با این تفاوت که ماجرای این انیمیشن، ادامهی کارخانهی هیولاها نیست و در واقع پیشدرآمدی برای کارخانهی هیولاهاست و زندگی «مایک» و «سالی» را در دوران دانشگاه روایت میکند.
دانشگاه هیولاها از 31 خردادماه در 45 کشور جهان اکران شده و توانست در هفتهی اول اکرانش در 4004 سالن سینما در آمریکا به فروش 83 میلیون دلار دست پیدا کند. به همین بهانه بد نیست پای صحبتهای «دَن اسکنلون»، کارگردان 37 سالهای که این انیمیشن، اولین ساختهی بلند اوست بنشینیم و از جریان تولید این انیمیشن پرطرفدار باخبر شویم.
چرا ساخت ادامهی فیلم «کارخانهی هیولاها» اینقدر طول کشید؟
حق با شماست! این چیزی است که خیلیها این روزها از من میپرسند. در استودیوی «پیکسار»، بعد از پروژهی «کارخانهی هیولاها»، ما درگیر ساخت انیمیشنهای دیگری شدیم و راستش اصلاً به ساختن دنبالهی کارخانهی هیولاها فکر هم نمیکردیم!
اما کمکم، همهی ما فهمیدیم که دلمان برای هیولاهای رنگارنگ کارخانه تنگ شده و هنوز هم عاشق شخصیتهای آن داستان هستیم. این بود که دور هم جمع شدیم و گفتیم: «آیا هنوز قصهای در آن سرزمین وجود دارد؟» پاسخ به این پرسش بسیار مهم بود؛ چون ما نمیخواستیم فقط دنبالهی یک فیلم را بسازیم.
بعد از گفتوشنودهای دوستانه، در جلسهای با حضور «پیت داکتِر»؛ کارگردان کارخانهی هیولاها، «جان لَسِتِر»، کارگردان و فیلمنامهنویس انیمیشنهایی مثل «ماشینها» و «داستان اسباببازی» و «اَندرو اِستَنتون»، کارگردان و فیلمنامهنویس فیلمهایی مثل «در جستوجوی نِمو» و «وال.ای»، پیشنهاد ساخت قسمت دوم این انیمیشن بهطور جدی مطرح شد.
در پایان این جلسه، ما به داستانی دربارهی آغاز آشنایی «مایک» و «سالی» و ملاقات این دو در سالهای دور رسیدیم. یعنی داستانی پیش از کارخانهی هیولاها. این شد که «دانشگاه هیولاها» را برای ساخت انیمیشن تازه در نظر گرفتیم که به نظر ایدهای فوقالعاده میآمد.
موضوع دیگری که برایمان اهمیت داشت این بود که میخواستیم قصهای دربارهی مایک داشته باشیم. در حقیقت قصهای درباره آدمهایی که در زندگیشان، با ناکامیهای زیادی روبهرو میشوند. موضوعی که به نظر ما در فیلمهای انیمیشن، چندان به آن پرداخته نمیشود. بیشتر مواقع، مردم میگویند اگر شما سخت کار کنید و هرگز ناامید نشوید، همیشه به نتیجه میرسید. این عقیده و باور در ظاهر بسیار امیدبخش و خوب است. اما این همیشه همهی ماجرا نیست. نباید فراموش کنیم که با وجود تلاش بسیار، همیشه احتمال شکست هم هست و ممکن است نتیجهی دلخواه حاصل نشود. این نقطهی اوج، ایدهی ساخت این انیمیشن بود. مسئلهای که از دید ما، ماهیتی جهانی دارد و همهی آدمها ممکن است در بخشی از زندگیشان با آن روبهرو شوند.
اما شما هیچ مسئولیتی در انیمیشن کارخانهی هیولاها نداشتید. پس چه شد که برای کارگردانی دنبالهی این انیمیشن انتخاب شدید؟
راستش خودم هم نمیدانم! حقیقت این است که کمپانی پیکسار برای ساخت این فیلم به سراغ من آمد و من از قبل، هیچ فکری برای کارگردانی آن نداشتم. البته همیشه از طرفداران قسمت اول فیلم بودم و متأسف بودم که نقشی در تولید آن نداشتم.
من سالها در بخش داستاننویسی کمپانی کار میکردم. فیلمهای «ماشینها» و «داستان اسباببازی3» حاصل همکاری من با پیکسار بود و بخشها و اعضای کمپانی را به خوبی میشناختم. فکر میکنم استودیو هم شناخت خوبی از من در این سالها پیدا کرد و اعتماد آنها را برای سپردن هدایت این پروژه به من، کسب کرده بودم.
من در تعطیلات آخر هفته برای فیلمهای زنده، فیلمنامه مینویسم و آنها را کارگردانی میکنم. بنابراین همیشه این خبر را دارم که «هی! من یک فیلم تازه ساختم!»
اگرچه این فیلمها با هزینهی بسیار کم ساخته میشوند اما به نظر من، مهم قصههایی است که بر پردهی سینما جان گرفته و به حرکت درآمده است. فکر میکنم این میل زیاد من به فیلمسازی، در ترغیب کمپانی برای کارگردانی انیمیشن دانشگاه هیولاها بیتأثیر نبوده است.
