تبیین شخصیت علمی، اجتماعی، سیاسی و اخلاقی پدرم نه در این مجال میگنجد و نه مقتضی این اوراق است. امید آنکه در مجال مناسب دیگری، کتابی در شرح زندگی و آثار وی تدوین کنم. اینک به اجمال میگویم که رویکرد او در پژوهش، همان رویکرد وی در تعاملات سیاسی، اجتماعی و خانوادگی بود.
این رویکرد مبتنی بر آزادگی، حقیقتجویی و عدالتطلبی بود که در پژوهش، موجب دریافتهای جدید در تاریخنگاری و تراجمنویسی (دو حوزه اصلی کار او) شد. او در عین ارج نهادن به تلاشهای علمی عالمان گذشته، گاه به نتایجی دست مییافت که برخلاف باورهای رایج همکسوتان معاصرش بود، اما نه تنها از طرح آنها ابایی نداشت، بلکه با دلایل علمی و عقلی به اثبات نظر خویش میپرداخت.
همین امر موجب طعن و سرزنش زیادی از سوی برخی از همکسوتان انقلابی خویش در طول بیش از دو دهه (قبل و بعد از انقلاب) گردید که او را به محافظهکاری متهم میکردند. اما وی انصاف و امانتداری در تحقیق و تاریخنگاری را فراتر از آن تلخکامیها میدانست. این خصلت، صراحتی به وی بخشیده بود، که هر چند بسیاری از آن کسان را رنجیده خاطر میساخت، اما موجب احترام و دوستی عمیق رجالی از روحانی و غیر روحانی گردید که همین شیوه را در روش مشی سیاسی خود در پیش گرفتهبودند که در رأس آنها شهدای والامقام استاد مطهری و شهید بهشتی قرار داشتند.
بسیاری از آثار علمی پدرم پاسخی به نیازهای فرهنگی و سیاسی زمانه بود. آن آثار در زمانی چاپ و منتشر میشد، که ادبیات مذهبی با روش تحقیق و سبک نگارش نوین، آشنایی کافی نداشت و روحانیون معدودی در خارج از معارف رایج حوزههای علمیه، قلمفرسایی میکردند. از همین رو بخشی از آثار وی - که اتفاقاً نخستین آثار اوست- تمجید بزرگانی از حوزه، همچون آیتالله بروجردی، علامه طباطبایی، شیخ آقا بزرگ تهرانی، امام خمینی و استاد مطهری، را برانگیخت. این آثار عمدتاً مربوط به دوران 23 تا 40 سالگی اوست.
پدرم در عین پایبندی به اصول و آداب اصیل روحانیت شیعه، اندیشهای نوگرایانه داشت. مهمترین نشان آن کتاب «نقد عمر» اوست؛ زیرا سفرنامهنویسی و خود شرححالنگاری در میان روحانیون حوزههای علمیه معمول نبوده است، اما وی ضرورت آن را در مطالعات تاریخی و ادبیات مذهبی معاصر خاطرنشان میکرد.موقعیتشناسی و درک ضرورتهای زمان، از دیگر ویژگیهای او در پژوهش بود.
برخی آثار او، محصول موقعیتهای خاص تاریخی است. به عنوان مثال، پس از رحلت آیتالله بروجردی (ره) که حوزههای علمیه و جهان تشیع غرق در ماتم، عزا و سوگواری بود، پدرم بلافاصله «شرح زندگانی آیتالله بروجردی» را با شرح خدمات و اقدامات فرهنگی- اجتماعی ایشان، به مناسبت چهلم آن مرحوم منتشر کرد.
همچنین پس از آغاز درگیریهای خونین در بوسنی و هرزگوین در سالهای71و 72 که به نسلکشی هولناک مسلمانان در آن سرزمین تازه استقلالیافته انجامید و در حالی که اغلب مردم کشور اطلاعات درستی از سابقه گسترش اسلام در آن جا نداشتند، پدرم با آنکه در بستر بیماری بود، با تحقیق در منابع در دسترس، شرح حال 26 نفر از رجال دینی، علمی و ادبی مسلمان بوسنی و هرزگوین را به ضمیمه مقدمهای، با نام «علما و مردان نامی بوسنی و هرزگوین» منتشر کرد و سال بعد، پس از دستیابی به کتاب« الجوهر الاسنی»، نوشته محمد خانجی، از علمای بوسنی (وفات: 1365 ق)، آن کتاب را نیز ترجمه و همراه با اضافاتی با نام «شعرا، علما و مردان نامی بوسنی و هرزگوین» منتشر ساخت (قبله، 1373).
