تاریخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۳۸۶ - ۱۵:۰۹

محمد معماری: جای گرفتن تفکر نیچه در درون پارادایم‌های پیشامدرنیته، مدرنیته و پست‌مدرنیته همواره محل جدل و مناقشه بوده‌است.

 پیتر چایلدز و جان لچت او را فیلسوفی مدرن می‌داند. لارنس کهون در مجموعه ارزشمند «از مدرنیسم تا پست مدرنیسم» آرای او را در قالب دوره پیشامدرن طبقه‌بندی کرده است در حالی که به نظر او «نیچه فیلسوفی است که بیش از همه بر پست مدرنیسم تاثیر گذاشته است»(1). دیوید لایون او را فیلسوفی پست مدرن می‌داند که «پیش از آنکه پسامدرنی در کار باشد پست مدرن بود» (2) و جیانی واتیمو فیلسوف برجسته ایتالیایی نیز که در بخش پایانی کتاب پایان مدرنیته خود، در مقاله «نیهیلیسم و پست مدرن در فلسفه» به بررسی آرای  نیچه می‌پردازد، به همین سیاق او را بانی پست مدرنیسم معرفی می‌کند.(3)
نیچه به همان اندازه که نبوغ معطوف به جنونش فرجامی تراژیک را برای زندگی‌اش  رقم زد، به همان اندازه نیز جریان و تاثیر اندیشه‌اش در دوران حیاتش ناامید کننده و نامنصفانه بوده است.

البته از این جهت شاید نتوان عصر حیات نیچه را مقصر دانست؛ چرا که نیچه دوران حیات خود را ناتوان از درک اندیشه‌های خود می‌دانسته است و از این جهت خود را فیلسوفی نابهنگام با تاملاتی نابهنگام معرفی کرده است. «چنین گفت زرتشت»، شاهکار بی بدیل خود را کتابی برای همه کس و هیچ کس دانست. مجموعه‌ای که پس از مرگش در قالب کتاب «خواست قدرت» منتشر شد را  سیاست دو قرن آینده خوانده است و در مقدمه «دجال» کتاب را از آن آیندگان دانسته است.

«این کتاب از آن چندی بیش نیست. شاید هیچ یک از آنان هنوز حتی به دنیا نیامده باشند. احتمالا آنان خوانندگانی هستند که زرتشت مرا در می‌یابند. چگونه مجاز بودم خودم را به کسانی محدود کنم که امروز برایشان گوش‌های شنوایی وجود دارد؟ فقط پس فردا از آن من است. زندگی بعضی کسان پس از مرگشان آغاز می‌شود.»(4)

پس آیا اکنون و بیش از یک قرن پس از مرگ او زمان درک آثارش فرا رسیده است؟ تاریخ اندیشه مغرب زمین در قرن بیستم پاسخ این پرسش را داده است. تاثیری که افکار نیچه بر بزرگ‌ترین فیلسوفان دوران معاصر بر جای گذاشته نشان دهنده اقبال و فهم اندیشه‌های او در قرن بیستم بوده است.

نقد و تفسیر آرای  وی نیز همواره در دهه‌های گذشته در کانون توجه اصحاب اندیشه بوده است. از این رو، پیش بینی این نابغه از توجه قرن‌های آینده به وی کاملا صحیح بوده است. اما این پیش بینی در مورد کشوری همانند ایران نیز می‌توانسته تعمیم پذیر بوده باشد؟ برای فرهنگ و جامعه‌ای که خارج از متن تولید و نقد اندیشه قرار دارد و از این حیث فرهنگی حاشیه‌ای به حساب می‌آید، آگراندیسمان روی این اندیشمند، آیا می‌تواند «طبیعی» و نشانگر هم زمانی اجتناب‌ناپذیر توجه جهانیان به این متفکر باشد؟

