاتر از احتمال نیست. شک دکارت به عنوان شیوه زدودن خطاها از ذهن، با «بت‌های ذهنی» بیکن قابل مقایسه است و رسالت و ارزش فلسفی هر دو یک چیز است.

 دکارت مثل بیکن اساساً تشکیک را بر امکان تربیت غلط نهاده و عقل سلیم را فطرتاً مبرا از خطا می‌داند. القائات تربیتی اغلب موجب خطای در شناخت می‌شود و مکانیزم شک عملاً چیزی جز زدودن خطاهای ناشی از تربیت نادرست نیست. بیکن نیز ماهیت بت‌های ذهنی را همین مفاسد ناشی از تربیت غیر علمی می‌داند.

 کمتر فیلسوفی در عصر دکارت و پس از او تحت تاثیر او واقع نشده است، چه کسی می‌تواند تاثیر فوق‌العاده او را بر بزرگانی همچون لایب نیتس و اسپینوزا و کانت- و حتی مخالفین صریح عقلگرایی وی، مانند لاک و هیوم- انکار کند؟ اسپینوزا چنان تحت تاثیر وی قرار گرفت که به تقلید یا تبعیت از وی مهمترین کتاب خود- یعنی «اخلاق» (ethics)- را به روش هندسی دکارت نگاشت.

دکارت در پایان پاسخ خود به دسته دوم اعتراضات، امهات فلسفه خود را به روش هندسی و درقالب تعاریف و قضایا عرضه می‌کند و اسپینوزا نیز کاملاً از همین سبک در تألیف کتاب «اخلاق» بهره می‌جوید.

همچنین وی اثر دیگری را هم- که شرحی بر فلسفه دکارت است- به همین سبک تحریر کرد و با نام «اثبات اصول فلسفه دکارت به روشی هندسی» منتشر ساخت. آراء دکارت چنان تأثیرگذار بود که فیلسوفان بزرگ بعد از خود را وادار به موضع‌گیری کرد. نظرات لاک و هیوم، به عنوان فلاسفه تجربی مسلک در بسیاری از موارد، در واقع پاسخ و نقد آراء دکارت و دکارتیان بود. کانت نیز در جای جای آثار خود و به ویژه در «نقد عقل محض»، روی سخن با دکارت دارد و به تحلیل و بررسی نظرات وی (مانند: برهان وجودی، علم به نفس یا علم به خود و کوژیتو،... ) می‌پردازد. اگر فلسفه دکارت نبود، یقیناً این فیلسوفان، بسیاری از مباحث خود را مطرح نمی‌کردند. به همین جهات است که وی را به حق، «مؤسس فلسفه جدید» لقب داده‌اند.

 نگاهی به ترجمه فارسی این کتاب

این کتاب بسیار مهم، با ترجمه آقای دکتر علی موسائی افضلی و توسط شرکت انتشارات علمی و فرهنگی در سال گذشته- زمستان 1384- چاپ و منتشر شده است. خوشبختانه این کتاب- علیرغم بسیاری از کتاب‌های فلسفه غرب- توسط یکی از متعاطیان و اصحاب فلسفه ترجمه شده است. مترجم محترم، این کتاب را پس از قریب بیست سال تلاش و تحقیق ارائه نموده است و قابل ذکر است که ترجمه کتاب «اعتراضات و پاسخها» موضوع پایان نامه کارشناسی ارشد و نیز رساله دکتری ایشان بوده که تحت راهنمایی و مشاوره اساتید طراز اول فلسفه کشور نیز قرار داشته است.

 ترجمه دسته اول و دوم و سوم «اعتراضات و پاسخها»- که نزدیک هشتاد صفحه از متن انگلیسی را تشکیل می‌دهد- موضوع رساله کارشناسی ارشد و دسته چهارم تا هفتم آن - بیش از دویست و شصت صفحه انگلیسی- موضوع رساله دکتری مترجم بوده است.


می‌دانیم که کتاب «تاملات» و «اعتراضات و پاسخها» به زبان لاتین نگاشته شده است و ترجمه فارسی «اعتراضات و پاسخها» از روی یکی از معتبرترین منابع مربوط به آثار دکارت- یعنی مجموعه HR و از زبان انگلیسی- انجام شده است، هرچند مترجم فارسی برای فهم بهتر دشواری‌های این متن به متون دیگری نیز مراجعه نموده است که تماماً در پاورقی‌ها ذکر شده است.

