وی کوچکترین فرزند خانواده حاج مرادعلی میرحسینی بود. میرقاسم تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای جزینک به پایان رساند و برای ادامه تحصیل رهسپار هنرستان کشاورزی شهر زابل شد.
پس اخذ مدرک دیپلم در سال ۱۳۶۰ به عضویت سپاه پاسدارن درآمد و در واحد پذیرش مشغول به خدمت شد و پس از چند ماه کار و تلاش صادقانه و خالصانه برای گذراندن دوره عالی برگذیده شد.
با شروع عملیات بیت المقدس میرحسینی به عنوان معاون یکی از گردانهای عملکننده در این عملیات شرکت کرد. سرانجام پس از آزادسازی و فتح خرمشهر برای دوره آموزش تکمیلی فرماندهی رهسپار تهران شد و پس از فراگیری آموزشهای لازم به تیپ ۴۱ ثارالله (ع) پیوست.
میرقاسم میرحسینی در سال ۱۳۶۱ به عنوان فرمانده گردان شهید مطهری منسوب شد و پس از شرکت در عملیاتهایی چون رمضان و والفجر مقدماتی و با لیاقتی که فرماندهان در او سراغ داشتند او را به عنوان مسئول طرح و عملیات تیپ ۴۱ ثارالله (ع) منسوب کردند.
وی در عملیات والفجر یک از ناحیه کتف و صورت مجروح شد. در سال ۱۳۶۲ سنت حسنه پیامبر (ص) را بجای آورده و ازدواج کرد. این سرباز گمنام امام زمان (عج) در عملیات والفجر ۳ سه شبانه روز چشم به هم نگذاشت تا این عملیات را ساماندهی کند.
در عملیات والفجر ۴ نیز به همراه رزمندگان اسلام ارتفاعات دره شیلر و پنجوین را با یاری خداوند و رزمندگان اسلام تصرف کردند. وی در عملیات خیبر به عنوان فرمانده تیپ منسوب شدند و در این عملیات در جزیره مجنون پس از دلاوریهای فراوان بر اثر بمباران شیمیایی دچاره مسمومیت گازهای سمی و مجروح شد و به پشت جبهه اعزام و پس از آن به تهران منتقل شد.
سردار میرحسینی هنوز از بند جراحات وارد شده رها نشده بود که به مناطق عملیاتی برگشت و در عملیات میمک شرکت کرد تا اینکه ارتفاعات میمک را فتح نمودند.
در سال ۱۳۶۳ مسئولیت طرح و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله (ع) به او واگذار شد. او در عملیات بدر دو باره بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن بعثی از ناحیه پا به شدت زخمی شد.
در سال ۱۳۶۴ به زیارت خانه خدا مشرف شد و در همان سال ایشان به سمت قائم مقامی لشکر ۴۱ ثارالله (ع) معرفی شد. در عملیات والفجر ۸ پس از رشادتها و شجاعتهای نیروهای سپاه اسلام شهر فاو آزاد شد.
وی در عملیات کربلای یک که منجر به فتح ارتفاعات قلاویزان شد شرکت داشت و در کربلای ۴ که مقدمه کربلای ۵ بود خالصانه و شجاعانه جنگید و بعثیهای ظالم را به همراه همرزمان خود از مرزهای کشور بیرون راند.
سرانجام این سردار رشید اسلام در سال 1365 در خاک مقدس شلمچه و در عملیات کربلای ۵ پس از ساماندهی نیروها در حین عملیات بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به ناحیه پیشانی سر به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
شهید غلامحسن میرحسینی، برادر بزرگتر شهید حاج میرقاسم است و وی نیز در سال 1366 به شهادت رسید.
وصیتنامه سردار شهید حاج میرقاسم میرحسینی:
بارخدایا یگانگیات و اینکه شریک و همتائی برایت نیست و معبود واقعی هستی شهادت میدهم. بارخدایا به پیامبر خاتمت حضرت محمد (ص) که فرستاده و رسول توست شهادت میدهم. و به اینکه حضرت علی (ع)پیشوا و امام اول شیعیان است . و اینکه قیامت و محشر روز رستاخیز حق است شهادت میدهم . بارخدایا به اینکه نظام جمهوری به رهبری امام عزیز حق است و جنگ عراق علیه ایران به ما تحمیل شده و امروز فرزندان برومند ملت ما ایثارگرانه از تمامیت ارضی، اسلامی، عقیدتی و مکتبی خود دفاع میکنند شهادت میدهم. شاید مشیت حضرت داور بر این باشد که توفیق شهادت پیدا کنم. به هر حال به خداوند و فضل و رحمتش چشم امید دوختهام نه به بضاعت و توشه خویش. خدا گواه است توشهای ندارم. مدتی در جنگ بودم که شاید بهار عمرم محسوب شود و در کنار وارسته ترین فرزندان این امت، قسمتی از عمرم را سپری کردم که نعمت بسیار بزرگی بود، بسیجیان که جز خدا نمیدیدند و جز طریقت خدائی نمیپویند و آن خالصانی که تکیه به حقیقت توحید و معاد و عقاید و اخلاق، اعمال و حالات خود را از آلودگیها شستهاند و جان و اعضاء و جوارح خویش را به نور واقعیت تزئین کردهاند. آن کسانی که به نص کلام مولا علی (ع) دنیا را سه طلاقه کرده اند.