در حالی که بن مایه‌ها و زیر بناهای اساسی و کلاسیک جهان اندیشه غرب هنوز در ایران مورد توجه قرار نگرفته است و بسیاری از متون و منابع کلاسیک و جریان‌ساز تفکر مغرب زمین هنوز ترجمه نشده است و بسیاری از فیلسوفان برجسته غربی برای ایرانیان هنوز ناشناخته هستند، اقبال گسترده ترجمه و معرفی آثار وی می‌تواند محل تامل و اندیشه قرار گیرد. نیچه تنها فیلسوفی است که تقریبا تمام آثار وی در ایران ترجمه و منتشر شده است؛ جریانی که با ترجمه بخشی از چنین گفت زرتشت در دهه 40 آغاز شد و در سال‌های اخیر به اوج رسید.

با این شرایط سوال مهمی که مطرح می‌شود، این است که راز توجه به این متفکر در ایران امروز چیست؟ در حالی که جامعه ایران با بحران مطالعه روبروست و تیراژ کتاب در آن در حد فاجعه است چه اتفاقی می‌افتد که چنین گفت زرتشت به چاپ بیست و پنجم می‌رسد و با سرعتی تصاعدی به فروش می‌رسد به گونه‌ای که تنها در طی دو سال گذشته پنج بار در تیراژهای بالا در مقیاس نشر ایرانی تجدید چاپ می‌شود، تبارشناسی اخلاق به چاپ پنجم می‌رسد و آثار دیگر او نیز حکایتی مشابه پیدا می‌کنند.

در جامعه‌ای که هنوز افلاطون و ارسطو و هگل و کانت و شوپنهاور به خوبی درک و خوانده نشده‌اند، به یک‌باره ظهور فیلسوف ساختارشکنی چون نیچه که به تعبیر داریوش شایگان «غول ویرانگر همیشگی» است می‌تواند پر حادثه و مساله ساز باشد. در فضایی که فیلسوفان غیر سیاسی غرب نیز گاه محمل سوء‌استفاده‌های نظریه‌پردازان هموطن برای کاربست افکار سیاسی خود می‌شوند، نیچه به عنوان اندیشمندی که «همه چیز» را به دست تیغ تیز نقد خود می‌سپارد و شالوده اندیشه‌های پایدار جهان را به باد استهزا می‌گیرد و اندیشمندان نامی عالم را به زهر نیشخند ملامت می‌کند می‌تواند محل تامل و توجه قرار گیرد. از این منظر است که شاید عزت‌الله فولادوند باور دارد که «در خطه اندیشه گام نهادن به قلمرو نیچه کاری پر خطر است».(5)

اکنون چه بخواهیم و چه نخواهیم به نظر می‌رسد که جامعه ایرانی پای در خطه این خطر نهاده است و نیچه اکنون نقل محافل فلسفی است. آنچه که این نوشتار قصد بر آن دارد ارائه تصویری کوچک از ابعاد فاجعه‌آمیز این خطر است. در این میان دو مفهوم از گستره فراخ اندیشه نیچه انتخاب شده است تا خطر نگاه نیچه‌ای از منظر این دو مفهوم برای جامعه امروزی ایران آشکار شود.

عقلانیت و دموکراسی دو مفهومی است که در کالبد اندیشه نیچه بسیار به‌ آنها پرداخته شده ‌است. در مفهومی که جامعه ایران امروز نیز عمیقا نیازمند توجه و تجربه آنهاست؛ تجربه‌ای که می‌تواند با تاسی از افکار آوانگارد نیچه سرنوشتی متفاوت پیدا کند.
 بسیاری از فلاسفه و جامعه شناسان معاصر که جامعه ایران موضوع مورد مطالعه‌شان است بر این باور متفق‌القولند که جامعه کنونی ایران دوران گذار را تجربه می‌کند؛ گذار و حرکت از پارادایم سنت به پارادایم مدرنیته.

