این به آن معناست که مولانا در عین اینکه ایرانی است و به زبان فارسی میسراید و مینویسد و در حالوهوای فرهنگ ایرانی تنفس میکند، به پرسمانها و مسائل وجودی آدمی اندیشیده است. پس نباید شگفتزده شد که امروزه مولانا در دورترین نقاط جهان خوانندگان و همسخنان و همراهان زیادی یافته است. بیتردید این خیل مشتاقان از مرزها و سامانهای جغرافیایی و فرهنگی خود فراتر رفتهاند و به آستانه پهنهای درآمدهاند که بزرگانی چون مولانا در آن سکنی گزیدهاند. مولانا تفاوتها و دگرسانیهای انسانی را میشناخت و بر آن آگاه بوداما میاندیشید که فراتر از این دگرسانیها و گاه تناقضها، جهانی از همدلی و پیوندها هست که از دید ما پنهان مانده است. مولانا چونان یک روانکاو کوشید به این جهان نهفته نقب زند و بر آن پرتو افکند. اینگونه است که هماکنون پس از گذشت سدهها از درگذشت مولانا، این کندوکاو روشنگرانه در هستی انسان، خوشایند بسیاری قرار گرفته است. به انگیزه روز بزرگداشت مولانا و شناخت سویههای بومی و جهانی اندیشه وی گفت و شنودی داشتیم با دکتر میرجلالالدین کزازی، استاد برجسته و پژوهنده و نویسنده پهنه فرهنگ و ادب فارسی که در پی میخوانید.
- هر ساله در چنین روزهایی، بزرگداشت و ارجگزاری از بزرگمردی است که یکی از ستیغهای فرهنگ ایرانی به شمار میرود؛ یعنی مولانا. درست در چنین روزی، همایشی به یاد مولانا گرفته و گفتارها یا نوشتارهایی در بلندای اندیشه وی بر زبان رانده یا نوشته میشود تا سال بعد که دوباره همین روند کمابیش تکرار شود. بهنظر میرسد که این شیوه نگاه به بزرگانی چون مولانا بیشتر از سر تکلیف بوده و حتی حالتی صوری (فرمال) پیدا کرده است. ارزیابی و داوری شما در اینباره چیست و چرا ما با مولانا یا هر فرزانه و اندیشمند دیگری پرسش محور رویارو نمیشویم؟
من پیشتر هم در این زمینه سخن گفتهام. از دید من اینکه در گاهشماری فرهنگی ایران روزی را به بزرگی ویژه داشتهاند، میباید از آن روی باشد که آن روز، انگیزهای، آغازی بشود برای روندی پایدار در پژوهش؛ شناخت؛ در رسیدن به آگاهیهای گسترده درباره آن بزرگ. اینکه ما تنها به یک روز بسنده کنیم، بیگمان کاری است بیهوده، نافرجام. این روز میباید سررشتهای را بهدست دانایان، توانمندان، در پی آن؛ دوستداران بدهد تا ببینند که به کجا میرسند. هر کس بر پایه مایه و توان خود این رشته را پی بگیرد، به شناختی ژرفتر، استوارتر از آن بزرگمرد دست بیابند. وگرنه این تلاش بیهوده خواهد ماند.
بی گمان درباره مولانا نیز چنین است. این روز(مولانا) باید انگیزهای بشود که جامعه فرهنگی ایران به مولانا بیندیشد؛ تکانه نخستین است برای آنکه روندی پایدار در پی آن پدید بیاید. اگر به درست و به سامان انجام بشود این کار، در پایان هر سال باید داوری کرد؛ سنجید؛ ارزیافت آنچه را در آن زمینه در آنچه ما از آن سخن میگوییم در مولاناشناسی در آن سال بهدست آوردهایم. اگر اینگونه باشد، این روزها به نشانههایی در راه؛ راهی بلند و دشوار بمانند که ما را هرچه بیش در آن به پیش برد، سودمند خواهد بود؛ داد کار داده خواهد شد؛ اما اینکه تنها به این نشانهها بسنده کنیم ؛ از دور آنها را بنگریم؛ راهی نباشد که پی در پی آن را بپیماییم، کاری است بیهوده و نافرجام که به ناچار به ناکامی خواهد انجامید.
