اما وقتی گفته شد عمو را در بخش مراقبتهای ویژه بستری کردهاند یکه خوردم. بعد از پرسوجو و گفتوگو با این و آن متوجه شدم که عمو بزرگ تحتتأثیر یکیدو قلم داروی وارداتی و احتمالا از نوع چینی دچار حساسیت شدید شده و کارش به بخش مراقبتهای ویژه کشیده شده است. وقتی به بیمارستان رسیدم حال عمومی عمو بهتر شده بود و او را از بخش مراقبتهای ویژه به بخش عمومی آورده بودند. عمو با دیدن من سر درد دلش باز شد که اصلا یک سرماخوردگی ساده همراه با آبریزش بینی و عطسههای پی در پی داشته اما وقتی به اصرار اطرافیان به درمانگاه رفته و 2 قلم دارو برایش نوشتهاند، پس از مصرف آنها ناگهان تن وی کهیر زده و دچار تنگی نفس شده و سر انجام از بخش مراقبتهای ویژه سردرآورده است. او نفس عمیقی کشید و گفت: «روزگاری با یک دم کردنی و استراحت عرق میکردیم و سرماخوردگی از تنمون بیرون میرفت. اما حالا وقتی دوا میخوریم یه چیزی هم بدهکار میشیم.!» هر دو خندیدیم و من مطمئن شدم که حال عمو بزرگ رو به بهبودی کامل است. در همین بین یکی از ملاقاتکنندهها روزنامهای را از کیفش در آورد و درحالیکه به تخت عمو بزرگ نزدیک میشد، گفت: «عموجان میخوام یه چیز مهم بهتون نشون بدم!»عمو روزنامه را گرفت و تیترهای صفحه اول را مرورکرد. در این لحظه برق شادی را در چشمهای عمو بزرگ دیدم. او بلافاصله با صدای بلند گفت: «خدا را شکر که نمردیم و دیدیم!»
شتابان رفتم و خبر مورد نظر را دیدم. خبر حاکی از پرداخت قریبالوقوع
مطالبات باز نشستگان کشوری بود که گویا در دولت پیشین 6سال عقب افتاده بود! حال عمو آنقدر بهبود یافته بود که پزشک معالج پس از معاینه او دستور ترخیص داد. عصر همان روز که با عمو بزرگ از بیمارستان به خانه بر میگشتیم توی راه داشتم به راز شادمانی زایدالوصف او فکر میکردم بهخصوص که این مرد آدم دست و دلبازی است و خست و خصلت پولدوستی ندارد. اما به یادم آمد که خیلی از بازنشستگان همسن و سال او در حسرت دریافت معوقه قانونی خود از دولت سابق روی در نقاب خاک کشیدند و این آرزو را به گور بردند. به راستی گاهی وفای به عهد از هر مژده و ثروتی بالاتر است.
خوش خیال