وی هیچگاه به سفارش کسی یا موسسهای- در ازای دریافت پول- کتابی ننوشت. در آخرین مصاحبهای که در مهر ماه سال جاری با نشریه« افق» حوزه انجام داد، به همین نکته تأکید کرد: «هرگز وجوهات قبول نکردهام و از کسی هم برای کار و کتابهایم چیزی نخواسته و نگرفتهام، جز یک مورد از مقام بالا که قصد استرداد آن را دارم.»
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هیچ منصب دولتی قبول نکرد و پیشنهادهای آیتالله بهشتی را برای نمایندگی مجلس خبرگان اول قانون اساسی و سپس دورة اول مجلس شورای اسلامی نپذیرفت و آن را مانعی برای تألیف و تصنیف دانست.
او که به دلیل رنجها و نامهربانیهای فراوان، آسیبهای روحی و جسمی زیادی دیده بود، با کوشش خستگیناپذیری به تحقیق، تألیف و ترجمه میپرداخت. دعوت دانشکده الهیات دانشگاه تهران را برای تدریس درس رجال و تراجم در دوره فوق لیسانس، بعد از دو ترم رد کرد و آن را مغایر با روحیه و برنامة کاری خود دانست؛ با این همه چند سال بعد به تدریس آزاد «تاریخ اسلام»، « سیره معصومان(ع)» و «جنگهای صدر اسلام» در دانشگاه امامصادق (ع) و دانشگاه امام حسین (ع) پرداخت و آن را بیشتر با علایق خود سازگار یافت. آنچه که او را بیشتر به تدریس در دانشگاه امام حسین و دیگر دانشکدههای نظامی متعلق به سپاه علاقهمند کردهبود، حضور فرماندهان جان برکف در کلاسهای درس بود که پدرم حیات خود و عزت کشور را مدیون آنان میدانست.
علاوه بر آن، وی همواره دعوت خانوادههای شهدا و جانبازان و یا مراسم بزرگداشت آنها را، علیرغم کسالت، میپذیرفت.
مشی سیاسی پدرم، اعتدالی و بسیار نزدیک به مشی استاد مطهری بود و همین امر از موجبات همدلی و همفکری میان آن دو بود. وی از نسل دوم «مصلحان حوزه» به شمار میرفت که در تأسیس نخستین مجله دینی حوزه علمیه قم، یعنی، ماهنامه دینی «مکتب اسلام» در سال 1337، و تأسیس «دارالتبلیغ اسلامی» قم (1343)، نقش مؤثری ایفا کرد که شرح آن دو واقعه را در «نقد عمر» به تفصیل بیان کرده است.
هدف اصلی وی از این اقدامات آن بود تا با کمک جمعی از مدرسان فاضل، روشناندیش و دردمند حوزة علمیه قم و تهران، تحولی در سازمان روحانیت ایجاد کرده و آن را مناسب نیازهای فرهنگی و اجتماعی جامعه سازد تا نسل جدیدی از طلاب جوان آشنا با دانشهای حوزوی و دانشگاهی پرورش یابند که بتوانند با جریانهای فکری و فلسفی معارض که محیط فرهنگی جامعه، به ویژه طیفهای دانشجویی را به شدت تهدید میکرد، مقابله کنند.
او به این آرمانها دل بسته بود و طعن و سرزنش فراوانی از همکسوتان خود به جان خرید. اما بعد از چند سال، دلشکسته و ناامید شهر قم را با همة دلبستگیها و خاطرات، ترک گفت و در سال 50 خسته و فرسوده و با اندوهی عمیق از ناسپاسی، به همراه خانواده، به تهران مهاجرت کرد.
او که از یک سو شهریة حوزه و حقوق «مکتب اسلام» را از دست داده و از سوی دیگر با تأمین هزینة سنگین خانواده مواجه بود، ناگزیر شد برای تأمین معیشت، علاوه بر تألیف و تصنیف و ترجمه، به منبر نیز رویآورد.
مرحوم صدر بلاغی که از مهاجرت پدرم به تهران و وضعیت او آگاه شد به وی پیشنهاد داد تا در ازای حقوق ثابت و مکفی، متون پیاده شدة سخنرانیهای حسینیه ارشاد را ویراستاری کند، اما چون در آن زمان استاد مطهری، معترضانه از مدیریت حسینیه ارشاد کنار رفته بود، پدرم پذیرفتن این پیشنهاد را نوعی دهنکجی به آن استاد شهید تلقی میکرد و با وجود نیاز شدیدی که داشت، آن را نپذیرفت.
پرداخت حقالتألیف برخی ناشران مذهبی نیز، خود حکایت تلخی داشت که بر رنجهای او دو چندان میافزود و موجب کلنجار رفتن مداوم او با آنها برای استیفای آن بود.
