فرهادی در این شکل از داستانگویی، بیشتر به سؤالهایی دل بسته است که جوابشان را با یک کلمهی آری یا نه میتوان داد، نه به جوابهایی که نیاز به تحلیل و ارزیابی هر کنش از دیدگاهی متفاوت دارند.
به همین دلیل هم، بیشتر از اینکه با نسبینگری، بخشهایی از حقیقت را از دیدگاه شخصیتهای مختلف بازتاب دهد، با مطلقنگری به سراغ کشف حقیقت در دنیایی پر از تزویر و دروغ میرود.
اما اینبار، تفاوتهایی جزیی در آغاز داستان به وجود آمده است؛ شخصی که وارد قصه میشود، بر خلاف سه فیلم قبلی، مرد است و از طبقهی کارگر نیست. او با اینکه از خارج از کشور آمده است، باز هم بر خلاف نمونههای قبلی، محیط خانه را خوب میشناسد، چون زمانی در آن زندگی کرده است.
ورود مرد ایرانی برای طلاق همسر فرانسوی بعد از چند سال جدایی، از همان آغاز با صحنهای که زن از درد مچ مینالد و مرد ناگزیر دندهی ماشین را برای او عوض میکند، به مقدمهای برای نقش مشکلگشای مرد مبدل میشود. زن از او میخواهد که دلیل ناخرسندی و آشوب دختر بزرگش را کشف کند، ولی خیلی زود مشخص میشود، زن قصد کرده با مرد شرقی دیگری ازدواج کند.
موضوع مهم «گذشته» در ساختاری نهفته است که کارگردان برای روایت این داستان و کشف حقایقی دربارهی زندگی این شخصیتها برگزیده است. ضرباهنگی یکنواخت و کند که با وجود تعدد نماهایی که به هم قطع میشوند، بههیچوجه از صحنههای هولآوری مثل غرق شدن در دریا و یا پایین افتادن از بالای پلهها بهره نمیگیرد و در عوضِ هرگونه ضربهی حسی، فرصتی برای تفکر به بیننده میدهد.
از همین رو، کارگردان موفق میشود بدون استفاده از نماهای ساکن که سکوتی ممتد را در ذهن مخاطب تداعی میکنند، راهی بیابد تا قطعهای تأثیرگذار به مانند موسیقیهایی بیفراز و فرودهای متوالی را تصنیف کند. قطعهای که در کارکرد خود، بی شباهت به «آداجو1» نیست. گویی در «گذشته»، آن صحنهی هولناک در «مووْمان2» قبلی به وقوع پیوسته است که مخاطب تنها وصفی از آن میشنود.
پینوشت دوچرخه:
1. نوعی از موسیقی آرام و آهسته.
2. به معنای بخش کاملی از یک اثر بزرگتر در موسیقی است که خود آغاز و پایانی دارد.
صحنهاى از فیلم «گذشته»، ساختهى اصغر فرهادى