وی معتقد است که عرفان مولانا جمع گرایشهای متنوع عرفان در فرهنگ ایرانی-اسلامی است، ضمن آنکه زبان مولانا به دور از تقیدات زبانهای تخصصی و عالمانه است و با زبان عامیانه و عرفی با مردم سخن میگوید، چرا که دغدغهاش مسائل عام انسانی است.
- وضعیت مولاناپژوهی و پژوهشهایی که در رابطه با کارهای او صورت گرفته را چگونه ارزیابی میکنید؟
در مورد آثار مولانا جلالالدین محمدبلخی بهویژه مثنوی،کارهای متعددی در ایران و شبهقاره با رویکردهای متنوعی صورت گرفته است. در شبه قاره عمدتا با رویکرد ابنعربیپژوهی همراه بوده و در برخی موارد با توجه به عرفان خراسانی صورت گرفته است. اما در ایران مولاناپژوهی عمدتا از زاویه ادبی صورت گرفته و کمتر به ساختار معنایی آثار مولانا توجه شده است. اگر بخواهیم از منظر تاریخی به موضوع بنگریم، شاید نخستینبار این کار توسط مرحوم استاد همایی در «دژ هوشربا» ودر« شرح مثنوی شریف» بدیعالزمان فروزانفر صورت گرفته است، البته پیش از آن کارهایی چون نوشته حاج ملاهادی سبزواری نیز هست؛کارهای کسانی که با عینکی فلسفی میکوشیدند جهانبینی مولانا را توضیح دهند. به عقیده من در مجموعه شروحی که راجع به مولانا در دست داریم، شرح انقروی ترکی که نویسنده وارث سلسله مولویه است، بیش از همه به اندیشههای مولانا نزدیک است، زیرا شرحی درونسلسلهای است و شارح نیز به مبانی اندیشههای مولانا و محیالدین آگاه است و در نتیجه از این رویکرد برای شرح مولانا بهره برده است. اما بهطور کلی شاهد گونهای نابسامانی در شروح مولانا هستیم.
- این نابسامانی چیست و از چه دلیل یا دلایلی ناشی میشود؟
دلیل این معضل این است که وقتی دفترهای مختلف مثنوی را بررسی میکنید، متوجه میشوید که مولانا ذیل یک حکایت، حکایات دیگری را نیز بیان میکند. گاهی چند حکایت در دل یک حکایت اصلی بیان میشود. متأسفانه هیچ کدام از این شروح به این بحث نپرداختهاند که حکایت اصلی یا به تعبیر دقیقتر ساختار اصلی هردفتر چیست. در نتیجه خواننده گویی با یک دفتر مشوش مواجه میشود. درحالیکه نزد مولانا هرحکایت به تنهایی برای خودش معنایی جداگانه دارد، از مجموعه آن حکایات نیز میکوشد یک بیان و معنی خاصی را القا کند. درحالیکه هیچکس به ساختار اصلی مثنوی نپرداخته است. البته اخیرا پژوهشی درباره ساختار دفتر اول انجام شده است اما بهطور کلی این حلقه مفقوده در کل شروح محسوس است.
- آیا شما کار مستقلی در این زمینه انجام دادهاید؟
بله، بنده در حال نگارش کتابی هستم که شاید بتوان آن را شرح مثنوی خواند. اما این مشکل بههرحال وجود دارد. شما وقتی شروح مختلف را بازنگری میکنید، میبینید که مثلا در معنای یک بیت، لغتهای مشکل توضیح داده شده اما ارتباط ابیات با یکدیگر مورد غفلت قرارگرفتهاند. مثلا بسیاری گفتهاند در مثنوی مباحث وحدتوجودی وجود دارد مثل این بیت : چون که بیرنگی اسیر رنگ شد/ موسیی با موسیی در جنگ شد. اما آیا واقعا مولوی در بستر و زمینهای که این شعر را ارائه میدهد، بهدنبال وحدت وجود است؟ یا دنبال معنای دیگری است. متأسفانه مباحثی از این دست در شروح وجود ندارد، یعنی وقتی مولانا نکتهای را بیان میکند، گویی بهدنبال بحث دیگری است و در شروح همین نکات برجسته میشود. بنابراین بهنظرم یک بازخوانی مجدد در مورد مثنوی باید صورت بگیرد.
- آیا مسئله و مشکلات مولاناپژوهی به همین جا ختم میشود؟
خیر، نکته مهم و اصیلتر آن است که ما در طول تاریخ تصوف ایرانی- اسلامی در تقسیمبندی عرفان با یک نحله ابنعربیگرایی مواجهیم که از زمان ابنعربی مطرح شده است و از جریان دیگر با مسامحه میتوان به عرفان خراسانی یاد کرد. ساختار این دو بهطور کلی با یکدیگر متفاوت است. از بزرگان عرفان خراسانی میتوان به عطار نیشابوری، بایزید بسطامی، خواجهعبدالله انصاری و شیخابوالحسن خرقانی اشاره کرد. مولانا عملا وارث عرفان خراسانی است حال آنکه بیشتر شارحان مولانا وارث عرفان ابنعربی هستند.
