رخشان بنیاعتماد روایت آدمهای تلخ اما خواستنی فیلمهایش را با مسافرکشی از سر ناچاری عباس «زیر پوست شهر» آغاز میکند و با بغض میانسالی سارای «خونبازی» به پایان میبرد. آدمهای سینمای بنیاعتماد انگار همه گذر عمر و سختی روزگار را با خود همراه آوردهاند تا این روزها. نوبر کردانی «روسری آبی» حالا در خانهای در محله فقیرنشین به گفته خودش حتی نمیداند حاج رسول زنده است یا درگیر همسر و فرزندانش. طوبای «زیر پوست شهر» هنوز میدود برای احقاق حق کارگران بیحقوق و بازنشستگان بیمزایا و انگار هنوز صریحترین شخصیت فیلمهای بنیاعتماد خود اوست؛ که گلایه یارانه 40 هزار تومانی و افزایش 400 برابری قیمتها را به روی تصویربرداری میآورد که درپی ثبت حقیقت است و باز هم میپرسد: این فیلمها رو به کی نشون میدین؟ غیر از اینها، قصهها سراغی هم گرفته از «سمنهای کاهش آسیب و دانشجوی ستارهدار که به ناچار راننده تاکسی گاهی دراختیار شده است. بنیاعتماد هم خوب قصه میگوید هم آدمهای قصههایش را خوب میشناسد. فقط میماند اینکه انگار روزگار رفته و ناملایمات آن با چاشنی نیافتن فرصت برای فیلمسازی باعث شده است فیلمساز اندک لبخندهای آدمهای قصههایش را کمرنگتر از آنچه باید، درنظر بیاورد. قصهها شبیه یک قهوه بیشیر و شکر است؛ لذتبخش و تلخ... .
تاریخ انتشار: ۱۴ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۰:۳۸
گروه ادب و هنر - مسعود میر: «قصهها»ی پرحاشیه بانوی اردیبهشت بالاخره صبح دیروز در کاخ جشنواره به نمایش درآمد تا اینگونه جشنواره سی و دوم اکران نخستین فیلم جدیاش را در میان سوداگران سیمرغ از سر بگذراند.