- شما بهعنوان یکی از پژوهندگان ادب و فرهنگ ایرانی، بهنظرتان میرسد که کدامیک از سویههای اندیشهای مولانا شایسته پژوهش و کار بیشتری است که بتواند در جهان امروز به نوعی دستگیر انسان روزگار ما باشد؟
آنچه در مولانا بیش از هر زمینهای دیگر پژوهیدنی است؛ آنچه مولانا را به یکی از ستیغهای سخن پارسی فرابرده است، از او اندیشمندی سخنور پدید آورده است، پیش و بیش از هر چیز، ساختار درونی و پیام شناختی و اندیشهای مولاناست. این بخش از مولویشناسی از دید من بدانسان که میسزد، کاویده نشده است. من میانگارم که آنچه درباره مولانا میباید کرد این است که اندیشههای جهان شناختی و انسان شناختی وی را که در سرودههای وی پراکنده به شیوهای هنری آورده شده است، گرد بیاوریم؛ سامان بدهیم تا بتوانیم به دبستان جهانشناختی مولانا، به سامانه اندیشهای او سرانجام دست بیابیم. ما امروز بهدرستی، به روشنی نمیتوانیم به این پرسش بنیادین پاسخ بدهیم که جهان شناسی مولانا چیست و بر چه پایههایی استوار است؟ آن یافته، اندیشیدهها، دیدگاههای نو که مولانا بیپیشینه در سرگذشت و تاریخ اندیشه ایرانی، حتی اندیشه جهانی فراپیش نهاده است، کدام است. این کاری نیست که بهزودی، شتابزده، آسان بتوان انجام داد. درست است که هرکس به تنهایی میتواند در اینباره بکاود، بپژوهد؛ اما یافتن سامانه اندیشهای مولانا چونان فرزانهای جهان شناس هنگامی انجام شدنی است که این تلاشهای فردی بهگونهای تلاش جمعی بپیوندد، بینجامد؛ مانند جویهایی که از هر سویی روان میشوند تا سرانجام رودی را، در پی آن؛ دریایی را پدید بیاورند.
- جالب است که شما میگویید هنوز آن سامانه اندیشهای مولانا را به خوبی درنیافتهایم و به ناچار نتوانستهایم تصویر درست و روشنی هم از آنها بهدست دهیم. اما پرسش اینجاست که چرا اینگونه است؟ آیا خود شما بهعنوان یکی از پژوهندگان قلمرو فرهنگ ایرانی برایتان هنوز چنین تصویری روشن نیست؟ البته بهنظرم میرسد که چنین کاری یعنی بهدست دادن سامانه اندیشه مولانا نمیتواند جدا از سامانه اندیشه ایرانی باشد. به بیان دیگر باید نخست سامانه فرهنگ ایرانی را ترسیم کرد و آنگاه سامانه اندیشهای مولانا را درون آن. نظر شما چیست؟
این همان نکتهای است که پیشتر گفتم. ما به این پرسشها، پاسخی رسا، روشن، سخته، ستوار نمیتوانیم داد؛ زیرا هنوز جهانبینی مولانا را بهدست نیاوردهایم. اما اگر بخواهم به هر روی به این پرسش پاسخ بدهم که سامانه اندیشهای مولانا چیست؟ میتوانم گفت که از دید من یکی از برجستهترین ویژگیهای مولانا چونان فرزانهای ژرفاندیش و جهانشناس و انسان پژوه، فراخ نگری است؛ آزادمنشی است. مولانا از این روی، نمونهای از اندیشمندی است که در تنگناها، در قلمروهای خرد نمیماند، فراخ مینگرد. چشماندازی بسیار گسترده به جهان و انسان دارد. در این روزگار از همین روست که ما بیش از هر زمان به شناخت اندیشههای مولانا نیاز داریم؛ زیرا جهان به سوی فراخ نگری؛ به سوی رستن از بندهای گونه گون میشتابد. شاید از همین روست که مولانا در این روزگار در شمار فرزانگان و سخنوران روز در آمده است؛ جهانیان به او میاندیشند؛ او را گرامی میدارند؛ هرکس بر پایه شناختی که از وی یافته است. به سخن دیگر، پیام مولانا پیامی است که نهتنها بهکار ما ایرانیان میآید، همه جهانیان میتوانند از آن بهره ببرند؛ زیرا در تنگناهای گوناگون تاریخی، جغرافیایی نمیماند.
