او نه تنها بازی در نقش اول فیلم را هم برعهده دارد و از آن فراتر تهیهکننده فیلم نیز هست.
قلقلک کمدیای است که در لحظاتی آدم را از ته دل میخنداند و در لحظات بیشتری لبخندی بر لب مینشاند. با این حال در عرصه سینمای کمدی یک «اتفاق» به حساب نمیآید.
مطمئن هستم بیژن امکانیان از این نکته ناراحت نمیشود چون عین همین جمله را وقتی نظرم را درباره فیلم خواست گفتم. با این حال فیلم برای تغییر ذائقه در یک بعدازظهر بهاری انتخاب بدی نیست.
گفت و گوی منصور ضابطیان با با بیژن امکانیان بازیگر و تهیهکننده قلقلک، نکات قابل توجهی دارد. سبک خاص سئوالات ضابطیان و پاسخهای صریح امکانیان یکی از این ویژگیهاست که با هم میخوانیم.
- اجازه بدهید حدس بزنم وقتی داشتید تصمیم میگرفتید که قلقلک را تهیه کنید به چه چیزهایی فکر میکردهاید، یک فیلمنامه که خودتان بازنویسی کردهاید که یک کمدی موقعیت و باب روز است، یک نقش اول که خودتان بازی میکردهاید، دو سه بازیگر پرطرفدار تلویزیونی، چند چهره قدیمی و آشنا... فکر میکنم برای تهیه این فیلم دلایل کافی داشتهاید.
این مسیر برای هر فیلمی طی میشود. این که یک موضوع مورد علاقه پیدا کنی، این که به بازیگرانت فکرکنی و ... اما آن قسمتی که گفتی از اول گوشه ذهنم بوده که خودم نقش اول فیلم را بازی کنم درست نیست.
- قرار نبود؟
نه، من اصلاً سر فیلم تقاطع بودم. ایده اولیه مال آقای قربان محمدی بود و من از این ایده خوشم آمد. دیدم یک موضوع اورژینال است. از روی هیچ فیلم خارجی قدیمی یا جدیدی گرفته نشده و مثل خیلی فیلمهای این سالها نیز کپیبرداری از فیلم فارسیهای قدیمی نبود...
- ولی آقای امکانیان! همین الان میشود یک فهرست طولانی تهیه کرد از فیلمهایی که براساس شباهت آدمها و سوءتفاهمهای ایجاد شده براساس آن ساخته شده است.
منظورم کمدی شباهت نیست. منظورم بستری است که برای روایت آن در نظر گرفته شده بود وگرنه همه ما میدانیم که اساساً مضمونهای دراماتیک تعدد چندانی ندارند.این ایده نو مرا جذب کرد و کمدی بودن به آن کمک کرد. یک ماه از آقای محمدی فرصت خواستم که روی تغییرات آن فکر کنم و حتی گفتم اگر در این مدت میخواهید آن را به تهیهکننده دیگری ارائه کنید مختارید.
اما ایشان فرمودند که صبر میکنند و حتی گفتند که آن را به تهیهکنندههای دیگری ارائه کردهاند و آنها پاسخ رد دادهاند که بعد من فهمیدم یکی از دلایل آنها مضمون فوتبالی فیلم بوده و آنها معتقد بودند که فیلمی که درباره فوتبال باشد هم هزینه بالایی دارد و هم آن طوری که باید نمیفروشد. نزدیک یک ماه روی آن فکر کردم و بعد با ایشان قرارداد بستیم.
- ظاهراً حرفتان فراموش شد، داشتید توضیح میدادید که چه شد نقش اول این فیلم به شما رسید؟
به هیچ عنوان اصلاً قرار نبود من توی این فیلم بازی کنم. ما با بازیگران مختلفی حرف زدیم که هیچ کدام نشد یعنی حتی به مرحله قرارداد هم نرسید.
- چرا؟
نمیدانم. بیشتر گرفتار بودند. اما بعدتر به این نتیجه رسیدم که یک دلیل دیگر هم داشت و آن پیچیدگی نقش بود. چون ما فقط با یک «امیر» و یک «خسرو» مواجه نیستیم. بلکه با امیری که در موقعیتهای مختلف قرار میگیرد و خسرویی که شکلهای مختلفی از زندگی را تجربه میکند روبهرو میشویم.