اجتناب‌ناپذیر بودن این حرکت در جهان معاصر تقریبا بر کسی پوشیده نیست؛ چراکه در جهانی که به تعبیر زیگموند باومن، «مدرنیته در شرف تبدیل به نخستین تمدن جهانی در تاریخ است... که با ورود آن، جهان به دو بخش مدرن و بقیه عالم تجزیه شد»(6)، گریزی از تجربه مدرنیته متصور نیست؛ اما آن چیزی که مدرنیته می‌نامیم و ناگزیر از تجربه آن هستیم، چیست؟ مدرنیته، مفهومی ساده و تک بعدی نیست که بتوان آن را به‌سادگی تعریف و تأویل کرد. مدرنیته مفهومی است پیچیده با اشکال مختلف. انقلاب تکنولوژیک و صنعتی شدن فزاینده، عرفی شدن و تفکیک امر قدسی از حوزه حیات اجتماعی، روشنگری و انسان محوری، جایگزینی معرفت علمی به جای آگاهی‌های متافیزیکی و  شکل حکومت دموکراتیک در ایده سیاسی جدید، وجوه مختلف مدرنیته است. تعمیم هر یک از این وجوه به کل مدرنیته مبدأ تاریخی و ماهیتی متفاوت برای مدرنیته به دست خواهد داد. با وجود تمام این تفاوت و تمایزها باز می‌توان عنصری مشترک در بطن تمامی این وجوه پیدا کرد.

عقلانیت(rationalism) و باورمندی به خرد انسانی، محوریت غالب بر تمام وجوه مدرنیته است که در هر یک از این وجوه و اشکال، به شکلی متفاوت ظهور کرده است. نیچه، بی‌پروا عقل را که در قاموس مدرنیته تنها ابزار شناخت حقیقت است به مسلخ می‌برد و حاصل شناخت عقلی را چیزی جز فریب و چاپلوسی و افسونگری نمی‌داند؛ بنابراین طبیعی است که متفکری چون آندره مالرو «عظمت او را در قدرت خرد ستیزی‌اش» درک و دریافت کند.

البته درست است که چنین نقد رادیکال و ویرانگری در زمان خود نیچه درک و هضم نشد اما قرن بیستم قرن حضور و ظهور این نقد مخرب بود. «از 1886 تا امروز نقادی فلسفی از مدرنیته در سایه اندیشه نیچه پیش رفته است. پیشتر رویکرد مدرنیته از خود انتقاد داشت، گاه تا مرز انکار هر چیزی پیش می‌رفت و توان‌ها و ناتوانی‌های خرد آدمی را به بحث می‌گذاشت، اما پس از نیچه، سنجش و نقادی از راهی تازه رفت. به گونه‌ای رادیکال از بنیان خردباوری پرسید و آن را منکر شد. از پایان مدرنیته و رسیدن روزگار پسامدرن سخن به میان آورد و در پرسش از روزگار نو، باری دیگر، به شیوه‌ای دیگر به بامداد زرتشت اندیشید.»(7)

تفاوت و تمایزی که نقد نیچه از عقلانیت مدرن نسبت به دیگر منتقدان برجسته مدرنیته به خصوص مارکس و فروید دارد، حمله او به اساس عقلانیت است. مارکس و فروید منتقد «محصولات» عقل مدرن هستند، نه خود عقل مدرن که در قالب‌های سرمایه‌داری و اسارت و تنهایی انسان ظهور کرده است. آنان مشروعیت عقلانیت مدرن را باور دارند و بدیل خود در مقابل این برساخته‌های مدرن را نیز بر پایه خرد اومانیستی بنا می‌کنند. اما «نیچه در صف جلو متفکران ضد‍‌روشنگری با نقد فراگیر عقل این ادعای روشنگری که مدعی تحقق شکل‌های عقلانی زندگی فردی و اجتماعی است، رد کرد.