- ویژگیهایی که این دو جریان کلی را از یکدیگر متمایز میکند، چیست؟
عرفان بهطور کلی چنان که امروزه در فلسفه این تقسیمبندی رایج است، با سه رویکرد متفاوت ممکن است مورد ملاحظه قرار گیرد: نخست رویکرد وجودشناسی، دیگری رویکرد معرفتشناسی و سومی رویکرد انسانشناسی. شاخصه عرفان ابنعربی رویکرد وجودشناسی آن است. ابنعربی خیلی با انسانشناسی مواجه نمیشود و عمدتا مباحثش حول وجود و در نهایت وحدتوجود شکل میگیرد. اما در عرفان خراسانی مسامحتا میتوان گفت که تربیت انسان مهم است. مباحث معرفت شناختی را البته هم در حوزه ابنعربی و هم در حوزه خراسانی میتوان یافت. البته در خود عرفان خراسانی در معنای عام دو شاخه اصیل میتوان بازشناسی کرد: نخست شاخه زهدی و دیگری شاخه عشقی. دغدغه اصلی کل عرفان خراسانی پرورش انسان است، یعنی به عوالم وجود و حضرات خمس و... زیاد کار ندارد. این عرفان بهدنبال انسانی میگردد که در بطن و پیکره جامعه انسان شود. تمام بزرگانی هم که در این جریان از آنها یاد کردیم، در جامعه زندگی میکنند و حتی از کسبه هستند، مثلا عطار شغلش عطاری بوده یا بایزید یا شیخ ابوالحسن و مابقی که زیاد وجهه عالمانه نداشتهاند. البته ممکن است به شکلی غیرمنصفانه این عرفان را عوامانه خواند اما در اصل این عرفان، با پیکره جامعه ارتباط دارد.
- نتیجه رویکرد وجودشناسانه یا انسانشناسانه برای عرفان چیست؟
وقتی عرفان وجودشناسانه بشود، رویکردی فلسفی مییابد و بهصورت ناخودآگاه با مباحث علمی درگیر میشود و در نتیجه تنها عده خاصی از افراد جامعه میتوانند به سراغ آن بروند؛ کمااینکه بعد از ابنعربی کسانی که به این رویکرد عرفانی رجوع کردهاند، عمدتا عالمند؛ یعنی ابتدا عالم و سپس عارفند. درحالیکه در رویکرد عرفان خراسانی اولا و بالذات عارفند و معلوم نیست عالم باشند یا خیر. در نتیجه دستیابی به عرفان خراسانی راحتتر است و پیکره استوارتری دارد.
- مولانا کجای این دو رویکرد قرار میگیرد؟
جالب است که دقیقا شخصیت او را میتوان با چهرهای چون نجمالدین کبری مقایسه کرد، یعنی عالمی که در عین عالم بودن، با عرفان سروکار دارد و وارث عرفان خراسانی است. یعنی شاخه زهدی عرفان خراسانی برخلاف مشهور در او بهشدت قابل رؤیت است. مولانا در دفترهای مثنوی انسانشکنی میکند و از سوی دیگر او خداوندگار عشق است، یعنی چیزی که به مخاطبش القا میکند، عشق است. یعنی مولانا هر دو گرایش عرفان خراسانی را در خود جمع کرده است، به اضافه اینکه آن خصلت عالمانه را نیز دارد اما حوصله وجودشناسی ندارد، یعنی اگر کل دیوان کبیر، فیهمافیه و مثنوی را جستوجو کنید، جایی را نمیتوانید سراغ بگیرید که مولانا دغدغه وجودشناسی داشته باشد. برعکس هرجا که آیه یا روایتی بیان میشود، دغدغهاش مسائل انسانشناسانه است. با تعبیر غربیها میتوان مولانا را بزرگترین فیلسوف اگزیستانسیالیست جهان اسلام نامید. یعنی قبل و بعد از او فیلسوفی اگزیستانسیالیستتر از او در جهان اسلام و ایران سراغ نداریم و هیچ چهرهای به این حدت و شدت در این زمینه نمییابیم.
- البته معمولا مولاناپژوهی در حیطه ادبیات مورد توجه قرار میگیرد.