انسان مولانا، انسانی است که در هر جای و هر زمان میتواند یافته بشود، انسانی وابسته نیست. مولانا به گوهر مردمی(انسانیت) میاندیشد. انسان را از آن دید که انسان است، میخواهد و میجوید، آنچنان که خود میگوید؛ از رنگهای گونه گون میخواهد گسست و رست، سرانجام به بیرنگی رسید. این پیام، پیامی است که بسیاری از نیازهای روزگار ما را بر میتواند آورد؛ بسیاری از تنگناها و دشواریها را که مایه ستیز و آویز و کشاکش و دشمنی در میانه مردمان است، از میان برمیتواند داشت. مولانا به انسان میاندیشد از آن دید که انسان است. ما هم اندکاندک آموختهایم که به انسان بیندیشیم، انسان را از آن دید که انسان است گرامی بداریم، در همان زمان که ویژگیهای بومی خود را پاس میداریم. مولانا انسان ایرانی است. یکی از ایرانیترین اندیشمندان و سخنورانی است که میتوان شناخت؛ اما در همان هنگام در تنگنای اندیشهها و نیازهای بومی خود نمیماند. پیام او پیامی جهانی است؛ اما پیامی است که اندیشمندی ایرانی بدان رسیده است. پرسمان روزگار ما این است که دوناساز آشتیناپذیر را با هم بپیوندیم؛ به دمسازی برسانیم؛ جهانی بیندیشیم؛ اما در همان هنگام ایرانی، بومی بمانیم. مولانا میتواند این دو ناساز آشتیناپذیر را با یکدیگر آشتی بدهد. به سخن دیگر، راه آینده درست و به آیین را هم برای ما ایرانیان همچنان نمونهای برجسته برای جهانیان آشکار بدارد.
چیستی انسان
مولانا سخن از بیرنگی میگوید. بیرنگی به این معناست که آدمی در هیچ بند و بازدارندهای نماند که توانشها و مایههای نهفته در او را از شکوفا شدن؛ از به کردار درآمدن بازدارد. اما از سوی دیگر، رسیدن به بیرنگی به این معنا نیست که آدمی چیستی(هویت) خود را از دست بدهد. جهان امروز در پی آن است که به یگانگی، به همسویی، به همگرایی دست یابد؛ مرزها را بردارد؛ اما اگر برداشتن این مرزها بدانجا بینجامد که آدمیان چیستی فردی یا چیستی بومی و میهنی خود را از دست بدهند، پیداست که آینده، آیندهای تاریک خواهد بود. آنچه مولانا به ما میآموزد، این است که در همان هنگام که بیرنگی میرسیم، بتوانیم رنگ ویژه خود را پاس بداریم. به سخن دیگر، آن رنگ آنچنان نباشد که ما را از رسیدن به بیرنگی باز بدارد؛ اما بیرنگی بهمعنای گسستن از چیستی نیست. مولانا به ما میآموزد که چگونه چیستی بومی و ایرانی خود را به فراخنایی برسانیم که با چیستی ما چونان انسان همساز و همراه باشد، ما در همان هنگام که ایرانی هستیم بتوانیم جهانی هم بیاندیشیم، جهانی هم رفتار کنیم. بهگونهای نباشد که یکی برخی(قربانی) دیگری بشود، یکی در دیگری رنگ ببازد.