در آوردن این نقش زمان میبرد و حجم بالایی از فیلم را هم به خود اختصاص میداد. آنها در واقع دو روی یک سکهاند. در صحنهای در آخر فیلم یک جا مریم (شقایق فراهانی) به خسرو میگوید امیر را نگاه کن مثل آن موقعی است که تو هنوز معروف نشده بودی. یا مثلاً در انتخاب اسمها هم یک جزیینگری داشتیم، امیر و خسرو در واقع هر دو یک معنی میدهند...
- تحلیل نقش را بگذاریم برای بعد، بیایید بحثمان را ادامه دهیم. پس گفتید بازیگران یا گرفتار بودند یا به نظر میرسید که اعتماد بهنفس در آوردن این نقش را نداشتند. میتوانم بپرسم نقش را به چه کسانی پیشنهاد کردید؟
پروسه بسیار طولانی بود. به خیلیها پیشنهاد کردیم.
- مثلاً چه کسانی؟
مثلاً به امین حیایی یا آن آقایی که مجری تلویزیونی بود، اسمش چی بود... آهان آقای حسینی، محمد حسینی... مهران مدیری و خیلیهای دیگر.
- این سه نفر چرا نقش را بازی نکردند؟
آقای حسینی گفت من هفتاد میلیون تومن میگیرم این نقش را بازی میکنم.
- هفتاد میلیون تومن؟! رقم پرتی است...
آره ، به نظرم این رقم را گفت که بازی نکند. البته ما هنوز از او تست نگرفته بودیم.
- مدیری چرا قبول نکرد؟
گفت وقت ندارم. میخواست کار تلویزیونی کند.
- امین حیایی چطور؟
حیایی گرفتار کار شد و البته رک هم جواب نداد. اولش که آمد و ایده را گفتیم خیلی هم استقبال کرد اما بعد که درگیر کار دیگری شد حتی تلفنهایش را هم جواب نمیداد یا موبایل را میداد دست کس دیگری جواب میداد. اصلاً هم نفهمیدم چرا، چون به هر حال یک بازیگر یا میگوید آره یا مؤدبانه میگوید نه، من توی این فیلم بازی نمیکنم و نیازی به این بازیها نیست.
- دیگر چه کسانی بودند؟
خیلیها... الان میگویم... صبر کن... خیلیها بودند، حالا تا آخر مصاحبه یادم میآید. یکی از کسانی که خیلی به او اصرار کردم خود رضا شفیعی جم بود.
- شفیعی جم؟ پس چطور نقش دوم را به نقش اول ترجیح داد؟
او میگفت کجای دنیا دیدهاید داور هیکلش بزرگ باشد. ما حتی میخواستیم راهحلهایی برای این مسئله در فیلمنامه بگذاریم اما شفیعی جم گفت اگر خیلی اصرار کنیم همین نقش رجب را هم قبول نمیکند. در نهایت رفتیم سراغ چند تا از بچههای تئاتر که اگر چه خوب بودند اما ناآشنا بودنشان برای مردم میتوانست به ضرر پروژه باشد.
- و سرانجام نقش به بیژن امکانیان رسید.
انتخاب بازیگر آن قدر طول کشید تا پروژه تقاطع تمام شد. کارگردان آمد و گفت حالا که کارت تمام شده بیا خودت بازی کن. بعد چند تا جلسه روخوانی گذاشتیم تا ببینیم آیا واقعاً من میتوانم این کار را بکنم یا نه. بچهها مرا تشویق کردند. مخصوصاً سیامک انصاری و رضا شفیعی جم که گفتند راستش اول فکر نمیکردیم بتوانی این کار را بکنی اما الان میبینیم که از پسش برمیآیی. من پیش از این در تئائر چند نقش کمدی بازی کرده بودم. در کارهایی مثل آوازخوان طاس یا صفرجان از فرنگ برگشته.