گزیدهای از وصیتنامه شهید که به همرزمانش توصیههایی کرده است:
سخنی با برادران عزیزم، همرزمها و همسنگریهای قدیمی، مخصوصا حاج قاسم سلیمانی، شاید مصلحت و مشیت حق بر این باشد که توفیق شهادت پیدا کنم و در این دارفانی همدیگر را وداع کنیم. لازم دیدم چند جمله به عنوان درد دل و ره آورد چندین ساله جنگ و درسهایی که حقیر گرفتم و بعضیها را توفیق پیدا کردم بکار بندم و بعضیها را دیر متوجه شدم یاد آور میشوم:
۱) در جنگ هستید هیچ برنامهای از پیامدهای زندگی شما را در امر جنگ و برنامهریزیهای آن سست و کم مقاومت نکند.
۲) علت عمده بریدن از جنگ و فشار ناشی از آن را در مسائل عقیدتی و روحی پیدا کنید نه در کمبودهای آموزشی ـ کادری و تجهیزاتی برای مثال اگر به قیامت ـ معاد ـ محشر روز رستاخیز معتقد باشیم و باور کنیم همه هست و بر حق حق هم هست، هرگز از مرگ فرار نمیکنیم و هرگز دل به دنیا نخواهیم بست ولی چون روح ملکوتی نیست به باورهای حضرت حق رشد کافی نکرده است و فنائی درگاه عبودیت حق نگردیده است و قدرت کافی در برابر فشارهای مادی را ندارند . همیشه دلزدگی، کدورت، نیش زبان، زخم زبان زدن و بعضآ بریدن از جنگ را فراهم میآورد .
۳) هیچ چیزی را به دل راه ندهید به حدی که الله شود و جای الله اصلی را بگیرد که حضرت حق سریعآ از آن دل ، رخت برمی بندد.
۴) راحتی های جنگ را سر همدیگر تقسیم کنید و مشکلات را نیز چنین کنید.
۵) رده های پایین همیشه قوت قلب ردههای بالا باشند و بالاییها پدر و برادر بزرگ پایینیها.
۶) در پیشگاه خداوند شهادت میدهم بسیجیها اسوهها و سنبل رزمندگان زمان انبیاء و اولیا هستند و نباید با بودن چند غیر بسیجی در لباس آنان همه را به یک چشم دید.
۷) امت حزب الله ، خانواده معظم شهداء، مفقود الاثرها ، اسرا و جانبازان و سایر افشار که ذیحق انقلاب اسلامی می باشد. به حق همراه امام و مقاوم با امام حرکت کردند و باید برادران بعنوان پیشتازان این حرکت گرمی و نشاط و حرارت و سرعت بیشتر از بقیه داشته باشند.
۸) من حقی بر گردن هیچ کدام از شما ندارم و انتظار دارم مرا عفو کنید و از سایر برادران آشنا برایم حلالیت و عفو طلب کنید و من اگر حقی داشته باشم همه را میبخشم . در پایان صحبت سخنی با مسئولین رده بالاها از لشگر مخصوصآ برادر شمخانی دارم که بنا به صحبت حضرت امام: منتظر نباشید تا قدرت بگیرید حرکت کنید تا قدرت بگیرید . انتظار می رود با توجه به نیاز استان سیستان و بلوچستان و ارزش استراتژیکی آن با بودن کادر موجود در لشگر سرمایه گذاری شود و آنجا در قالب یگان مستقل ولی تحت امر لشگر ۴۱ثارالله (ع) یا هر یگانی صلاح دیدند در جنگ خدمت کند و در راستای ارتش بیست میلیونی گامی بلند برداشته شود.
