بستنی بخور خنک شو. آفتاب بی امان میتابید و بستنیفروش عرق میریخت. سکههای ما را که توی دخل میریخت عرقش را پاک میکرد که خنک شود.
اسدالله امرایی
هالی کانینگهام: بستنی فروش داد می زد بستنی. دهان ما آب میافتاد.
بستنی بخور خنک شو. آفتاب بی امان میتابید و بستنیفروش عرق میریخت. سکههای ما را که توی دخل میریخت عرقش را پاک میکرد که خنک شود.
اسدالله امرایی