او تا زمانی که در یکی از موسسات دولتی شاغل بود اینطور حال و هواها را نداشت اما پس از بازنشستگی وقتی چندبار به خرید و فروش سکه طلا روی آورد و سود نصیبش شد، اینکه از هر فرصتی باید پول درآورد، ورد زبانش شد. آقای عقل کل این شانس را داشت که در بیشتر نوسانات ارزی 2سال گذشته از لحاظ اقتصادی جان سالم به در ببرد اما آنچه در بهمن ماه پارسال اتفاق افتاد و در پی ریسکی، تمامی داشتههای او را به باد داد. تلاشهای بعدی به این قصد که زیانهای سنگین را جبران کند و دوباره او را در موقعیت قبلی قرار بدهد افاقه نکرد و عقل کل ماند با همان آب باریکه حقوق بازنشستگی و مبالغی بدهکاری. در این گیرودار همانها که با غبطه خوردن به دوران پولدار بودن عقل کل پیوسته دوروبرش پرسه میزدند، دیگر پیدایشان نشد. او هم مثل غریقی که به هر وسیلهای متوسل میشود تا خودش را نجات بدهد، دنبالهرو مرد جوانی شد که گویا گنجنامهای در اختیار داشت و همه جور جادو جنبل هم بلد بود تا طلسم گنج را باطل کند!
از آن پس عقل کل کمتر آفتابی میشد؛ چون همراه مرد مرموز گنجیاب در سفر بود و در کوه و دره و دشتهای دور و نزدیک دنبال دفینهای میگشت تا به قول خودش چالههای بدهکاری او را پر کند و موقعیت طلایی سابق را به وی برگرداند. پس از هفتهها بیخبری، ناگهان خبردار شدم که عقل کل به علت سوختگی پس از درمان سرپایی، در منزل بستری شده است. کاشف به عمل آمد که عملیات گنجیابی او و مرد مرموز در دره موسوم به دره گنج که با جادو جنبل هم همراه بود تنها منجر به آتش گرفتن لباسهای او و سوختگی کتف و پهلویش شده است. وقتی به عیادتش رفتم دیدم هنوز بر این باور است که یافتههای دره گنج میتواند او را ثروتمند کند البته شاید این باور مشترک کسانی باشد که دل به تکرار نوسانات ارزی و لغزشهای شدید اقتصادی چندسال گذشته بستهاند تا از آن نمد کلاهی بدوزند!
خوش خیال