در حال حاضر تنها دو ترجمه رسمی و معتبر انگلیسی از مجموعه آثار دکارت در جهان- و نیز متن کامل «اعتراضات و پاسخها» وجود دارد:

1. مجموعه‌ای است که توسط دو نفر به نام‌های‌هالدین (Haldane) و راس (Ross) به زبان انگلیسی و در دو مجلد در سال 1911 منتشر شده و در سال‌های بعد پس از تجدید نظر، مکرر به چاپ رسیده است.

جلد دوم این مجموعه، تماماً به «اعتراضات و پاسخها» و ضمائم مربوط به آن (شامل: توضیح دکارت درباره دسته پنجم اعتراضات، نامه دکارت به «کلرسلیه»، نامه دکارت به دینه) اختصاص دارد.

 2. مجموعه کامل‌تری از آثار فلسفی دکارت بین سال‌های 1984 تا 1991 به زبان انگلیسی ترجمه شده و در سه جلد به چاپ رسیده است.

 جلد اول و دوم، اثر سه نفر به نام‌های کاتینگهام (Cottingham)، استوثاف (Stoothoff)، و مورداک (Murdoch) است. در همه جهان و از جمله در سراسر ترجمه فارسی «اعتراضات و پاسخها»، از این دو جلد با علامت اختصاری «CSM» (به نشانه حروف اول مؤلفین آن) نام برده شده است.

 اما در جلد سوم، که به نامه‌های دکارت اختصاص دراد، از گزیده «آنتونی کنی» (Anthony Kenny)(با علامت اختصاری K) نیز استفاده شده است. علامت اختصاری جلد سوم در همه جا، «CSMK»، است.

در این مجموعه سه جلدی، علاوه بر آنچه در مجموعه دو جلدی HR آمده بود، نامه‌های دکارت و سایر آثار مهم او نیز گنجانده شده است. در این جلد، همانند HR، کتاب «اصول فلسفه» دکارت، به صورت گزیده، و نه کامل، آمده است اما نسبت به HR کامل‌تر است و برخی اصول که در HR نیامده است، در این جلد وجود دارد. کتب و رسائلی که در جلد اول CSM آمده است، به ترتیب تاریخ تألیف آن‌هاست و در ابتدای هر اثر، مقدمه‌ای توضیحی توسط مترجمین انگلیسی درباره آن اثر و مشخصات چاپ اصلی آن درج شده است.

جلد دوم در سال 1984 منتشر شد و شامل «تأملات در فلسفه اولی» و «اعتراضات و پاسخها» و ضمائم مربوط به این اعتراضات است، یعنی: ضمیمه مربوط به دسته پنجم اعتراضات و پاسخها (شامل: توضیح دکارت درباره دسته پنجم اعتراضات و نیز نامه دکارت به «کلرسلیه») و نیز نامه وی به دینه. از آنجا که نامه به دینه، محتوای فلسفی خاصی دربر ندارد و صرفاً حاوی گلایه‌‌های دکارت از «بوردن» (مؤلف دسته هفتم اعتراضات) و رفتار وی و نیز از برخی افراد دیگر است، این نامه در CSM به صورت خلاصه شده آمده و بخش‌هایی از آن حذف شده است، که از این نظر، نقصی در این مجموعه به شمار می‌رود و متن HR به آن مزیت دارد. در این ترجمه فارسی، بخش‌های محذوف دقیقاً مشخص شده است.

همچنین در این جلد دوم، علاوه بر «تأملات» و «اعتراضات و پاسخها»، رساله «در جستجوی حقیقت (به وسیله نور فطری)» در انتهای آن آمده است. از آنجا که «اعتراضات و پاسخها»، ارتباطی بسیار وثیق با «تأملات» دارد و در حقیقت مکمل آن محسوب می‌شود و دائماً با نقل قول از «تأملات» به آن ارجاع می‌دهد، خود دکارت این دو اثر را با هم و در یک مجلد منتشر کرد.