به گمان او عقل نمی‌تواند جای نیروی یگانگی بخش سنت و دین را بگیرد و میان انگیزه‌ها و نیت‌های متضاد افراد هماهنگی ایجاد کند. عقل به‌راستی نقابی است بر چهره خواست قدرت. خواست قدرت در لباس عقل، توهم‌هایی مانند نظریه‌های علمی و ارزش‌های جهانگیر اخلاقی را پدید می‌آورد. نیچه به جای اینکه برای غلبه کردن بر نارسایی‌های برداشت مدرن از عقل، امکان رهایی بشر را در دل اسارت مدرن نشان دهد، همه پیش‌انگاره‌های اندیشه روشنگری از جمله مفاهیم رهایی و عدالت را مردود شمرد. به گمان او تنها راه نجات از اسارت مدرنیسم همانا شکستن طلسم مدرنیسم و رد اساس پروژه عقلی کردن جامعه است.»(8)

از آنجا که در اندیشه نیچه، هنر مفهومی متعالی و ارزشمند است و از جهتی تنها مفر انسان دردمند به حساب می‌آید، بررسی چیستی و ماهیت هنر در افکار او و کشف جایگاه عقلانیت در پیکره مفهوم هنر در شناخت آرای وی می‌تواند نقشی تعیین‌کننده داشته باشد. «زایش تراژدی از روح موسیقی» افکار نیچه در باب هنر را بیان می‌کند. نیچه در این اثر خود موسیقی را به عنوان هنری برین و متعالی که الهام بخش خلق تراژدی است مورد توجه قرار می‌دهد. از نظر او تراژدی که در عصر یونان باستان بر دیگر اشکال هنری و ادبی غلبه داشت، تجلی عالی‌ترین جنبه‌های انسانی است.

نیچه در طبقه بندی منحصر به فرد خود از اقسام هنری از اسطوره‌های یونان باستان وام می‌گیرد. آپولون و دیونیزوس دو فرزند زئوس، خدای المپ، از دو مادر متفاوت هستند. «نیچه در زایش تراژدی از آپولون برای ترسیم و ارائه نمادین مفاهیمی چون هماهنگی، توازن، نظم، قانون‌‌گرایی، صورت کامل، وضوح، روشنی، تفرد و از اسطوره دیونیزوس نیز برای نشان دادن نیروهای حیاتی مفرط، پویایی، سرزندگی، تغییر و تحول، آفرینش و انهدام، تحرک، جنبش، ریتم، نشئگی و یگانگی استفاده می‌کند.»(9)

هر چند نیچه به درستی اعتقاد دارد که هنر، و حتی تراژدی، آمیزه‌ای از عناصر آپولونی و دیونیزوسی هستند اما در مقام گزینش، هنر دیونیزوسی و به تبع آن غریزه را ارجح بر عقلانیت می‌داند. بنابراین وقتی نیچه تراژدی را ستایش می‌کند و موسیقی را منشاء آن معرفی می‌کند که دارای روحی دیونیزوسی است و دیونیزوس را به عنوان مظهر غیر عقلانیت و غریزه در نظر می‌گیرد، خرد‌ستیزی او در ساحت هنر نیز آشکار می‌شود.
تخریب همه جانبه‌ای که نیچه از سقراط و افلاطون، به خاطر رویکرد آنان به عقلانیت و استدلال عقلانی کرده است، یکی از بنیادی‌ترین مصادیق خرد ستیزی در شالوده فکری اوست. همانطور که در بحث هنر، نیچه جانب غریزه را می‌گیرد و عقل را منحوس می‌شمارد، در نقادی ویرانگرش به سقراط نیز ابداع دیالکتیک و جدل منطقی او را که مبنای عقلانی دارد بهانه تخریبش قرار می‌دهد و افلاطون را نیز به خاطر عدم تکفیر عقل، گناهکار می‌شمارد و از همین منظر در عصر نوین، دکارت را نیز مورد هجمه قرار می‌دهد.