- اما شما بهتر از من میدانید که فاصله زیادیست بین آن نقشها و نقش امیر، این مسئله نمیترساندتان؟
چرا، اصلاً به خاطر همین بود که دو ماه بیوقفه مقاومت کردم و همان طور که گفتم همین ویژگی بود که بازیگران را از پذیرفتن این نقش منصرف میکرد. وگرنه دلیل دیگری نمیتوانست داشته باشد چون ما با هیچکس هنوز وارد صحبت مالی نشده بودیم که نخواهیم به توافق برسیم. به هر حال پروسه طولانی طی شد تا این که قرعه به نام من افتاد.
- گاهی عنصر باورپذیری فراموش میشود. امیر در پایان فیلم در نقش یک حکیم ظاهر میشود و شروع میکند به نصیحت کردن خسرو. چطور میشود امیر با آن کاراکتر هالو یک دفعه چنین سخنرانی حکیمانهای ایراد کند. من منکر تحول شخصیتها در یک فیلمنامه نیستم، اما فراموش نکنید که اتفاقات فیلم شما تنها در دو سه روز میافتد.
من قصد دفاع ندارم بلکه با توجه به دیالوگهای خود فیلم میگویم. در پایان مگر امیر چه حرف عجیبی میزند؟ او میگوید بابا، تو داور خوبی هستی اما خودت توی آفسایدی. چرا چنین حرفی میزند؟ چون یک شب توی خانه او زندگی کرده است.
دیده که با زن و بچهاش چه مشکلاتی دارد، دیده که خانم همسایه زیرپای خسرو نشسته و ... حرفهای او عجیب نیست. مگر فکر میکنی آدمهای طبقه امیر چه جور حرف میزنند؟
- مسئله من طبقه اجتماعی امیر نیست، کاراکتر خود امیر است... اصلاً بیایید برویم سراغ یک بحث دیگر...
اما بگذار قبلش بگویم ما ادعایی نداریم اما در عین حال در مقایسه با جادهای که سینمای ایران دارد در آن حرکت میکند به نظر من فیلمنامه قلقلک فیلمنامه کار شدهای است که به جزییات توجه بسیاری داشته است. توجه به آن نه تنها توجه به یک فیلم بلکه ارج نهادن به کوششهای بعدی است که در همین زمینه صورت میگیرد.
- منظورتان را درست میفهمم؟ یعنی به نظر شما «قلقلک» میتواند آغازگر یک جریان در سینمای ایران باشد؟!
بله ... میتواند... نه، جریان نه... قلقلک میتواند این را بگوید که یک فیلم کمدی میتواند به این جزییات هم توجه کند.
- پیش از این چنین چیزی گفته نشده بود؟
بله؟
- پیش از این چنین چیزی گفته نشده بود؟
تا پیش از این... بحث گفتن نبود... ما یک سری فیلم کمدی داشتیم که مدعی بودند اما به نظر میرسید کارگردان و فیلمنامهنویس خودشان از آن شوخیها لذت میبرند و اصلاً به فکر خندیدن تماشاگر نیستند. من فیلمهای زیادی را در همین ماههای اخیر دیدهام که در سراسر فیلم، تماشاگر فقط یکی دو جا میخندد، اما در قلقلک چنین نیست.
ما جزئیات زیادی را در نظر گرفتهایم چون به نظر من سینما هنر جزئیات است. تکنیک یک چیز اکتسابی است آنچه فیلمها را از هم مجزا میکند همین مسئله جزئیات است. یعنی هر اتفاقی یک دلیلی دارد. آیا مثل خیلی از فیلمها برای خنداندن تماشاچی یک دفعه یک شخصیت میزند زیر آواز؟ آیا شلوار امیر بیخودی از پایش میافتد که فقط تماشاچی بخندد؟ نه... همه اینها زمینهسازی شده است.
- بازنویسی فیلمنامه چهقدر طول کشید؟
نزدیک به سه ماه.
- چه چیزی را تغییر دادید؟
هشت بار بازنویسی شد. تنها ایده و بعضی اسامی باقی ماند. خیلی صحنهها کوتاه شد مثلاً سکانس کلانتر نزدیک چهار صفحه بود که آن را به یک صفحه رساندیم. فقط درآمدن همین صحنه چهار روز وقت برد که وقتی من این شوخی فعلی را پیدا کردم، خودم از خنده سه متر پریدم بالا. یا مثلاً زمانبندی درست سکانسها هم از جزئیاتی بود که زمان زیادی را در بازنویسی به خود اختصاص داد.