بله، زیرا شعر اولا و بالذات میکوشد ادبیات را به مخاطب القا بکند. لذا در تاریخ وقتی به مولانا مینگریم، بهعنوان یک شاعر مورد توجه است و در نتیجه به ادبیات منتسب میشود. اما این بحث هست که آیا شعر مولانا مثل شعر صائب یا بیدل دهلوی است؟ انصافا چنین نیست. شعر مولانا یک رسالت محتوایی خاصی دارد که در جای دیگری مشهود نیست. در اینجا ما شاهدیم که نظامی گنجوی از بسیاری جهات از مولانا در مثنویسرایی قویتر است ولی شعرش مقبولیت مولانا را ندارد، زیرا مولانا محتوای خاصی را القا میکند. از این حیث نمیتوان او را در ادبیات خلاصه کرد. لذا آن حوزهای که شعر مولانا بیشتر با آن سازگار است را میتوان حوزه عرفان نامید. البته در شروح، بهخصوص شرحهای متاخر فارسی این جنبه مورد غفلت قرار گرفته است، درحالیکه در شروح شبهقاره مثل شرح اکبرآبادی یا شرح خواجه ایوب صوفی رسالت اولیه مولانا را محتوای کارش میدانند و ساختار را نیز از این حیث بررسی میکنند اما گاهی این شروح از حیث ارتباط این دو، حالت منقطع دارند، مثلا اکبرآبادی در شرح خود نمیکوشد که مباحث متنوع مولانا را به هم پیوند دهد و حالت موضوعی ندارد. نخستین گزارش موضوعی که بر مثنوی میبینیم «مرات المثنوی» اثر تلمذحسین است که در واقع شرح نیست بلکه گردآوری مطالب مولانا در ابعاد مختلف است و البته گامی بسیار اساسی در مولاناشناسی تلقی میشود. در این کتاب اشعار فقهی یا اشعار مربوط به مباحث فلسفه و کلام همچون قضا و قدر و... گردآوری شدهاند. این امر دستمایه شرح موضوعی مرحوم همایی شد که در «همایی نامه» عملا از این کتاب استفاده کرده است. غرض آنکه مولانا امروزه بهعنوان شخصیتی چندپاره در دست ماست.
- امروزه روشهای متنوعی در حوزه مطالعات ادبی و نقد ادبی مطرح است، مثل ساختارگرایی، صورتگرایی، فراساختارگرایی، نگاه تاریخی و هرمنوتیک. تا چه اندازه از این روشهای جدید در مولاناپژوهی برای بررسی آثار او بهره گرفته شده است و چه کارهایی باید صورت پذیرد؟
روشهایی که مطرح کردید، در حوزه نقد ادبی و حتی فلسفه دین معاصر بسیار جدی هستند و یقینا در مورد مولانا و مثنوی او باید مورد مداقه قرار گیرند ولی پیش از آن ما نیاز به کارهایی مقدماتی داریم. بهنظر میرسد قبل از همه ما نیاز به یک چاپ خاص از مثنوی مولانا داریم، چنانکه مستحضرید در مسئله نسخهپژوهی الزاما هرنسخه کهنی اصح نسخ نیست. مثنویهای تحقیقی که در این چند دهه به چاپ رسیده بر پایه نسخه درگاه مولانا چاپ شده که در موارد متعددی با کاستیهای بنیادی از حیث مفهوم روبهروست و اگر شما به نسخه بدلهای تصحیح نیکسون مراجعه کنید چه بسا ضبط بهتری بیابید. از اینرو بهنظر میرسد در ابتدا ما نیاز به یک نسخه جامع مثنوی از حیث ضبط نسخه داریم که بهنظر من این پژوهش دوباره باید ناظر به نسخههای شبهقاره و تصحیحهای استادانه و سینهبهسینه سنت عرفانی ما همچون تصحیح حکیم جلوه نیز باشد. پس از آن بایست معانی واژهها و ترکیبهای آن را در پانوشت همان صفحات در اختیار خواننده گذاشت. البته گامهای مؤثری در این زمینه نیز صورت گرفته است. گام بعدی آن است که میزان تاثر مولانا از متقدمینش مورد بررسی قرار گیرد؛ مثلا مولانا خودش اعتراف میکند که از سنایی و عطار تأثیر پذیرفته است. بحث اساسی سوم آن است که رسالت محتوایی مولانا طی اشعارش مورد دقت قرار گیرد که متأسفانه هنوز کاری جدی در مورد آن صورت نگرفته است. باید توجه داشت که مخاطب مولانا غیر از چهرههایی همچون حسامالدین چلبی، افراد عامی بودهاند. بر این اساس معتقدم که باید مولانا را براساس زبان عرف فهمید؛ یعنی نباید خودمان را گرفتار شروح دشوار فلسفی و ابنعربی مآبانه کنیم بنابراین بهتر است فضا را عرفی تلقی کنیم که در آن مولانا میکوشد انسانها را تربیت کند، این تربیت نیز الزاما تربیتی صوفیانه نیست بلکه تربیتی انسانوارانه است. بهنظر من بهتر است مولانا را از این منظر مورد بررسی قرار داد.