نیچه تأکید می‌کند که نه تنها عقلانیت توان رهایی و آزادی انسان را ندارد بلکه راهی و ابزاری است برای نابودی و بیماری انسان. پیام و آموزه نهایی نیچه این است: طرد عقل و آزادی غریزه.نیچه این خرد‌ستیز شهرآشوب می‌تواند محبوب و دوای درد باشد. تخریب هر آنچه از گذشته می‌آید بسان پروژه فکری «غروب بت‌ها» و رها کردن بشر در خلسه‌ای معطوف به نیهیلیسم و آرامش، برای شهروند ایرانی می‌تواند جذاب و رویایی باشد. اما به نظر می‌رسد این‌بار نیز سوءتفاهمی عظیم در حال رقم خوردن است.

همان‌طور که از تمثیل‌های مولانا و حافظ و عطار، می‌توان اجتماع گریزی را به جای شهود و ادراک و معرفت غالب بر آثار این بزرگان استخراج کرد، عقل ستیزی نیچه‌ای نیز می‌تواند به بی‌مسئولیتی و ولنگاری اجتماعی تعبیر شود. صحبت بر سر اسارت در صورت است که در تفکر حافظ و مولانا و نیچه نقابی است بر سیرت و معنا. عقل ستیزی نیچه ریشه در پیش‌بینی وی از ظهور نیهیلیسم دارد که سرنوشت محتوم مدرنیته است و در اندیشه او با «مرگ خدا» آغاز می‌شود. اومانیسم و خرد‌محوری انسان مدرن که از دید نیچه با سقراط آغاز می‌شود، در نهایت به مرگ خدا و نیهیلیسم می‌انجامد و از این منظر است که سقراط چنین در نظر وی مجرم و نابخشودنی است. 

در تفکر نیچه هر ارزشی که تنها از خرد انسان برخیزد ناگزیر به نیهیلیسم خواهد انجامید. اما نیهیلیسم در نظر نیچه به دو بخش تقسیم می‌شود: نیهیلیسم منفعل و نیهیلیسم فعال. برای ما بسیار حیاتی است که با ویژگی‌های نیهیلیسم منفعل آشنا شویم. «این نیهیلیسم تطابق ارزش و غایت را نابود می‌کند، نیروی ایمان به تدریج سست می‌شود، ارزش‌هایی که دیگر هیچ سازگاری با غایت ندارند به جان هم می‌افتند و جنگ ارزش‌ها می‌آغازد. به عبارت دیگر، هر آنچه تسلی می‌دهد، آرامش ظاهری می‌بخشد و گنگ می‌کند، وارد میدان می‌شود. نیهیلیسم منفعل سرپیچی از هر کوششی در جهت نظام بخشیدن به حیات و استغراق هر چه بیشتر در سرگرمی‌های تهی و پناه بردن به اشتغالات حرفه‌ای است، به نحوی که دیگر هیچ آرمانی جز کوشش مذبوحانه برای صیانت نفس نماند و غایت حیات در آرمان‌های تهی و فرومایه زندگی خوب و سعادت ظاهری خلاصه شود. این برداشت به ظاهر بی ضرر از زندگی، بی‌گمان زندگی است که به بطالت تنزل یافته است.»(10)

در نزد نیچه انسان‌ها دو دسته‌اند: «بس‌بسیاران» که مالامال ترس، دروغ، ریا، تنبلی و کسالت هستند و انسان‌های والا که پایبند غریزه، جسور، شاد، محکم، انتقامجو و خواهان سروری‌اند. از نظر نیچه، اخلاق مسیحیت اخلاقی است از آنِ این بس‌بسیاران و برای خوار شمردن انسان‌های والا. از نظر او اخلاق مسیحیت اخلاقی است میان مایه و پست که برای بس‌بسیاران یا آنچه که وی گله می‌نامد، در پی حرمت و جایگاه است و این اخلاق هدف غایی‌اش خرد کردن والاتباری و بزرگ منشی است. با حاکمیت اخلاق مسیحی است که ارزش‌های اخلاقی به سود فرو مایگان تغییر ماهیت می‌دهند.