دوستان اصلی پدرم در ایام غربت تهران، شهدای والامقام، استاد مطهری و شهید بهشتی، بودند. استاد مطهری که خود در آن زمان با بیمهری گردانندگان حسینیه ارشاد مواجه بود و از سوی دیگر مورد طعن و انتقاد «ولایتیها» قرار داشت، در اندیشة پدرم بود. از این رو پیشنهاد امامت جماعت یکی از مساجد معتبر تهران را - که شغل مناسب و موجهی در آن زمان بود - به پدرم داد، اما وی با تشکر از توجه و مراحم آن دوست شفیق، روحیه خود را سازگار با آن شغل مقدس ندانست و مانعی برای پرداختن به کارهای علمی خود شمرد و آن را نپذیرفت.
سخن را کوتاه کنم، اما دریغ میدانم که به خصائل اخلاقی او اشارهای نداشته باشم: پدرم گرچه در خانوادهای روستایی و تنگدست پرورش یافته بود، اما دارای بلند نظری، گشادهدستی و تواضع بود که البته هم ریشه در تربیت خانوادگی داشت و هم در سلوک مستمر زندگی خویش کسب کرده بود.
او از نوجوانی در شخصیت عالمان بزرگ تأمل میکرد و میکوشید به عنوان روحانی ملبّس به لباس پیامبر اکرم (ص) خصایل برجستة آنها را ملکه رفتار خود سازد؛ چه بر این باور بود که گفتار و کردار روحانیون باید سرمشق مردم قرار گیرد.
او در این زمینه نه مربی داشت و نه آموزشی دیده بود، بلکه مطالعه سیره معصومان (ع) و احساس مسئولیت دینی و توقعاتی که توده مردم از نوع روحانی داشتند او را به این تأمل وا داشته بود. از این رو بر « اخلاق صنفی روحانی» تأکید میکرد و اصرار داشت تا چنان درسی در آغاز طلبگی به طلاب آموزش داده شود.
آموخته بود که باید ناگزیر با افراد و سلایق گوناگون تعامل داشت و به وجوه اشتراک خود با دیگران نگریست نه نقاط افتراق، و باید در تعاملات سیاسی و اجتماعی، دارای صبر و گذشت بود. با همین شیوه رفتار بود که بسیاری از منتقدان سیاسی پیش از انقلاب او، که بعداً به صداقتش پیبردند، جزء دوستان صمیمی وی شدند و او نیز گذشتهها را به فراموشی سپرد.
با این وجود، پدرم هرگز حاضر نشد که از دو گروه گذشت کند و به شدت از آنان در محافل خودی و غیرخودی انتقاد میکرد و آنها را «جایزالغیبه» میدانست: گروه نخست، که با سوء استفاده از لباس روحانیت به رانتخواری برای خود و بستگان اشتغال داشته، با اعمال و کردارشان، موجبات بدبینی مردم به نظام و حتی مقدسات را فراهم میکنند. گروه دوم، که بدون رنج تحقیق، افکار و نکات بدیع را که محصول پژوهش دیگران است، بیشرمانه و بدون ذکر مأخذ اصلی به نام خود منتشر میکنند. پدرم بارها در آثار خود از آنان با عنوان «سارقان افکار و آثار دیگران» یاد کرده است.
پدرم در امور شخصی، نمونه انضباط بود: نماز را در اول وقت به جای میآورد و پس از آن قرائت قرآن داشت و سپس به مطالعه و یا نگارش مشغول میشد. در سالهای دهه 30 و 40 که در ایام محرم، صفر و ماه رمضان برای منبر به شهرهای دیگر و یا کویت میرفت، چمدانی از کتاب و نوشته با خود میبرد و برخی از کتابها و مقالات خود را در همین سفرها مینوشت. او لحظهای را بیهوده از دست نمیداد. تاریخ ملاقاتها یا سخنرانیهایش را در تقویمی مینوشت و بر حضور در مجالس سر ساعت مقرر تأکید داشت.
به امیرمؤمنان (ع) و فاطمه زهرا (س) ارادت خاصی میورزید و بر این باور بود که مظلوم واقعی تاریخ شیعه، امیرمؤمنان است؛ زیرا هم در دوران خانهنشینی، هم در دوران خلافت و هم پس از شهادت، مظلوم و تنها بود با انبوهی از دشمنان قسم خورده.گرچه او سالها منبر میرفت و ذکر مصیبت اهل بیت میکرد، اما غالباً که نام و یاد آن بزرگان، به ویژه امیرمؤمنان (ع) و فاطمه زهرا (س) به میان میآمد، بیاختیار اشک از چشمانش سرازیر میشد