خاطرهای از شهید مرتضی بشارتی در باره لحظه شهادت میر قاسم:
آفتاب عملیات کربلای پنج از خاکریز ایمان بچه های بسیجی طلوع کرده بود. در خط اول جلوتر از همه داخل کانال مستقر شده بودیم. از خاکریز به مواضع دشمن نگاه میکردم و نحوه موضع گیری و آرایش تانکهای عراقی را به حاج قاسم میگفتم و ایشان دستورات لازم را برای توجیح فرماندهان تیپها و محورها میداد. آن بار نیز برای دیدن موقعیت دشمن از جا برخواستم اما حاج قاسم به آرامی فرمود تو بنشین. گفتم چرا؟ فرمود تا تو نگاه کنی و سپس به من گزارش دهی و من بخواهم بقیه را توجیه کنم وقت میگذرد. آنگاه قامت سر افرازش را مثل دیده به ان گلهای لاله برافراشت تا عراقیها را بنگرد اما به محض طلوع تابناک پیشانیاش برروی خاکریز تیر مستقیم دشمن سجده گاه او را شکافت و در میان دوابرویش محراب خونین کربلارا بنا نهاد. به همین سادگی، به سادگی پر پر شدن یک گل سرخ. به سادگی شکفته شدن یک چمن لاله.
به سادگی پرزدن یک پرنده دور پرواز، و به سادگی پراکنده شدن عطر آفتاب، لبهای تکبیر گویش را چون دو یا قوت تراش خورده از خون، به زمزمه یا حسین، اشهد و ان لا اله الله، اشهد ان محمدان رسول الله و اشهدو ان علیا ولی الله از هم گشود و پر زد و رفت. رفت تا محراب همه کربلاهای ایران نام او را در قنوت بامدادی آلا له ها به یاد بسپارند. رفت تا آفتاب حقیقت از دلها رخت نبندد. رفت تا آزادگی نمیرد و میهن اسلامی پایدار بماند. قائم مقام لشگر همیشه پیروز ثارالله در شادی وصلش چنان با شوق عند ربهم یرزقون آسمانی شد و رفت که تمام آیینهها را داغدار کرد.
خاطرات سردار قاسم سلیمانی درباره سردار شهید حاج قاسم میرحسینی:
او به پیشانی خود اشاره کرد و گفت: تیر به اینجای من خواهد خورد. سردار رشید اسلام شهید میرحسینی بزرگ لشکر 41 ثارالله بود که واقعا من امروز در هر ماموریتی جای خالی او را میبینم. شهید میرحسینی در بعد خودش در تمام صحنه جنگ تک بود. در مورد شهید میرحسینی هرچه بگویم احساس میکنم اصلا نمیتوانم حق شهید او را ادا کنم. خیلی روح بزرگی داشت. یک مالک اشتر به تمام معنا بود. من نمیدانم مالک هم توی صحنه سخت محاصره جنگ مثل شهید میرحسینی بوده یا نبوده. شهید میرحسینی فرماندهای بود که همه ابعاد یک فرمانده اسلامی را با تعاریف اصیل آقا امیرالمومنین (ع) دارا بود. با معنویت ترین شخصیت لشکر ثارالله بود. صدای دلنشین آوای قرآن شهید میرحسینی را هر کس میشنید از خود بی خود میشد.
او یک سخنور بود و وقتی شروع به صحبت میکرد به قول بچهها سحر میکرد. تمام حرفهای خودش را با استناد به آیات و روایات نقل میکرد. من واقعا احساس میکردم هیچ روحانی توی سن و سال خودش به پای ایشان نمیرسید. در بعد فرماندهی ما باید بگویم ایشان در جلسات همیشه صائبترین نظرات را میداد. بهترین نظر، نظر شهید میرحسینی بود و در میدان عمل هم همانها به وقوع میپیوست. خدا را شاهد میگیرم که هیچ وقت در چهره شهید میرحسینی در سختترین شرایط من هراسی ندیدم. انگار در وجود این مرد چیزی به عنوان ترس، هراس، دلهره و تردید وجود نداشت. اگر در محاصره بود همانطور صحبت میکرد که در اردوگاه صحبت میکرد. در حالیکه رگبار گلوله از همه طرف میبارید و همه خودشان را در پناهگاهها پنهان میکردند، مانند پشت سنگری یا تپه خاکی ... که تیر نخورند، اما این شهید عالیقدر میایستاد و ما همه مات و مبهوت حرکات او میشدیم. نگاه میکردم ایشان را مثل کسی که در جنگهای قدیمی جلو دشمن رجز میخواندند؛ بچهها را بسیج میکرد، حرکت میداد و در آن صحنه شوخی میکرد. خداوند این توفیق را به من داد که تقریبا از عملیات والفجر یک تا این اواخر که خیلی هم بود در خدمت ایشان باشم من واقعا این را میگویم که در همه شهدای جنگ تحمیلی خیلی دوستان بسیاری داشتم. در عملیاتهای مختلف هیچکس را مانند ایشان ندیدم. از زمانی که من در خدمت ایشان بودم هیچ وقت ندیدم که نافله شبش ترک بشود. یا هیچ نافله شبی ندیدم که از شهید میرحسینی بدون گریه تمام شود؛ و خدا شاهد است ما با گریه این شهید بزرگوار بیدار میشدیم. یک آدم عجیبی بود. دنیای بیکران معرفت بود. میدیدم وقتی گردان دور ایشان حلقه میزد و ایشان میخواست سخنرانی کند از لحظه ای که بسم الله میگفت تا انتهای صحبتش واقعا مثل یک جوجههایی که مادرشان غذا را در دهانشان میگذارد همه حواسشان متوجه دهن مادر است، همه گردان مسحور ایشان میشد! محو ایشان میشد.