از آن‌جا که در تفکر نیچه عدالت مفهومی متفاوت با اخلاق مسیحیت دارد و او عمیقا معتقد است که «آدمیان برابر نیستند، عدالت چنین می‌گوید و آنان را حق آن نیست که همان را بخواهند که من می‌خواهم»،(11) بنابراین برابر شدن همه انسان‌ها (بس‌بسیاران و والاتباران) در درون سیستم‌های دموکراتیک خیانتی است بزرگ به انسان والا.
 یکی دیگر از انتقادهای بنیادین نیچه به دموکراسی، برابر بودن زن و مرد است. از آن‌جا که در تفکر نیچه، زنان موجوداتی ضعیف و دارای «غریزه نقش دوم» هستند، بنابراین، شایسته برابری با مردان نیستند و چون سیستم‌های دموکراتیک این دو را در یک جایگاه قرار می‌دهد، بنابراین سزاوار سرزنش و سرنگونی است.

به‌این ترتیب نیچه هر آنچه را که صورتی از گرایش‌های دموکراتیک دارد، خوار و پست و مخالف انسان والا می‌داند و خود از آن برائت می‌جوید. نیچه دموکراسی را از اساس نفی و طرد می‌کند و به جای آن سیستم آریستوکراتیک (مهانسالار) را بر می‌گزیند که از نظر وی محیطی برای سرکشیدن و پیشرفت سروران و والاتباران است؛ سیستمی که اساسا ضد دموکراتیک و مبتنی بر تفاوت میان انسان‌های والا و بس‌بسیاران است. در این‌جا اشاره به موردی جالب و تامل‌برانگیز که در جامعه آمریکا بر سر اندیشه سیاسی نیچه رخ داده‌است، می‌تواند واقعیت اندیشه او را بیشتر روشن سازد.

این مثال از آن جهت می‌تواند برای جامعه ایران در خور توجه باشد که سوءتفاهم در مورد اندیشمندان و اندیشه‌هایشان همواره امری متداول در بین متفکرین ایرانی بوده است. جنگ و جدل لفظی که بر سر اندیشه‌ هایدگر و پوپر در چند سال گذشته در محافل فکری ایران بر پا بوده است و سوءتفاهم‌ها و سوءبرداشت‌هایی که از ایده‌ها و نظریات این فیلسوفان طرح و استنباط شده است، نشان داده است که جامعه ایرانی و حتی نخبگان فلسفی آن عمیقا مستعد بدفهمی و سوءتفاهم هستند.

ریچارد رورتی، فیلسوف برجسته نوپراگماتیست آمریکایی، مقاله‌ای با عنوان «و نیچه به آمریکا آمد» می‌نویسد و در آن به نقد برداشت آلن بلوم از تئوریسین‌های معروف هوادار لئواشتراوس، که در کتاب معروفش«پایان ذهن آمریکایی» نیچه را «خطرناک‌ترین خطرها که تهدید‌کننده دموکراسی آمریکاست»(12) معرفی می‌کند، می‌پردازد. ریچارد رورتی در این مقاله این ادعای بلوم را باطل می‌شمارد و آن را رد می‌کند؛ اما با این حال واقعیت این است که تفکری که بر آمریکا و به نوعی بر جهان سلطه دارد، نه سیاست‌های منبعث از ایده‌های رورتی، که سلطه‌خویی‌های نشأت گرفته از اندیشه‌های نومحافظه‌کارانه فیلسوفی چون لئو اشتراوس و هواداری از آن چون آلن بلوم - که با نوع تفسیر خود نیچه را فیلسوفی ضد دمکرات می‌داند- است.