- گفتید که بعضی تهیهکنندهها به خاطر حضور فوتبال در فیلم آن را نپذیرفته بودند. به نظر میرسد خود شما هم از پرداختن به این مسئله ترسیدهاید چون با اینکه فوتبال یکی از تمهای اصلی فیلم است اما در تبلیغاتتان هیچ نشانهای از آن نیست.
بله، ما هم کمی نگران بودیم که تماشاچی فکر نکند فیلم ما یک فیلم ورزشی است. چون فیلم ما در واقع یک نوع شوخی با فوتبال است.
فوتبال در آن بهانه است و در واقع فیلم آدمهایی است که میخواهند پول یک نفر دیگر را از چنگش دربیاورند که آن یک نفر دیگر اتفاقاً داور فوتبال است. من معتقد بودم که ماجرای مسابقه فوتبال اگر به شکل پازلگونه، درست روایت شود، اتفاقاً میتواند جذاب باشد و نوشتن آن حدود پانزده روز طول کشید.
جالب اینجاست که بعد از اینکه بعضی از دوستان فیلم را دیدند، متفقاً معتقد بودند که کاش صحنههای استادیوم را بیشتر میکردید. ولی به هر حال آن صحنهها هم خیلی سخت بود، چون ما باید جمعیت میداشتیم، سیاهی لشگر فراوانی داشت، تروکاژهای کامپیوتری زیادی داشت و...
اتفاقاً صحنههای خوبی درآمده. یعنی هم موجز است و هم اینکه در عین حال حقیر نیست...
- سر چه بازی فیلمبرداری کردید؟
بازی ایران – بحرین.
- یعنی همان روزی که جعفر پناهی هم داشت فیلم آفساید را فیلمبرداری میکرد؟
بله، ولی او بیشتر در پشت درها بود و ما بیشتر جمعیت را میخواستیم.
- چه جالب... دو فیلم با مضمون فوتبال، هر دو در یک روز و با یک مراسم. اگر اشتباه نکنم اسم فیلمنامه اولیه شما هم «آفساید» بود...
بله... اصلاً ما به خاطر فیلم آقای پناهی اسم فیلم را عوض کردیم. البته بد هم نبود چون مضمون فیلم ما فوتبال نیست.
- دو سه بازیگر شاخص تلویزیونی را بهکار گرفتهاید. این یک حس دوگانه ایجاد میکند. از طرفی میتواند تماشاچی علاقهمند به این بازیگران را به سینما بکشاند اما از طرف دیگر فیلم را متهم به تلویزیونی بودن میکند. کدام حس در شما قویتر بود؟
اولین ماجرا برای من خود فیلمنامه بود. یکی از تهیهکنندگان میگفت من تنها و تنها زمانی ساخت این فیلم را میپذیرفتم که مهران مدیری نقش اول آن را بازی میکرد. اما من چنین پیششرطهایی نداشتم. هنوز هم معتقدم که این فیلمنامه بسیار تازه و با طراوت است و...
- بازیگران چه؟ داشتیم درباره آنها صحبت میکردیم.
میخواهم به همینجا برسم که این چارچوب فیلمنامه بود که آدمها را مشخص کرد نه اینکه بر اساس آدمها فیلمنامه را بنویسیم.
- این را میفهمم. بهترین بازیگران جهان هم نمیتوانند یک فیلمنامه بد را نجات دهند. اما بحث ما چیز دیگری است. شما از بازیگرانی استفاده کردهاید که مثلاً در شش ماه از سال هر شب روی صحنه تلویزیون بودهاند. حالا میخواهم بدانم آیا این مسئله برای یک تهیهکننده «بارقهای از امید» است یا یک «ابزار نگرانی»؟
تهیهکننده اگر به فیلمنامه باور داشته باشد بارقهای از امید است. اگر کار ما یک چارچوب محدود استودیویی داشت برایمان نگرانکننده بود چون ما به یک اثر معمولی تلویزیونی تبدیل میشدیم اما در این فیلم تعدد لوکیشنها، شوخیها، نوع پرداخت موضوع، بچه قصهها و ریتم کار از شروع تا پایان نگرانی ما را از این بابت از بین میبرد و اصلاً فکر نکردیم که حضور کسانی مثل سیامک انصاری، رضا شفیعیجم و سحر ولدبیگی کار ما را به کارهای طنز تلویزیونی شبیه میکند. آنها بازیگران مستعدی هستند.