از این رو، مؤلفین CSM هم به پیروی از وی، این دو اثر را در یک جلد به چاپ رساندند و بدین ترتیب، برخلاف HR، دیگر خواننده مجبور نمی‌شود برای ارجاعاتی که در «اعتراضات و پاسخها» به «تأملات» صورت می‌گیرد، دائماً به مجلد دیگری مراجعه نماید.

 مترجم فارسی به این مجموعه آثار نیز دسترسی داشته و از آن استفاده نموده و خوشبختانه هر دو مقدمه HR و CSM – که اطلاعات اجمالی لازم را درمورد معرفی معترضین و اعتراضات آن‌‌ها در اختیار خواننده می‌گذارند- توسط ایشان به فارسی ترجمه شده است. اما در مورد ترجمه و معادل گذاری برخی از واژه‌‌های بسیار بسیار کلیدی و مهم- اگر منصفانه نگریسته شود- باید گفت که فوق‌العاده فنی و دقیق به فارسی برگردانده شده است که بعنوان مثال به یک مورد اشاره می‌شود:

یکی از واژه‌‌های مهم و پرکاربرد در فلسفه غرب، واژه «objective» (و نقطه مقابل آن، «subjective») است. در زمان حاضر، معنای این واژه را «عینی» (و نقطه مقابل آن را، «ذهنی») می‌دانیم. مترجم در سراسر کتاب کلمه «objective» را در فلسفه دکارت- به درستی و برخلاف سنت مألوف- به ذهنی ترجمه کرده است. این اصطلاح- همانند برخی دیگر از اصطلاحات فلسفی- در طول تاریخ، تحول معنایی یافته است.

 اما این تغییر و تحول در مورد واژه «objective» تا بدان حد بوده که معنای آن را کاملاً به ضد معنای اولیه‌اش تبدیل کرده است. فیلسوفان بسیاری، از جمله دکارت، این واژه را در فلسفه خود به کار برد‌ه‌اند. از آنجا که واژه مزبور، از اصطلاحات کلیدی در فلسفه دکارت است و فهم دقیق و درست آن برای درک صحیح بخشی از آراء او و معترضین معاصرش بسیار حائز اهمیت است، و متقابلاً عدم توجه به معنای واژه مزبور در عصر دکارت و پیش از وی و خلط آن با معنای امروزین آن منشأ خطا‌های مهمی در فهم فلسفه اوست، کاملاً ضرورت دارد که معنای این واژه در فلسفه دکارت تبیین شود. شواهد و قرائن بسیاری وجود دارد که واژه مزبور در فلسفه دکارت به معنایی ذهنی است نه عینی.

واژه ابژه (object) در ریشه لاتینی آن مرکب از واژه «ob) / «before – against) به معنی (در مقابل- روبرو- در برابر) و واژه «jacere) /«Throw) به معنی (افکندن- انداختن- قرار گرفتن) است و بنابراین به معنی «چیزی است که در مقابل ظاهر می‌شود و قرار می‌گیرد. » از نظر تحت‌الفظی صرف، معادل با واژه «برابرایست» است.

 امروزه این واژه به «عینی» ترجمه می‌شود و منظور از آن «اشیاء و موجودات خارجی است که برای خود، وجودی مستقل از ذهن و فاعل شناسائی دارند» و متقابلاً واژه «subjective»، در حال حاضر به «ذهنی» ترجمه می‌گردد و مراد از آن «مفاهیم یا تصوراتی است که در ذهن فاعل شناسا وجود دارد و قائم به او است و مستقل از ذهن وی، وجودی ندارد. » اما باید توجه کرد که در گذشته (یعنی در قرون وسطی و بعد از رنسانس، در دوره فلسفه جدید تا قرن نوزدهم) این دو واژه، معنائی درست، ضد معنای فعلی آن را داشتند.