او ناجی همه عملیاتها بود در صحنه جنگ وقتی عراقیها پاتک میکردند و فشار میآمد همین قدر که در جبهه میپیچید که میرحسینی آمد والله قسم انگار یک لشکر میآمد. اینقدر در کل جبهه تاثیر داشت.
در عملیات بدر یادم است که وقتی عراقیها پاتک کردند شهید میرحسینی رفت توی پاتک، توی اوج سختی آن لحظهای که همه به فکر برگشتن بودند، شهید میرحسینی رفت و آخرین نفر برگشت. من قطعا شهید میرحسینی را ناجی همه عملیاتها میدانم. نقش شهید میرحسینی در یک کفه ترازو و نقش مابقی گردانها در کفه دیگر.
من هیچ جا ندیدم شهید از خودش تعریف کند که من ناجی فلان عملیات بودم و... گمنام گمنام. امروز قبر شهید میرحسینی مثل یک قبر عادی در یک جای دور افتاده است. هیچ کس نمیداند که یک شخصیت به این بزرگی در زابل می ریست که این وصف روزش بود و آن شبش. در عملیات کربلای 4 بچهها خیلی نگران ایشان بودند. هیچ عملیاتی شهید میرحسینی بدون زخم از صحنه خارج نشد. از تمام عملیاتها زخمی بر بدن داشت. به بچهها گفته بود توی عملیات کربلای 4 نترسید که من شهید نمیشوم.
قبل از عملیات کربلای پنج شبی داخل سنگر نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم. گفت: تیر به اینجای من خواهد خورد؛ و انگشتش را روی پیشانیاش گذاشت و همین طور هم شد؛ و بی سیمهای لشکر ثارالله تا پایان جنگ دیگر صدای دلنشین و ارزشمند و پرمعرفت میرحسینی را نشنیدند. آن صدایی که برای همه بچهها چه کرمانی، چه رفسنجانی، چه زرندی، چه سیرجانی، چه هرمزگانی و چه بلوچستانی امیدبخش بود. دلنواز بود و دوست داشتنی. آن صدا خاموش شد. البته نمیتوانستم باور کنم. در مقطع اول هم بچهها به من نگفتند و این خبر را خیلی با احتیاط به من دادند. هیچوقت خبر شهادت ایشان را از یاد نمیبرم. من در دو سه عملیات واقعا از خدا میخواستم که پایان عمر من همین مقطع باشد. یکی همین عملیات کربلای 5 بود. خصوصا وقتی خبر شهادت شهید میرحسینی را شنیدم. احساس کردم که واقعا لشکر ثارالله منهدم و منحل شد و از همه مهمتر فکر میکردم شهادت ایشان تاثیر بسیار عمیقی بر عدم موفقیت ما در عملیات کربلای 5 بگذارد. هیچ خبری مانند این خبر در لشکر ثارالله نمیتوانست غم ایجاد کند. تا آن مقطع هیچ حادثه ای به اندازه خبر شهادت حاج قاسم برای بچه های لشکر ثارالله سخت نبود. حتی آن کسی که در عملیات حضور داشت و برادرش را یا پسرش را از دست داده بود عزادار شهید میرحسینی بود. قبل از عملیات کربلای پنج شبی داخل سنگر نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم. گفت : تیر به اینجای من خواهد خورد و انگشتش را روی پیشانیاش گذاشت و همین طور هم شد.