يا به تعبير ديگر ثبت و ضبط ديروز و امروز چراغي براي فردا خواهد بود و اين مسئلهاي است كه حاج عباس محمدي، صاحب فروشگاه معروف «گلبانگ محمدي» به آن رسيده است. او امروز بيش از 18هزار نوار و سيدي از شعراي آييني و مداحان اهلبيت(ع) را در مغازه خود نگهداشته است تا ديگران و آيندگان بتوانند از آن بهره ببرند و بدانند چه كساني در اين عرصه حاضر بودهاند و چه گفتهاند. او سهچهارم از عمر 80ساله خود را صرف جمعآوري و نگهداري اين نوارها و سيديها كرده و حالا بيش از هرچيز نگران است كه بعد از فوتش اين گنجينه از بين برود و منهدم شود.
- چه شد كه تصميم گرفتيد اين نوارها را جمعآوري كنيد؟
من سال 1321از اليگودرز كه محل تولدم است به اراك رفتم و تا سقوط مصدق آنجا بودم. بعد از سقوط مصدق به تهران آمدم و الان نزديك به 60سال است كه در اين شهر زندگي ميكنم. در تهران كارگر ساختمان بودم و بعد موزاييككاري ياد گرفتم. 2 سال در شهرداري سركارگر بودم و بعد هم چاييفروشي كردم كه درآمد چنداني نداشت. بهخاطر علاقهام به نوار كاست و گوش دادن به روضههاي مداحان آن زمان تعداد نوارهايم زياد شد. ديدم چه بهتر كه بعضي از آنها را بفروشم و بعد هم كلا شروع به خريد و فروش نوار شعرهاي آييني و روضه كردم.
- يعني فقط از همين راه كسب درآمد ميكرديد؟
كار اصلي من فروش نوار بود؛ بله. اما در كنار آن در صندوق جاويد در بازار هم چند سالي بودم و انجام وظيفه ميكردم. سال 58هم به سازمان تبليغات اسلامي رفتم كه آن زمان در مدرسه و مسجد شهيد مطهري بود. آنجا هم كارم تكثير نوار بود براي دفاتري كه در شهرستانها ايجاد كرده بودند. سال 61 هم امام(ره) فرمود مدرسه شهيد مطهري بايد فقط مدرسه باشد و ما از آنجا به ساختمان سازمان تبليغات رفتيم، تا سال 71كه مسئول سمعي و بصري اين سازمان بودم و بعد هم بازنشسته شدم.
- بخشي از نوارهاي جمعآوري شده شما براي زمان شاه است؛ با توجه به محدوديتهاي آن موقع چطور ميتوانستيد آنها را جمعآوري كنيد؟
عشق و علاقه من به گوش دادن به نوارهاي مذهبي تبديل شده بود به نوعي شجاعت؛ يعني با اينكه شاه و عوامل ساواك بهشدت جلوي دستههاي مذهبي و هيأت را ميگرفتند تا مبادا حرفي عليهشان زده شود باز من و خيلي از دوستان ديگرم خطرها را به جان ميخريديم و بسياري از صداها را ضبط و گاهي بين هم دست بهدست ميكرديم.
- بهنظر ميآيد هيأتهاي قديم از شور و حال بيشتري نسبت به هيأتهاي الان برخوردار بودند؛ شما دليل اين مسئله را چه ميدانيد؟
البته ما الان هم مراسم بسيار خوبي داريم كه مداحين زيادي در آنجا مقام نوكري دارند اما بهنظرم قديمها اخلاص مداحها بيشتر بود و دلشان بيشتر براي اهلبيت(ع) ميزد تا مخاطب و پا منبري؛ مثلا همين چند وقت پيش ما در جلسهاي يكي از مداحهاي بنام تهران را دعوت كرده بوديم. جمعيت هم زياد آمده بود. اين مداح بهخاطر خواسته جمعيت شروع كرد به خواندن يكي از روضههاي معروفش كه اصلا مناسب حال آن مراسم نبود. خب، اين مسئله امروز در خيلي از مداحان ما مشاهده ميشود كه ميخواهند دل همه مخاطبها را بهدست بياورند. اين در حالي است كه شما اگر به مداحان قديمي مثل مرحوم اكبر ناظم يا همين حاج آقاي سازگار نگاه كنيد متوجه اخلاص آنها ميشويد كه بهدنبال رضايت خدا و اهلبيت(ع) هستند.
