تاریخ انتشار: ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۶ - ۰۹:۰۹

منصور ضابطیان: خیلی‌ها فیلم «نقاب» را غافلگیری این روزهای سینمای ایران می‌دانند.

فیلمی که در نگاه اول به نظر می‌رسد بر موج استفاده رایج از ستارگان جوان و خوش‌چهره سوار است اما شاید این گونه نباشد.

کاظم راست‌گفتار که پیش از این فیلم «عروس خوشقدم»‌ را نوشته و کارگردانی کرده بود، این بار به سراغ فیلمنامه‌ای از پیمان قاسم‌خانی رفته است.

حضور بازیگرانی چون امین حیایی و پارسا پیروزفر شاید بتواند فروش اولیه فیلم را تضمین کند اما به نظر می‌رسد فیلم از آن دسته آثاری باشد که فروش آن مبتنی بر خبر دادن مردم به یکدیگر سامان بگیرد.

در این گفت‌وگو با کاظم راست‌گفتار درباره شکل‌گیری نقاب،  فیلمنامه،  بازیگران و شخصیت‌های آن صحبت شد. وقتی ضبط صوت و دیگر وسایلم را بیرون آوردم، راست گفتار خنده‌ای کرد و گفت: «خدا را شکر که یک نوار بیشتر نیاورده‌ای!»  این اظهار خوشحالی او باعث  شد تا پرسش نخست من تغییر کند.

  •  جواب دادن تا این حد سخت است؟ من فکر می‌کردم سؤال کردن دشوار است.

جواب دادن سخت‌تر است. یعنی جواب دادن در مصاحبه سخت است. وقتی آدم همین‌طوری صحبت می‌کند مسئولیتی در مقابل آنچه می‌گوید ندارد اما وقتی گفته‌هایش روی کاغذ می‌آید، اگر حرف‌هایش درست استنباط و منتقل نشود تا سالها باید پاسخگوی آنچه گفته  است باشد.

  •  یعنی حرف‌هایی که خارج از گفت‌وگو می‌زنید با آنچه در زمان گفت‌وگو می‌گویید یکی نیست؟

درباره این فیلم که قطعاً چنین خواهد بود.

  •  چه‌قدر با اسم‌تان تفاوت دارید، آقای راست‌گفتار!

نه، بحث دروغگویی نیست. اصلاً  قرار نیست حقیقت را نگویم. بلکه گاهی آدم ترجیح می‌دهد همه راست‌ها را نگوید، چون در مقوله گفت‌وگو با «دیگران» سر و کار داری؛ سارتر جمله خوبی دارد که می‌گوید: «جهنم، دیگرانند»  منظورش این است که  تا موقعی که خودت هستی، رفتار تو رفتار خالص انسانی است.

اما زمانی که یک نفر می‌شود دو نفر بلافاصله مورد قضاوت قرار می‌گیرد. وقتی مورد قضاوت قرار بگیری ناخودآگاه رفتارت طوری تغییر می‌کند که مورد پسند قضاوت کننده باشد. حالا وقتی تعداد آدم‌ها بیشتر می‌شود، در واقع تعداد قاضی‌ها بالا می‌رود.

  • با این حساب وقتی فیلمی می‌سازید که ممکن است صدها هزار نفر آن را ببینند، مورد قضاوت تعداد زیادی قرار می‌گیرید. این که فیلمسازی را به یک کابوس تبدیل می‌کند!

درست است، اما می‌دانید من آن موقع چه کار می‌کنم؟

  •  نه، چه کار می‌کنید؟

اعتقاداتم را به طور کامل کنار می‌گذارم و با حس خالص فیلم می‌سازم.

  • بگذارید برویم سراغ فیلم. مشابهت بسیاری از نام‌های اصلی در فیلم «نقاب» با فیلم پیشین شما «عروس خوشقدم» آدم را به این نتیجه می‌رساند که به همکاری با یک گره ثابت علاقه‌مندید.

صددرصد خیر. اما در ارتباط با اسم‌های مشترکی که دیده‌اید بله.

  •  ببخشید، نفهمیدم...

یک بخش قضیه به این برمی‌گردد که خود کار چه می‌خواهد. به قولی: «خودکار بگویدت که چون باید رفت.» زمانی که من یک جوان خوش‌تیپ لازم دارم، طبیعی است که ذهن من اول سراغ پارسا پیروزفر می‌رود که قبلاً هم با او کار کرده‌ام و راه برقراری ارتباط با او را می‌دانم. ولی اگر کاری ایجاب کند که با فرد دیگری کار کنم، حتماً سراغ آدم جدید می‌روم.