یعنی واژه «objective» به معنای «ذهنی» و واژه «subjective» به معنی عینی بکار می‌رفته است. توضیح این که: در قرون وسطی برای اولین بار دنس اسکاتوس (Duns Scotus) واژه «ابژه» (obgect) را بکار می‌برد و مقصود وی از آن، مفهوم یا صورت ذهنی است یعنی «آن چیزی که متعلق و موضوع فکر و ادراک»(object of thought) قرار می‌گیرد.» بنابراین واژه «ابژکتیو» در فلسفه اسکاتوس، به معنای «ذهنی» بوده است. این معنا در قرون وسطی و بعد از آن یعنی در دوره فلسفه جدید نیز رایج بود.

 اسپینوزا (در کتاب «اخلاق» بخش1، قضیه30 و بخش 2 قضیه8) و بارکلی (در کتاب «siris»، 292) همین واژه را به معنای «ذهنی» بکار بردند. استعمال واژه مزبور به همین معنا تا قرن 18 و 19 ادامه داشت و واژه سابژکتیو «subjective» درست به معنای مقابل آن یعنی «عینی» بکار می‌رفت. به گفته «Runes»، برای نخستین بار، «بومگارتن»(1762- 1714) و به گفته «Reese»، نخست «کانت»، معنای واژه «ابژکتیو» را تغییر دادند و آن را به معنی «عینی» و «سابژکتیو» را به معنی «ذهنی» بکار بردند.

 از نظر کانت، «ابژکتیو» به آن چیزی اطلاق می‌شود که وجودی خارج و مستقل از ذهن دارد، در حالی که «سابژکتیو» آن گونه چیزی است که قائم به ذهن فاعل شناسا است و مستقل از آن وجودی ندارد. ماینونگ (Meinong) و هوسرل (Husscrl)، مجدداً کوشیدند تا این دو واژه را به همان معنای نخستین آن‌‌ها نزدیک کنند. دکارت نیز به تبعیت از معانی رایج این دو واژه در قرون وسطی، آن‌‌ها را در آثار خود بکار برد.

وی در کتاب «اعتراضات و پاسخها»، به این معانی برای واژه‌‌های مزبور تصریح می‌کند و مطابق تعبیر وی، موجودات خارجی، به نحو «سابژکتیو» و مفاهیم و موجودات ذهنی، به نحو «ابژکتیو» وجود دارند. او در این مورد می‌گوید:«طبق تعبیر رایج، موجودات خارجی به نحو عینی و صوری (formally and subjectively) وجود دارند، ولی وجود آن‌‌ها در فاهمه، به نحو ذهنی یا مفهومی (objectively or ideally) است. (ص157 از HR)».

یکی از مهم‌ترین و اصلی‌ترین مواردی که دکارت در آن، واژه «objective» را بکار می‌برد در مورد اصطلاح «objective reality» (واقعیت ذهنی) است. وی این اصطلاح را در مورد مفاهیم و صور ذهنی بکار می‌برد و معتقد است که هر مفهومی، از حیث حکایتگری آن، دارای یک «واقعیت ذهنی» است که این واقعیت، نشان دهنده «عظمت یا کمالی» است که در مابه‌ازای این مفهوم وجود دارد.

 به عبارت دیگر، همان واقعیت یا کمالی که در موجود خارجی وجود دارد، مفهوم آن نیز همان واقعیت یا کمال را به نحو ذهنی واجد است. از این رو «واقعیت یا کمال ذهنی» یک مفهوم با مفهوم دیگر فرق دارد و مثلاً «واقعیت ذهنی» مفهوم خدا بیش از سایر مفاهیم و یا «واقعیت ذهنی» مفهوم جوهر بیش از عرض است. دکارت از این اصل خود، بیش از هر چیز در اثبات وجود خدا استفاده می‌کند(ر. ک به تأمل سوم).

بنابراین مشاهده می‌کنیم که معنای واژه «ابژکتیو» را در فلسفه دکارت و خصوصاً در اصطلاح
«objective reality»، هرگز نباید با معنای امروزین آن یعنی «عینی» خلط نمود و چنین معادلی برای آن واژه، تا چه حد گمراه کننده و از مقصود دکارت دور است. اهمیت توجه به این امر در فلسفه دکارت و غفلت از فهم معنای واقعی آن تا حدی است که برخی از دکارت شناساندن بزرگ معاصر در آثار خود بر آن تاکید می‌ورزند تا مبادا خوانندگان آثار دکارت، به گمراهی و سوء فهم در اصطلاح شناسی فلسفه وی دچار شوند.

