جلوی مدرسه با مادر خداحافظی کرد و رفت داخل اما مادر خیلی نگران بود و جلوی در مدرسه مثل خیلی از مادرها ایستاد تا امتحان تمام شود.
بعد از یک ساعت، پسر بچه با قیافهای درهم و ناراحت بیرون آمد. مادر نگران شد و با خود گفت: وای، پسرم امتحانش را خراب کرد.
با پاهایی لرزان جلو آمد و پرسید: چه کار کردی؟
پسر گفت: چیزی نشده، بیا بریم مامان.
مادر با حالتی عصبانی پرسید: چه طور چیزی نشده؟
پسر به آرامیپاسخ داد: مامان عیبی نداره، ناراحت نشو، خوردم زمین، پایم کمیدرد گرفت.
اما مادر که نگران امتحان بود گفت: امتحان چی شد؟
پسر گفت: 20 میگیرم مامان.