- سالهاست كه در دستگاه اهلبيت(ع) فعاليت ميكنيد؛ اين چه تأثيري در زندگي شخصي و اجتماعي شما گذاشته است؟
مسئله مهم اين است كه توفيق بايد توفيق الهي باشد. من خدا را شكر ميكنم كه اين توفيق نصيب من شد؛ اگرچه نميدانم اين بابت شير مادرم بود يا لقمه حلال پدرم ولي قطعا اگر آنها نبودند من نميتوانستم در اين دستگاه باشم. پدرم و داييام هردو از نوحهخوانهاي شهر بودند و من هم از بچگي در تعزيهها ميخواندم. وقتي هم به تهران آمدم، به رغم اوضاع فساد زمان طاغوت باز امام حسين(ع) دست من را گرفت و توانستم در دستگاهش بمانم. تأثيراتي كه فرهنگ حسيني گذاشت در زندگي من خيلي زياد بوده و هست و نميتوان به راحتي به زبان آورد ولي شايد بهترين آن دوري از دروغ بود. من حتي به خيلي از مسئولان و روحانيوني كه با آنها در ارتباط هستم و گاهي خطيب نمازجمعه هم هستند گفتهام كه به مردم بگوييد تمرين كنند كه دروغ نگويند. در اينباره حديث داريم كه همه بديها در اتاقي جمع هستند و كليد آن دروغ است. پس اگر مردم دروغ نگويند خيلي از مشكلات حل ميشود و هر روز شاهد يك مسئله جديد نيستيم.
- مهمترين چيزي كه از اهلبيت(ع) خواستهايد و گرفتهايد چه بوده؟
خيلي سال پيش يك مهمان عزيز كردهاي براي من آمد و شب در منزل ما ماند. آن زمان خانه و مغازه زياد اين اطراف نبود و ما هم در خانه وسايل پذيرايي نداشتيم. من 5دختر داشتم و نميتوانستم همسر و دخترها را با مهمانم كه مرد نامحرم بود تنها بگذارم. همان زمان در دلم از خدا خواستم اي كاش پسري داشتم كه اينطور نميشد و شرمنده مهمان نميشديم. اين موضوع گذشت تا شب نيمه شعبان به مهديه تهران رفتم. آن زمان مرحوم كافي آخر مجلس براي ايتام كمك جمع ميكرد و من هم كمك كردم. خاطرم هست پشت قبض كمك به ايتام نوشتم كه اگر حاجتم برآورده شود من هر سال نيمه شعبان همين مقدار كمك ميكنم. يك سال گذشت و من اين موضوع را فراموش كردم تا دقيقا نيمه شعبان سال بعد كه خدا به ما يك پسر داد. خانمام بعد از وضع حمل و آمدن به خانه نخستين چيزي كه گفت اين بود: «اسم اين بچه مهدي است». او هم از اين نذر من بيخبر بود اما با گفتن اين جمله مرا ياد نذرم انداخت. من هر سال نذرم را ادا ميكنم و خدا را شكر كه علاوه بر پسر بزرگم مهدي، خدا يك پسر ديگر هم به ما هديه داد.
- حاج آقا چه سالي ازدواج كرديد؟
من سال 33 ازدواج كردم. البته آن زمان تهران بودم ولي براي ازدواج به اراك رفتم و بعد هم دوباره به تهران برگشتم.