- اما شخصیت سیامک انصاری و رضا شفیعیجم در قلقلک با تصویر آشنای آنها در ذهن بیننده تلویزیون تفاوت چندانی ندارد. سیامک همچنان یک آدم شیرین شارلاتان مسلک است و رضا هم یک آدم سادهلوح با مزه...
لازم نیست همیشه از بازیگران معروف آشناییزدایی بکنیم. این اتفاق در سینمای جهان هم میافتد. در سینمای جدی هم همین اتفاق میافتد، یعنی سعی نمیشود بازیگر را از پرسونای همیشگیاش جدا کنم.
اتفاقاً خیلی وقتها این آشنا بودن به فیلم کمک میکند. اندک بازیگری داریم که پرسونایش را مرتب بشکند. اگر در فیلم شخصیتپردازی وجود نداشت استفاده از این پرسوناها شاید نقطه ضعفی برای فیلم محسوب میشد ولی الآن شخصیتهای آشنا با یک شخصیتپردازی جدید ارائه شدهاند.
- با این حال بعضی شوخیها ما را یاد شخصیتهای آشنا میاندازد. مثل آنجا که رضا شفیعیجم از ماشین پیاده میشود و میگوید من میخواهم کنار پنجره بنشینم.
این بداهه خود رضا بود. یکی از امتیازات رضا و سیامک همین موقعنگریشان در استفاده از بداهه است. چون بداهه لجامگسیخته نهتنها به فیلم کمک نمیکند که برای فیلم مثل سم است.
- آخر فیلم یک شوخی بامزه دارید؛ آنجا که عکس وزنهبردار روی روزنامه بسیار شبیه «رجب» است.
این شوخی در فیلمنامه اولیه نبود و تا حساب و کتاب رجب و اصغر با چرتکه ماجرا پیش میرفت. اما در نهایت این شوخی را اضافه کردیم. ببین همین جزئیات کوچک است که معتقدم قلقلک را متفاوت میکند. باز هم میگویم هیچ ادعایی نداریم فقط خواستیم در جادهای که میرانیم، «درستتر» برانیم.
- نگران اکران فیلمتان با اخراجیها نبودید؟
حدود یک سال و خردهای در انتظار اکران فیلم بودیم. این انتظار چنان جانمان را به لبمان رساند که فیلم اگر با بنهور هم همزمان اکران میشد ما اعتراضی نداشتیم.
- قلقلک چهقدر بفروشد که شما از تهیهاش راضی باشید؟
راستش سر این کار آنقدر عذاب کشیدم و آنقدر پرداختن به همین جزئیات وقت همه ما را گرفت که بیش از هر فیلم دیگرم دوست دارم فروش کند. اما مهمتر از فروش این است بیننده آن را ببیند تا خستگی به تنمان نماند. میشد این فیلم را یکماهه جمع کرد اما ما سه ماه فیلمبرداری کردیم. همین که ضربه مالی نبینیم برایمان کافی است.
- این پایان گفتوگوی ماست، آیا یادتان آمد که بازی در این نقش را به چه کسان دیگری پیشنهاد کرده بودید؟
خیلیها بودند... خیلیها... مهران مدیری بود، امین حیایی، سیدمحمد حسینی، خود شفیعی جم...
- اینها را که گفتید...
باید فکر کنم...
- باشد، اذیتتان نمیکنم... سپاسگزارم.
"یک ساعت بعد"
یک ساعت بعد تلفنام زنگ میزند. آقای امکانیان پشت خط است: «یادم آمد به چه کس دیگری پیشنهاد دادیم. پرویز پرستویی که آنموقع سر تئاتر فنر بود و نیامد».