  • بازیگرانی مثل امین حیایی، پارسا پیروزفر و محمدرضا شریفی‌نیا در فیلم قبلی هم با شما بوده‌اند. درباره ماهایا پطروسیان چطور؟ فکر می‌کنم او هم می‌توانست نقش نگار را بازی کند، اما در فیلم، نقش به سارا خوئینی‌ها رسیده است.  چرا؟

خیلی‌ها می‌پرسند که چرا سارا خوئینی‌ها را برای این نقش انتخاب کردی در صورتی‌که کسانی مثلاً به قول شما ماهایا پطروسیان یا نیکی کریمی یا هدیه تهرانی یا لیلا حاتمی هم می‌توانستند این نقش را بازی کنند.اما من برای آنها پاسخی قانع‌کننده دارم.

من می‌خواستم به تماشاچی بقبولانم که اتفاقی که از دقیقه صفر تا  45 فیلم می‌افتد واقعی است.من بازیگری می‌خواستم که هم چهره خوبی داشته باشد و هم توانایی‌های بدنی مردانه‌ای داشته باشد. بازیگران زیادی هستند که بازیگران خوبی‌اند...

  •  اما توانایی‌های بدنی مردانه ندارند.

چرا بعضی‌هایشان این توانایی‌ها را دارند اما کسانی مثل هدیه تهرانی یا گلشیفته فراهانی یا لیلا حاتمی و... یک مشکل دارند.

  •  چه مشکلی؟

ببین! فرض کن من هدیه تهرانی را جای این نقش می‌گذاشتم. نقش زنی که می‌خواهم تا اواخر فیلم به مخاطبم بقبولانم که زینت  که مورد سوء استفاده قرار می‌گیرد.

مخاطب حرفه‌ای که با مجموعه نقش‌های هدیه تهرانی آشناست، شک می‌کند که  چه‌طور چنین اتفاقی می‌افتد و این ممکن بود  قصد فیلم را لو دهد.

او  نمی‌توانست قبول کند که توی سر هدیه تهرانی می‌زنند و او هیچ چی نمی‌گوید. پس می‌توانست حدس بزند که کاسه‌ای زیر نیم کاسه است.

  • و شما رفتید سراغ بازیگری که اگر نقشش تو سری خور باشد، مردم باور کنند.

بله... فیلم هفت را دیده‌ای؟

  •  بله، دیده‌ام.

توی تیتراژ  هفت، اسم آنتونی  هاپکینز را نمی‌بینی. نه اینکه نباشد اما فقط چهار  فریم است که قابل توجه نیست و به نظر نمی‌رسد. ببین چقد دیوید فینچر زرنگ بوده که این کار را کرده.

چون اگر نمی‌کرد همان  اول با توجه به خاطره ذهنی مخاطب از آنتونی هاپکینز خیلی چیزها لو  می‌رفت. در کنار این مسئله کلا خانم خوئینی‌ها بازیگر علاقه‌مند و با انضباطی است.

  •  البته این‌ها که شرط کافی نیست.

طبیعی است. اما خانم خوئینی‌ها بازیگر خوبی هم هست. راستش من در رهبری بازیگران روش خاص خودم را دارم. کاری می‌کنم که بازی آنها شبیه بازی‌های قبلی‌شان نباشد.

  • روش خوبی است اما به نظرم دست‌کم در مورد امین حیایی این اتفاق نیفتاده. البته بازی خیلی خوبی دارد اما گاهی آدم را یاد فیلم‌های دیگرش می‌اندازد.

من اعتقاد دارم که بازی‌اش با فیلم های دیگر فرق دارد. خودش هم این اعتقاد را دارد. من شنیده‌ام که او در جایی گفته که این فیلم بهترین فیلم زندگی‌اش بوده است.

  • فیلمنامه را بازنویسی کرده‌اید؟

اصلاً دوست داری برایت بگویم جریان این فیلمنامه چه بود؟

  • حتماً. خوشحال می‌شوم.

من یک فیلمنامه نوشته بودم براساس فیلمی به اسم The bed time Story. قصه دو تا آدم کلاهبردار که  خانم‌ها را سر کیسه می‌کنند. توی فیلمنامه من که اسمش بود داستان خنده‌دار دو تا آدم داشتم که از خانم‌ها کلاهبرداری می‌کردند.