بنابراین با در نظر گرفتن تمامی این نشانه‌ها و شاخص‌ها به نظر می‌رسد اندیشه نیچه، چه برآمده از متن آثارش و چه از نظر گاه منتقدان و مفسرانش در حوزه اندیشه سیاسی، نمی‌تواند برای جهان واقعی ثمره‌ای مفید و منصفانه بر جای بگذارد؛ خصوصا اگر این اندیشه‌ها در بستری نامناسب و پرآشوب چون فضای فکری و فلسفی ایران طرح و تأویل شود.

در این‌جا مناسب است که به نظر داریوش شایگان رجوع کنیم:«فیلسوفی که بیش از همه بر من اثر گذاشته و همواره تحسینش کرده‌ام نیچه است. من هنگامی که بسیار جوان بودم به خواندن آثار نیچه پرداختم. از آن پس نیز هرازگاه آنها را از نو خوانده‌ام و هر بار احساس کرده‌ام که به کشف لایه‌های تازه‌ای از عقاید وی دست یافته‌ام. گویی که خزانه ژرف بینی‌های سرشار این متفکر پایان‌ناپذیر است.(13) اما وی بر نکته‌ای استادانه و ظریف، انگشت گذاشته‌است که درک آن برای ایران امروز، می‌تواند سرنوشت ساز باشد.« به نظر من فلسفه کانت برای ما از نظر ذهنی و روانی بسیار «بهداشتی‌تر» و سالم تر از فلسفه دیگر فیلسوفان متافیزیکی غرب است... تفکر کانتی خطوط مرزی و مناطقی را نشان می‌دهد که بدون داشتن قطب‌نما یا نقشه نباید خطر ورود به آنها را بر خود هموار کرد وگرنه خطر فرو رفتن در شن‌زارهای بیابان اوهام در کمین است.»(14)


بنا به دلایلی که گفته شد بی تردید نیچه خطرناک‌ترین این فیلسوفان متافیزیک غرب برای ایران است و از این نظر ،غیر بهداشتی‌ترین ایده‌ها را برای جامعه ایرانی به همراه دارد.

* این مقاله پیش از این در آخرین شمارة ماهنامة «خردنامه همشهری» (شماره 15، خردادماه 86) به چاپ رسیده است.

پی نوشت‌ها:
1 - کهون، لارنس، از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، ویراسته فارسی: عبدالکریم رشیدیان، نشر نی ، چاپ چهارم ص 20
2 - لایون، دیوید، پسامدرنیته، ترجمه محسن حکیمی، انتشارات آشیان ، چاپ اول ص 22
3 - شایگان، داریوش، افسون زدگی جدید: هویت چل تکه و تفکر سیار، ترجمه فاطمه ولیانی، انتشارات فرزان روز، چاپ اول ص 275
4 - نیچه، فریدریش، دجال، ترجمه عبدالعلی دستغیب، نشر پرسش، چاپ اول ص 27
5 - نیچه، ص 17
6 - مدرنیته و مدرنیسم(مجموعه مقالات) ترجمه و تدوین: حسینعلی نوذری، مقاله :مدرنیته چیست؟ انتشارات نقش جهان، چاپ دوم ص 30
7 - نیچه در قرن بیستم(مجموعه مقالات)ترجمه عیسی سلیمانی، نشر نگیما، چاپ اول ص 302
8 - مدرنیته و اندیشه انتقادی، ص 3
9 - گذار از مدرنیته ص 26
10 - مدرنیته و مدرنیسم ص 44
11 - شایگان، داریوش ، آسیا در برابر غرب، انتشارات امیر کبیر چاپ چهارم ص 22
12 - چنین گفت زرتشت ص 141
13 - نیچه در قرن بیستم ص 257
14 - زیر آسمانهای جهان، گفتگوی داریوش شایگان با رامین جهانبگلو، ترجمه نازی عظیما، انتشارات فرزان روز، چاپ سوم ص 145