شیوه مولانا گفتوگو با مردم و سخن گفتن به زبان حال آنهاست، به همینخاطر او هیچ ابایی ندارد از اینکه با نقل داستانهای عامیانه به بیان حکمتی بپردازد که میتوان از آن به حکمت مولانا تعبیر کرد؛ حکمتی شادان و امیدورزانه که ریشه در حکمت الهی دارد. مطلبی که از پی میآید به برخی از ویژگیهای این حکمت و پیامدهای فقدان آن در جهان امروز اشاره دارد.
هر نغمه و زخمه و بانگ و آهنگی تارهای ظریف و حساس روح آدمی را در تاریخ و لحظه حضور تاریخی و تاریخمندش در جهان مرتعش نکرده است، هر نفس و نفخهای در وجدان آدمیان رخنه نکرده و حیات تازه در تنهای مرده و جانهای افسرده ندمیده است، هر کلام و کتاب و پیامی در گوش تاریخ شنیده نشده و مقبول مردمان قرار نگرفته و در یادها و خاطرهها نمانده است مگر آنکه آموزگار و آفریدگار و پیامآوران را مصداق زنده و آیینه تمام نمای همه ارزشها و فضیلتهایی یافتهایم که منادی آن به دیگران بوده است. همین همسویی، اتفاق، اتحاد و وحدت درونی و بنیادین میان عمل و نظر و ظاهر و باطن در حکمت و عرفان مولویه است که کلام و کتاب و پیام و طریقت او را جهانی و جاودانه و جذاب کرده است. جلالالدین محمدبلخیخراسانی، آموزگار بزرگ عرفان و اشراق ما چنین انسانی است. همه ارزشها و فضیلتهایی که این جان ژرفبین و وجدانبیدار در آثارش از آن سخن گفته، در میدان عمل زیسته و آزموده و خود مصداق زندهاش بوده است. مولانا ،انسانپرورده دامن تاریخ فرهنگ، میراث، سنت، دیانت و معنویتی است گرم و سرد دوران چشیده و آزموده و بهغایت معنوی و متعالی و مست از بادههای رحمانی و روحانی شهود و اشراق و استغراق. همه آثار او، همه نغمهها و سرودههای او نیز یکسر چنیناند. سنتهای فکری و نظامهای اعتقادی و ارزشی جامعهها به هر میزان در کشاکش روزگار پخته و فربه و آزموده و آبدیدهتر شده و به میدان آمدهاند، هم از منظری واقعبینانهتر وحدت درونی، رنگارنگ بودن و تنوع و تکثر فکرها و فرهنگها و سنتها را زیسته و پذیرفتهاند، هم اتحاد بنیادین تناظرها و تقابلها و جمعیت زیرین اضداد را عمیقتر فهمیدهاند و هم آنکه تمامیت هستی را صمیمانه پذیرا شدهاند. مولوی، هم مصداق زنده و هم منادی چنین اندیشه و وحدت و اتفاق و اتحاد بنیادین هستی در تمامیتش است.
این همان فتحالفتوح توحید و وحدانیت و وحیانیت کلام و کتاب و سنت قرآنی و عرفانی ماست که هم از ثنویت و دوپارگی مانوی هستی عبور میکند و هم تثلیث و تشبیه مسیحیت کلیسایی را پشتسر مینهد. از این منظر سنتها و تجربههای وحدت وجودی عرفانی البته به شرط آنکه درست فهمیده شوند بهمراتب به وحدانیت و وحیانیت و توحید کلام قرآنی و سنت اسلامی نزدیکتر و همسوترند تا سنتهای فکری دیگر. مولوی انسان ریشههاست؛ انسان بیدار به ریشهها و بنیانهای متعالی انسان بودن ما. آموزگار بزرگ خویشتنکاو و خویشتنشناس و کارواندار خویشتنشناسی و سالک و شهسوار براق طریقت حقیقت و حقجو و حقپرست و جان همیشه عاشق و شوریده سر و رهیده روان و آزاده وجدان؛ اندیشهای به غایت ژرفبین و ژرفکاو و خردی فروزان و خیالی فوقالعاده تابناک و تیزپا و چابک و چالاک و بهغایت خلاق و غنی و پرمایه از ذوق و زیبایی و بصیرت و بینش و حکمت؛ انسانی مرگاندیش و مرگ آگاه و مستغرق در عشق و اشتیاق حیات ابدی و گناهآگاه به بنیادیترین مفهوم آن. وجدان بیدار لبریز از احساس تقصیر و توبه ساری و بندگی در پیشگاه و بارگاه عصمت مطلق حق؛ سنت و میراث متعالی و پیامبرانهای که عمیقا آن را به شهود و اشراق و استغراق دریافته و فهمیده بود و به عشق آن را میزیست و میراثدار راستینش بود. مثنوی او شگفت و گوهرین و یادمانی و ماندگارترین اثر و میراث تجربههای عرفانی و از شگفتیهای سنتهای درخشان عرفانی و اندیشههای اشراقی در تاریخ و فرهنگ و جامعه و جهان بشری ماست.
اینک بر کرسی رفیع آن تاریخ متعالی و انسان زائر و مهاجر عالم غیب و قدس به تعبیر هانری کربن، انسان دیگری تکیه زده و بر صحنه تاریخ و فرهنگ جهانی به بازی فراخوانده شده است؛ بشر پرومتهای عطشناک و آتشناک و آتشافروز و عصیانگر و ویرانگر؛ بشری که میآفریند که ویران کند و ویران میکند که دوباره بیافریند. این تقدیر تاریخ و دور باطل بشر عصری است که در گرداب مهیب ساختن و ویران کردن و در آتش افکندن و سوزاندن ساختهها و فراوردههایش گرفتار آمده و با آن دستوپنجه میفشارد. بشر خاطرهزدایی شده و مسحور و جادوزده مجازها و افسونزده تصویرهای مجازی و پای در زنجیر غار افلاطونی مجازها و مست و مفتون اجساد و اجسام و آثار و اثقال سنتهای تشییع و تودیعشده زیرسقفهای ترکخورده موزههای عالم مدرن؛ بشر جهانگرد و جهانگستر و بیقرار و بیاختیار و سرگشته و ناآرام و افسرده و افسون شده جعبه جادوی پاندورای عالم خویش.
