او را در یک گوشه مزرعه قرار دادند و رفتند. چند روز اول همه حیوانات از او میترسیدند ولی کم کم به هم اخت پیدا کردند. اما این پایان ماجرا نبود.
یک روز با همان وانتی که آمده بود، بردندش در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود.
مریم ضرابی: با یک وانت او را به مزرعه آوردند. خوشحال بود، میدانست دوستان جدیدی پیدا خواهد کرد.
او را در یک گوشه مزرعه قرار دادند و رفتند. چند روز اول همه حیوانات از او میترسیدند ولی کم کم به هم اخت پیدا کردند. اما این پایان ماجرا نبود.
یک روز با همان وانتی که آمده بود، بردندش در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود.