تاریخ انتشار: ۶ خرداد ۱۳۸۶ - ۱۳:۰۴

کاظم دانیالی: آیا ولتر یک فیلسوف بود؟ و یا همان سان که دشمنانش بارها گفته بودند، عیاشی صاحب ذوق، پراستعداد و در عین حال خداوند اندیشه‌های کم‌عمق و یک عیب‌جوی استهزاگر؟

شکی نیست که ولتر در برابر فیلسوفانی چون اسپینوزا، دکارت و لایب‌‌ نیتس، نمی‌تواند چنین ادعایی کند. آنها که گفته بودند ولتر یک فیلسوف است، شاید فقط فلسفه او را دیده بودند. حقیقت این است که ولتر در تمام علوم ادبی زمان خود سررشته داشت، چنانکه فیلسوفان دوست داشتند، او را یک فیلسوف؛ شعرا، او را شاعر؛ نویسندگان، نویسنده؛ و سیاستمداران یک سیاستمدار بدانند.

 او به همه چیز انتقاد می‌کرد و معتقد بود برای گسترش دانش بشری نباید چیزی را محترم انگاشت. او خالی از هرگونه تعصب و پیشداوری بود و این مدیون فکر باز  و دقت موشکافانه در هر چیز بود.

دوران جوانی ولتر پر از حوادث مختلف بود و او به خوبی توانسته بود نقش یک جوان کله‌شق را بازی کند. به طوری که در دوران تحصیل در دانشگاه «کان» با کارهای خلاف عفت خود فضاحتی به بار آورد و هنگامی که دبیر سفیر فرانسه در لاهه بود، عاشق دختری می‌شود و آنچنان سماجت می‌کند که رابطه او با سفیر قطع می‌شود. سپس در پاریس نایب‌السلطنه را به صورت توهین‌آمیزی هجو می‌کند و در سن بیست و سه‌سالگی پایش به زندان باستیل باز می‌شود.

آنچه ما به عنوان فلسفه از ولتر می‌شناسیم، حاصل زندگی پرجنب و جوش و پرحادثه‌اش است. او شخصیت‌هایی را که به هر نوع در اعتلای فرهنگ و دانش بشری نقش داشتند بیشتر از فیلسوفان قبول داشت و تا آخر عمر در این اندیشه تزلزلی به وجود نیامد. ولتر به ترویج و اشاعه اندیشه‌ها، خیلی بیش از تفسیر آنها علاقه داشت. او به محض آزاد شدن از زندان، به انگلستان رفت.

آن سرزمین ولتر را متحول ساخت. به عقیده  او انگلستان، ملتی ایده‌آل بود و ارزش افراد در آن براساس لیاقت و اصل و نسب تعیین می‌گشت نه براساس ادعاهای آنان. ولتر این وضع را می‌پسندید و فرانسویان را از این لحاظ عقب‌مانده می‌انگاشت. ولتر پس از دو سال به وطنش بازگشت و افکار نو خود را در قالب شعر، مقاله و نمایشنامه به جامعه‌ نشان داد.

بعضی معتقدند که ولتر پژوهش علمی و حسب‌الاصول را نمی‌پسندید و هیچ‌گاه به آن دست نمی‌زد و قصد او از نوشتن فقط نمایاندن تنها هنر او یعنی «ظرافت و نکته‌سنجی» به خواص بوده و در این فن یکه‌تاز میدان بود. اولین اثر ولتر «نامه‌های فلسفی» او بود که در حقیقت یک نوع نوشته تجربی است تا یک رساله فلسفی.

ولتر در این بیست و چهار فقره نامه، زندگی در بریتانیا را می‌ستاید ولی در روی دیگر سکه نظام مستبد و مذهب کاتولیک  واتیکان را می‌کوبد. او همان‌طور که پراگماتیسم انگلیسی را در برابر منطق دکارت قرار می‌دهد، مسیحیان ساده و بی‌آلایش کوایکر و اندیشه‌های آنان را در مقابل واتیکان می‌گذارد و آنان را می‌ستاید.

او در آخرین نامه که بلندترین آن در این مجموعه است، در برابر پاسکال می‌ایستد و از بشریت دفاع می‌کند و مردم‌گریزی این عالم بزرگ را به باد انتقاد می‌گیرد. هیات حاکمه فرانسه در قبال این اثر روی خوشی نشان نمی‌دهند و بالاخره، کتاب محکوم، ناشر دستگیر و برای نویسنده آن حکم تعقیب صادر می‌کنند.

ولتر در این باره می‌گوید:«حال که می‌بینم یک مشت نامه بی‌صاحب این‌قدر سر و صدا به راه انداختند، بسی پشیمانم که چرا بیشتر ننوشتم.»

سرانجام ولتر به خانه «مادام دوشاتله» پناه می‌برد و مدت پانزده سال در آنجا می‌ماند. پس از این است که ما او را گاه نمایشنامه‌نویس، گاه شاعر و گاه نویسنده هجونامه‌ها و مقالات سیاسی می‌بینیم.

ولتر در راستای آرمان‌های خود همیشه در صف اول‌ همقطاران خود مبارزه می‌کرد. در سال 1745 شهرتش جهانگیر شد و در سال 1745 مفتخر به دریافت عنوان تاریخ‌نویس مخصوص پادشاه شد و سال بعد به عضویت فرهنگستان فرانسه انتخاب شد.

 ولتر به عنوان مروج فکر و اندیشه، استعداد بیشتری داشت تا به عنوان یک متفکر. او آخرین حد قدرت خود را در «فرهنگ فلسفی جیبی» به نمایش گذاشت. او در این اثر تمام رویدادهای روز را از نظر می‌گذراند. او اغلب تغییر عقیده می‌داد و از این بابت ابراز تاسف نمی‌کرد، زیرا عقیده داشت، انسان همیشه باید مستعد تحول و دگرگونی در زندگی و افکار خود باشد.

در قاموس ولتر انسان فرهیخته، انسانی مردد است که همیشه به دنبال حقیقت می‌رود و اگر روزی احساس کرد او را یافته، به آن شک کند و جستجو را ادامه دهد.

او در مورد حقیقت می‌نویسد: «حقیقت؟ من بسیار خوشحال می‌شوم، سالکی که به دنبال حقیقت می‌گردد، روزی شاهد مقصود را در آغوش بگیرد. اما من در تمام عمر خود روزنه‌ای از نور، از دور در برابر چشمانم سوسو می‌زد و خیال می‌کردم او حقیقت است. در تمام عمرم به دنبال‌آن می‌رفتم ولی‌ از من گریزان بود.»(1)

ولتر در مورد حقیقت بینشی بسیار مترقی  داشت. او در این مورد از همقطارانش بسیار جلوتر بود. چنانکه در این باره می‌گوید:« تنها آنچه مورد تایید چشمانمان و ریاضیات است، شایسته کسب عنوان حقیقت را دارد. اگر جز این باشد، من فقط می‌توانم بگویم، نمی‌دانم!» و در این دریای سرگردانی «در عین جهل و نادانی خود، تا آنجا که می‌توانم بکوشم.»(2) و این تنها کاریست که می‌توانیم بکنیم.

ولتر سرسختانه در برابر کلیسا، می‌ایستد و در برابر خرافه‌پرستی‌های کشیشان، پای بر زمین می‌کوبد و فریاد سر می‌دهد: «شجاع باشید و از میدان به در نروید. نور دانش از هر طرف پرده تاریکی‌ها را می‌درد. دوران حکومت عقل نزدیک است. پس ای فیلسوفان متحد شوید و رهبری این نهضت نوپا را به عهده بگیرید... و سر افعی را بر سنگ قهر بکوبید. این  مبارزه‌ای‌ است بس بزرگ، میان آ‌نهایی که می‌فهمند و فکر می‌کنند علیه آنهایی که فکر نمی‌کنند.»(3)

از نظر ولتر اگر یک ملت فدا شود تا عده‌ معدودی بتوانند به هدف برسند بسی والاتر از وضع کنونی فرانسه بود. او هواخواه نخبگان بود و دیکتاتوری یک شخص مستبد، اما روشنفکر را بر جمهوریت مشتی نادان و بی‌سواد  ترجیح می‌داد. او معتقد بود: اگر ملتی نتواند یا نخواهد، بفهمد، فکر کند، پیشرفت کند و اندیشه‌های غلط خود را دگرگون سازد همان بهتر است که بمیرد.

در واقع خطاب ولتر بیشتر به طبقه سوم جامعه فرانسه است. آنها که تقدس پادشاهانشان را در چهاردیواری کاخ ورسای  محبوس کرده‌اند، عقلشان را در اختیار کشیشان قرار داده‌اند ‌ تا هر طور آنها صلاح ببینند به کار برند و اراده‌شان را به اشراف واگذار کرده‌اند که هر طور بخواهند سرنوشتشان را رقم بزنند.

او می‌گوید:« منظور من از ملت همان  توده عوام است که برای گذراندن معیشت خود تنها دو بازوی قوی دارند. من تردید دارم که این طبقه از شهروندان هرگز وقت یا استعداد آن را داشته باشند که باسواد شوند. قبل از آن‌که اینان فیلسوف شوند به احتمال قریب به وقوع از فرط  خستگی جان می‌دهند.»(4) آنچه برای او اهمیت داشت، کردار نیک بود. او تبلیغات فریبنده کشیشان را به شاخه‌های هرز و انگلی تشبیه می‌کرد که دور درخت ازلی خداوند پیچیده شده‌اند و در عین حال ما را به حفظ ایمان و اعتقاد به پروردگار یکتا جدا سفارش می‌کند.

حال دوباره می‌پرسیم: آیا ولتر یک فیلسوف بود؟در زمان او یک فیلسوف الزاما بانی یک نظریه خاص فکری نبود و هرکس با داشتن بصیرت کافی جهت غواصی در اعماق قلب و روح آدمی، می‌توانست یک فیلسوف باشد. در حقیقت ولتر صاحب یک اندیشه خاص نبود.

او تمام نظام‌های فکری- فلسفی را از نزدیک مورد مطالعه قرار داد ولی هیچ‌گاه هیچ‌کدام او را متقاعد نساخت. «پل واری» می‌گوید: فلسفه معاصر به هیچ روی حاضر نمی‌شود ولتر را یک فیلسوف بداند. آنان از دادن این لقب به او خودداری می‌کنند؛ لقبی که او در تمام طول حیات خود از آن برخوردار بود. نه، او یک فیلسوف نیست. او مردی‌است که با دست یازیدن به  انواع ادبیات، خواسته است استعداد و توانایی خود را بیازماید.

پانوشت‌ها:

1)‌ از نامه ولتر به مارکیز، مورخ 18 مه 1772.
2) ‌از نامه ولتر به L.M.C.
3)‌ از نامه ولتر به دالامبر.
4)‌ از نامه ولتر به دامیلاویل.