 از جمله، جان کاتینگام، دکارت شناس برجسته معاصر (که از مترجمین آثار دکارت به انگلیسی و خود صاحب تألیفات ارزنده‌‌ای در فلسفه دکارت است) در کتب خود بدین امر تصریح و بر آن تأکید می‌کند:«دکارت به پیروی از اصطلاح اسکولاستیک، مضمون و محتوای حکایتگرانه یک مفهوم را «واقعیت ذهنی» آن مفهوم می‌نامد...

این استعمال برای واژه «objective»، هیچ گونه وجه مشترکی با معنای امروزین این واژه ندارد. اصطلاح «objective reality» از نظر دکارت، در مورد اعیان مستقل و خارج از ذهن، بکار «نمی‌رود»، بلکه برعکس، این اصطلاح از نظر وی، به حوزه ذهنی مفاهیم یا تصورات، تعلق دارد»(Cottingham, John, Descartes, Basil Black Well, 1989,P. 49).

 دکارت واژه «ابژکتیو» را همواره در مقابل واژه «صوری»(formal) بکار می‌برد. به نظر دکارت، یک مفهوم را از دو جنبه می‌توان ملاحظه کرد. یکی از جنبه روانشناختی که در این صورت، مفهوم، وجهی از آگاهی است و دیگری از جنبه مضمون و محتوای حکایتگرانه آن. دکارت، جنبه اول را «واقعیت صوری»(formal reality) و جنبه دوم را «واقعیت ذهنی» (objective reality) آن مفهوم می‌نامد.

وی می‌گوید «طبیعت یک مفهوم به گونه‌‌ای است که به خودی خود، مقتضی هیچ واقعیت صوری نیست مگر آنچه از فکر من می‌گیرد. اما برای اینکه یک مفهوم، واجد فلان واقعیت ذهنی باشد [نه واقعیت ذهنی دیگر]، بی‌تردید باید این واقعیت را از علتی بگیرد... »(تامل سوم، CSM، ج2، صص9-28).

دکارت، فرق میان واقعیت ذهنی و صوری را نه تنها درباره مفاهیم بلکه در مورد موجودات و اعیان خارجی نیز بکار می‌برد. در این مورد، واقعیت «صوری»، وجودی واقعی و خارج از ذهن است، در حالی که «واقعیت ذهنی» صرفاً یک وجود ذهنی و موضوع و متعلق ادراک است.

 دکارت در این زمینه چنین می‌گوید: [منظور من از خورشید از آن حیث که در ذهن ما وجود ذهنی (objective being) دارد] همان خود خورشید است که در ذهن وجود دارد، البته نه وجود صوری یعنی به همان نحوی که در آسمان است بلکه وجود ذهنی یعنی به همان نحوی که معمولاً اشیاء در ذهن وجود دارند.

 البته کمال این نحوه از وجود به مراتب کمتر از کمال موجودات خارجی است، ولی به این دلیل نمی‌توان آن را معدوم صرف دانست»(دسته اول پاسخ به اعتراضات، CSM، صص5-74) دکارت این کاربرد را برای واژه «objective»(البته با کاربرد امروزین آن کاملا متفاوت است) از فلاسفه اسکولاستیک گرفته است.

«سوارز»[در مورد این واژه] چنین می‌نویسد: «یک تصور ذهنی (objective conception) چیزی یا ادراکی (concept) است که به طور دقیق و بی‌واسطه، به وسیله این تصور، متمثل (represent) می‌شود. مثلاً وقتی انسانی را تصور می‌کنیم آن عمل ذهنی را که برای تصور این انسان انجام می‌دهیم، «ادراک صوری»(formal concept) می‌نامیم. ولی آن انسانی را که از طریق این عمل، تمثل فکر یافته است، «تصور ذهنی» می‌نامیم(مباحثات متافیزیکی، 1، 1، 2).

(Cottingham, John, A Descartes Dictionary, Blackwell,1993)
در ترجمه فارسی واژه‌‌های کلیدی دیگری مانند thing, being , adequate, eternal truths نیز به درستی و با توجه به مقتضیات فلسفه دکارت ترجمه شده است.