یکنفرشان خودش را به عنوان یک سلطنت طلب معرفی می‌کرد و خانم‌های مسن را برای تشکیل یک نهضت سلطنتی تیغ می‌زد و دیگری خودش را جای یک جانباز قطع نخاع جا زده بود که سعی می‌کرد دل دیگران را به رحم آورد. تا اینکه خانمی سر راه آنها قرار می‌گیرد که به این راحتی‌ها گول نمی‌خورد.

برای فیلمنامه پروانه ساخت گرفتیم و شروع کردیم به پیش تولید. یکی دو ماه گذشته بود که یک روز آقای شریفی‌نیا گفت من یک فیلمنامه دیگر خوانده‌ام که بسیار شبیه این فیلمنامه است.

  • قضیه مال چه سالی است؟

سال  82 ... فیلمنامه را پیمان قاسم‌خانی نوشته و بهروز افخمی بازنویسی کرده  بود اما به خاطر مشابهتش با موضوع فیلم ما به آنها پروانه نداده بودند. تهیه کننده  تصمیم گرفت آن فیلم‌نامه را هم بخرد و هر دو را ترکیب کند.

  • پیمان هم The bed time Story را  دیده بود؟

نمی‌دانم.... ولی واقعاً فیلمنامه خوبی نوشته بود. فکر می‌کنم بهترین فیلمنامه‌ای بود که در  عمرش نوشته بود. اسم فیلمنامه پیمان پوکر بود و من هر دو را ترکیب کردم. به نوعی که دیگر فیلمنامه هیچ کدام‌مان نبود. البته بازنویسی من در محدوده  اختیارات کارگردان بود.

  • ولی شما می‌گویید میزان تغییرات زیاد بود.

بله.

  • چه چیزهایی تغییر کرد؟

جاها، گذشته و حال و سن و سال شخصیت‌ها تغییر کرد. در فیلمنامه پیمان  دو مرد حدود پنجاه سال داشتند که به دختری بیست و شش ساله برخورد می‌کنند و در فیلمنامه  ده سال هم گذشته است.

قصه از سه زاویه روایت می‌شد که به نظر من فیلم را طولانی‌ می‌کرد. کاری که بعداً  مشابهش را در کافه ستاره دیدیم. از طرفی شخصیتی که بعداً  پارسا آن را بازی کرد، یک خاصیت جادویی داشت و از دستش نوری ساطع می‌شد که می‌توانست خانم‌ها را هیپنوتیزم  کند.

  • در فیلم با شخصیت دو مرد روبه‌رو هستیم که از خانم‌ها اخاذی می‌کنند. برایم قابل قبول است که شخصیت امین حیایی این کار را به خاطر مسائل اقتصادی را انجام دهد. اما به نظر نمی‌رسد که پارسا پیروزفر این کار را به خاطر پول انجام دهد. دلیل این کار  او چیست؟

من شما را رجوع می‌دهم به فرم خاص طراحی صحنه سکانس‌های مربوط به او. روی تابلوهای نصب شده در خانه او  دقت کن. من بسیار گشتم تا این تابلوها را پیدا کردم. مثلاً یکی از تابلوها عکس یک دستگاه فرمژه است که روی آن یک مژه چسبیده و پایین تابلو یک پوتین مردانه است.

یا در یک تابلوی دیگر یک پوتین مردانه می‌بینیم که به یک قلاب آویزان شده و تویش پر از دلار است...

  • با این تابلوها چه می‌خواهید بگویید؟

با این تابلوها می‌خواهم حرف‌هایم را بزنم.

  • خب این حرفها چیست. برایمان بگویید...

با این تابلوها و دیالوگ‌های پارسا می‌خواهم به عقده‌ها و ناکامی‌های او اشاره کنم. بسیاری از آدم‌ها این عقده‌ها را دارند  اما از آن باخبر نیستند و جامعه هم به سرکوبی آن کمک می‌کند.

مرحوم علامه محمد تقی جعفری حرف خوبی می‌زند. می‌گوید که خدا انرژی‌های مختلفی در آدم گذاشته است که درواقع مثل یک منبع آب است که در لوله‌ها جاری می‌شود. وقتی تو جلوی لوله را ببندی،  انرژی از جای دیگری بیرون می‌زند که بسیاری چیزهای دیگر را نابود می‌کند.

  • درباره پارسا چنین اتفاقی افتاده؟

درباره پارسا و بسیاری از جوان‌های ما.

  • اما این اتفاق‌ها را در فیلم نمی‌بینیم.

نمی‌بینیم اما آن را حس می‌کنیم... فیلم‌های من فیلم‌های یکبار دیدنی نیستند. تو فیلم را امروز دیده‌ای اما مطمئن باش سه روز دیگر احساس می‌کنی که باید یک‌بار دیگر فیلم را ببینی.