اما به هر حال فکر میکنم یک کارگردان میتواند با هر سابقهی کاری از هر جایی بیاید و وارد یک پروژه شود. از نظر من آنچه در هدایت یک فیلم مهم است، خلاقیت است. اگر هیچچیز دیگری در چمدان کارگردانی یک نفر وجود ندارد، جای نگرانی نیست. چون تنها ابزاری که یک کارگردان به آن نیاز دارد، حس آفرینش است. من حتی نمیدانم که انیمیشن کامپیوتری چهطور کار میکند! و صادقانه بگویم احتیاجی هم ندارم که بدانم. من دوست ندارم گروه را تحت فشار بگذارم و بگویم چیزی که من میگویم درست است. نه! من به همهی سرپرستهای گروه در تمام بخشهای کمپانی اعتماد کامل دارم. همهی اعضای تیم، هنرمندان فوقالعادهای هستند. تمام چیزی که من به آنها میگویم این است که چرا باید کاری را که از آنها میخواهم انجام دهند؛ نه این که چهطور باید کاری را که از ایشان خواستهام، انجام دهند.
تا به حال شده که از خواب بیدار شوید و از پروژهای که خود را درگیر آن کردهاید متأسف باشید؟
بله، تقریباً این احساسی است که همهی کارگردانهای پیکسار در طول پروژههایشان، حداقل یکبار با آن روبهرو میشوند. لحظهای که شما با خود فکر میکنید: «فکر نمیکنم این یک فیلم درست و حسابی باشد. فکر نمیکنم چیز خوبی از آب در بیاید!»
من واقعاً این لحظهها را داشتهام. لحظههایی در بخش داستاننویسی، بهوجود میآید که قصه در برابر چشمانتان بر روی میز طراحی، میمیرد!
شما گزینهی اول را در کنار گزینهی دوم خود میگذارید و ناگهان کل ساختار فکریتان فرو میریزد. من این حس وحشتناک را در طی ساخت همهی فیلمهایم تجربه کردهام. راستش به یاد ندارم که در پروژهای با اطمینان گفته باشم «این قطعاً جواب میدهد!»
گاهی شما به اندازهی یک خورشید، ایده دارید و بعد به نقطهای میرسید که میبینند از آن ایدهها، کورسویی هم نمانده است.
این احساس در زمان ساخت دانشگاه هیولاها هم به سراغتان آمد؟
بله، در دانشگاه هیولاها هم این نگرانی را داشتم که ایدهی ابتدایی فیلم را از دست ندهم. اینکه این قصهی مایک است و نه دیگر شخصیتهای کارخانهی هیولاها.
خیلی در ورود شخصیتها به داستان حساسیت داشتم. فکر میکنم وارد کردن گروه «اوزما» به داستان مایک و سالی بسیار خوب از کار درآمد و این زمانی بود که احساس کردم، گروه ما مسیر درست را طی میکند.
چهکار کردید که دانشگاه هیولاها، به انیمیشن ترسناکی برای بچهها تبدیل نشود؟
در پیکسار همیشه یک خط روشن برای هدایت فیلم وجود دارد. این خط به ما گوشزد میکند که ما فیلم را برای سرگرمی و تفریح مخاطب خود میسازیم. میدانیم که وقتی به این چهارچوب اعتقاد داشته باشیم، مخاطب از نتیجهی کار راضی خواهد بود.
در این انیمیشن، ما در سرزمین هیولاها هستیم و دنیا و اتفاقها را از دید آنها تماشا میکنیم. هیولاهای این سرزمین، موجوداتی رنگارنگ و اغلب بامزه هستند که ماهیت ترسناک بودن خود را هم حفظ کردهاند. اگر این ترسناک بودن را از آنها حذف میکردیم که دیگر هیولا نبودند!
ما به نقطهای رسیدیم که اگر اتفاقها و حوادث ترسناکی هم در داستان اتفاق میافتاد، این ترس و وحشت در زمین مخاطب رخ میداد و باعث آزار او نمیشد. اینکه ترس در زمین مقابل تماشاگر اتفاق بیفتد یا در زمین خودی، تفاوت ماجراست.
شخصیت خاصی از کارخانهی هیولاها بوده که دلتان میخواسته در دانشگاه هیولاها هم باشد؟
سؤال خوبی است. فکر میکنم تماشاگران کارخانهی هیولاها، همهی آن شخصیتها را دوست داشتند و میخواستند همه را دوباره در این فیلم ببینند. ولی راستش در آن صورت من با صدها شخصیت روبهرو بودم. و البته این را نمیخواستم که همهی آنهایی که در کارخانه بودند، در دانشگاه هم وجود داشته باشند.
ما شخصیتهایی را میخواستیم که برای قصه مناسب باشند. اما جمع شدن شخصیتها را در آخر قصه هم دوست داشتم، چراکه تماشاگر را به یاد کارخانهی هیولاها میانداخت. میخواستم بعد از دیدن فیلم، تماشاگر با خودش بگوید: «آه! حالا بروم کارخانهی هیولاها را از نو ببینم!»
نمیخواستم تماشاگر از ابتدای فیلم، به یاد کارخانهی هیولاها باشد، اتفاقها را بداند و بتواند حدس بزند. میخواستم دانشگاه هیولاها، فیلم خودش باشد.
در چه پروژهی دیگری از پیکسار دوست دارید حضور داشته باشید؟
راستش نام بردن از یک فیلمنامهی خاص، برایم دشوار است. بیشتر برایم اشتیاق فیلمسازی اهمیت دارد و امیدوارم این شوق، همواره در من حضور داشته باشد.