جلالالدین محمدبلخیخراسانی، آموزگار بزرگ عرفان و اشراق ما، هم انسان دیگری است و هم برآمده از سنت و دیانت و معنویت و کلام و کتاب عصر و عهدی از جنسی دیگر؛ انسان عهدی نبوی و تاریخی متعالی و سنت و میراثی وحیانی و فرهنگ و مدنیت و معنویت عصری وحدانی. این انسان و انسان چنین تاریخی اینک در غیبت است و شبهای رازآمیز و پرستاره و مهتابی شهود و اشراق و عرفان و استغراقش نیز در محاق لیکن همچنان زنده و نیرومند در پشتپرده و صحنه آماده ظهور و مهیای رستاخیزی دوباره. تعابیر ژرف و روشنگر مثنوی را در همین رابطه ببینید:
هین که اسرافیل وقتاند اولیا
مرده را زیشان حیاتست وحیا
جانهای مرده اندر گور تن
بر جهد ز آوازشان اندر کفن
گوید این آواز زآواها جداست
زنده کردن کار آواز خداست
ما بمردیم و به کلی کاستیم
بانگ حق آمد همه بر خاستیم
مولانا انسان ریشههاست و آموزگار بزرگ و سختکوش و خستگیناپذیر مدرسه و مکتب خویشتنشناسی و اندیشهای ژرفبین و خویشتنکاو و خویشتنیاب و مست از بادههای نوبه نو معرفت درون و شهسوار براق عشق و اشراق و استغراق.
نظام دانایی جدید بر زمینه و شانه اندیشه و عقلانیت و ارزشهایی بنیاد پذیرفته که اکتساب دانش و دانایی و کشف و استخراج و اختراع و ابداع اطلاعات و معلومات هرچه بیشتر و بیشتر از بیرون و سلطه و سیادت و مهار هر چه مؤثر و ماهرانهتر بر واقعیتها و پدیدارهای طبیعت را بر معرفت و فهم درون، مقدم و محترمتر داشته است. در نظام دانایی عالم مدرن جایی برای طهارت تن و تزکیه جان و تخلیه وجدان و تخلیه روان و تصفیه باطن، سلوک و خلوت و تمرکز و مراقبت درون و اکتساب و حصول معرفت از آشیانههای رازآمیز و بکر و ناشناخته روح و گنجینهها و خزانههای زیرلایههای درونی و نهانتر وجود نیست. تصادفی نیست که بشرپرومتهای و عطشناک و آتشناک و آتشافروز عالم جدید به هرمیزان جغرافیای اطلاعات و معلوماتش پرچینوشکنتر، پیچیده و پیچیدهتر و حجیم و سنگینترشده خود را برون افکندهتر احساس کرده و خلوت و آرامش و سکینت درون را بیشازپیش از کف داده و سرگشته و غفلتزده و بیمار و افسردهتر نیز خود را یافته است. این نیز تصادفی نیست که در نظام دانایی دوره جدید معرفت در قربانگاه اطلاعات ذبح میشود و حقجویی در قربانگاه معلومات و دانستنیهای پراکنده و کنجکاویهایی که دیگر رو بهسوی کعبه و قبله هیچ حقیقیت و حقی ندارد قربانی میشود.
انسانشناسیهای دوره جدید از جنس انسانشناسیهای برونکاوند و بیرونبین و تماشاگر و بیگانه و بیبهره از سنت و میراث انسانشناسیهای درونبین و درونیاب و بازیگر. مولوی انسانشناسی است به غایت درونکاو و درونبین و درونیاب و بازیگر ایستاده بر صحنه حکمت و عرفان و دانش و دانایی خویش. در نیل اندیشهها و تجربههای عرفانی و آثار او سنتها و مواریث مدنی و معنوی کثیری، از سرچشمهها و چشمهسارهای زلال جغرافیای فراخ و پرچینوشکن شرقی گرفته تا کرانههای غربی دریای اژه و عالم هلنی چنان وحدت گرفته و به حرکت درآمدهاند که به لحاظ شکوه و استواری و عظمت و ترکیب پیکروار تنها با معماری و شکوه تختجمشید پارس قابل مقایسه است. چهرهها، شخصیتها، رخدادها، داستانها، افسانههای اساطیری و تاریخی و وحیانی بسیاری از سنتهای فکری و اعتقادی و فرهنگها و اسطورههای اقوام مختلف در آثار او به خدمت فراخوانده میشوند تا معناکاویها و تفسیرها و تأویلهای تجربهها و مکاشفات و مشاهدات عرفانی او را هرچه زندهتر و استوارتر و آموزندهتر و روشنگر و بیدارکنندهتر بیان کنند.
مولوی شهسوار روح و تجربههای روحانی است؛ بیدارگر خستگیناپذیر حسها و قوهها و قابلیتها و ظرفیتهای روحانی هستی انسانی ما. در زندگی کوتاه آدمی هیچ فرهنگ و فضیلت و سعادتی ارجمندتر و عزیزتر از توفیق آسمانی و نورانی و ملکوتی شدن و به پرواز درآمدن تن خاکی آدمی با بالهای روح نیست. مولوی، جان به پرواز درآمده در آسمان عالم معناست.