  • نمی‌ترسید با گفتن این حرف به «خودشیفتگی»  متهم شوید؟

بحث خود من نیست. بحث این است که در فیلم روی نکاتی دست می‌گذارم که بعداً که آدم‌ها به فیلم فکر می‌کنند می‌بینند خیلی از این نکات در خود آنها هم هست. مثلاً  جمله‌ای که پارسا وقتی دارد روی «تردمیل» ورزش می‌کند را یادت هست؟ این نکته خیلی‌ها را به فکر فرو می‌برد.

  • کدام جمله؟

آنجا که می‌گوید مرد حسابی جنس ضعیف ما هستیم.

  • شما به این نکته معتقدید؟

من معتقد نیستم. این حرف بدمن فیلم است.

  • ولی در سینما خیلی از آقایان از این جمله پارسا خوششان آمد.

برای اینکه یک خرده به آن اعتقاد دارند.

  • فکر می‌کنم خود شما هم «یک خرده» به آن اعتقاد دارید.

من نه فمنیست هستم و نه ضد زن. در عین حال معتقدم آنهایی که مرد و زن را مساوی فرض می‌کنند هم اشتباه می‌کنند. سیب سیب است، گلابی گلابی.

  • این اعتقاد شماست؟

بله.

  • و این اعتقاد آمده توی فیلم؟

بله.

  • شما که گفتید با اعتقادات‌تان فیلم نمی‌سازید.

منظورم اعتقادات ایدئولوژیکم بود.

  • شخصیت پارسا در فیلم کمی زنانه به نظر می‌رسد. اشتباه نمی‌کنم؟

نه، درست فهمیده‌اید. البته در فیلم چند جا گفته می‌شود که او مشکل دارد. امین می‌گوید دخترها نگاهش می‌کنند اما او محل‌شان نمی‌گذارد.

  • وقتی «نگار» در ابتدای فیلم دکوراسیون خانه را تغییر می‌دهد، بسیار باورپذیر به نظر می‌آید. اما بعدش وقتی  دست نگار هم رو می‌شود، این حرکتش قابل توجیه نیست.

فراموش نکن که نگار اگرچه می‌خواهد انتقام بگیرد اما هنوز تردید دارد. او یک علت است که شک  و دودلی در جانش افتاده.

  • اما این کار را بسیار عاشقانه انجام می‌دهد.

اتفاقاً قصدم این بود که بار اول عاشقانه به نظر بیاید اما اگر فیلم را دوباره ببینی می‌بینی  که چندان هم عاشقانه نیست. راستش پرداختن به  این جزئیات که  معمولاً  در دوباره دیدن فیلم آدم متوجه آن می‌شود برای من  بسیار مهم بود.

دستمال را یادت هست؟ دفعه اول خیلی معمولی به نظر می‌رسد. دفعه دوم بیننده را به یاد بار قبل می‌اندازد و دفعه سوم که دیگر به عنوان یک شگرد از آن یاد می‌شود. دفعه آخر هم که نگار دستمال را به پارسا می‌دهد.

  • و ای کاش نمی‌داد.

چرا؟

  • به نظرم لوس شده.

من نمی‌توانستم غرق شدن کشتی را نشان بدهم و آن را از طریق شناور شدن دستمال روی آب نشان دادم.

  • با این حال فکر می‌کنم قصه‌تان نیازی به این نداشت. آدم می‌فهمد که کشتی سوراخ شده بالاخره غرق می‌شود.

آخر کشتی خیلی بزرگ بود. غرق شدنش باور کردنی به نظر نمی‌رسید. از طرفی من دوست دارم پرونده‌ای که باز می‌کنم را ببندم. ما ماجرای دستمال را توی فیلم مطرح کردیم و باید آن را به نتیجه می‌رساندیم.

  • توی بروشور تبلیغاتی فیلم‌تان نوشته بودید فیلمی که باید همه خانم‌ها ببینند...

این را من ننوشته‌ام پخش فیلم نوشته.

  •  به آن اعتقاد ندارید؟

من معتقدم که دیدن این فیلم برای همه مردم ضروری است. حتماً  باید آن را ببینند.

  • خدای من... شما صدمین کارگردانی هستید که این حرف را از او شنیده‌ام.

راستش هیچ کارگردانی نیست که حرفهای کارگردانان دیگر را صددرصد قبول داشته باشد و آن وقت به خودش اجازه دهد که فیلم بسازد.