- زندگي خودتان را چطور شروع كرديد؟
خيلي ساده شروع كرديم. آن زمان مثل الان نبود كه زندگيها با تجملات شروع شود. من هم كه كشاورززاده بودم و كارگر ولي همسرم اصلا برايش اين مسائل مهم نبود. براي هر دوي ما اين مهم بود كه بتوانيم اول سنت رسول خدا(ص) را به جا آوريم و بعد هم در كنار هم زندگي خود را بسازيم.
- خب، بالاخره آداب و رسوم هم بوده؟
بله، رسم و رسوم هم بود ولي نه مثل الان كه مهريه بالا ميبندند و هزار و يك مسئله ديگر كه داماد دم عروسي تا خرخره زير بار قرض برود و عروس هم بهدنبال چشم و همچشمي باشد. من و همسرم زندگي خود را در همين جايي كه الان مغازه شده است شروع كرديم و اين همه سال در خانهاي چهل و چند متري زندگي كردهايم. ما هم مثل همه، روزهاي خوب و بد داشتهايم ولي هيچ چيز محبتي را كه بين مان بوده به هم نزده بلكه باعث شده با هم از پس همه مشكلات بربياييم و زندگي آرام و خوبي كنار بچهها داشته باشيم.
- براي ازدواج بچهها چطور؛ سخت نگرفتيد؟
قطعا وقتي من و همسرم زندگي خود را ساده شروع كرديم براي بچهها هم همينطور بوده است. من 5دختر دارم كه به همه آنها هم قبل از عروسي گفتهام كه وقتي با لباس عروس ميرويد به خانه شوهر، بايد تا آخر عمر با هم زندگي را بسازيد و نگذاريد كه مسائل ساده و جزئي كانون خانواده شما را از هم بپاشد كه به لطف خدا همينطور هم بوده است. البته درباره دخترهايم اين نكته را هم بگويم كه 2 تا از آنها مداح مراسم خانمها هستند و اين ارتباط مستقيم با دستگاه اهلبيت(ع) خيلي در زندگيشان تأثير مثبت گذاشته است. درباره پسرها هم اين قضيه صدق ميكرد؛ يعني آنها هم زندگي سادهاي را شروع كردند و به دور از تجملات سر زندگي خود رفتند. ناگفته نماند كه خدا عروسهاي خوبي هم به من داده كه مثل دخترهاي خودم آنها را دوست دارم و به آنها محبت ميكنم.
حسن صالحي خميني
دوست قديمي و صميمي
حاج عباس گفتهبود كه حاج حسن صالحي از رفقاي گرمابه و گلستان من بوده و هست و اگر ميخواهيد ميتوانيد با او صحبت كنيد. ما هم با او به گفتوگو نشستيم. حاجحسن درباره حاج آقاي محمدي گفت: «مهمترين ويژگي حاجعباس اخلاص اين مرد است. يك نفر خيلي بايد با اخلاص باشد كه بتواند اين همه سال در دستگاه امامحسين(ع) گام بردارد و خسته نشود. البته اين مسئله جداي از طبع شعر او است.او بسيار در شعر، بهخصوص در قصيده توانمند است و هميشه سعي داشته تا با شعرهاي خود مقام و شخصيت حقيقي اهلبيت(ع) را به نمايش بگذارد و از هرگونه غلو و افسانهسازي پرهيز كند».
مهدي محمدي؛ پسر
مهدي پسر ارشد حاج عباس محمدي است. مهدي پدرش را اينگونه توصيف ميكند: «پدرم بهمعناي واقعي كلمه صادق است؛ يعني بهشدت به دروغ حساسيت دارد و از اين گناه بهشدت پرهيز ميكند. از زماني كه من خاطرم هست او هميشه به من و برادر و خواهرانم توصيه ميكرده كه از دروغ پرهيز كنيم چرا كه ايمان دارد همه گناهان از همين دروغ سرچشمه ميگيرد». مهدي درباره رفتار پدر در خانه هم ميگويد كه «ما هميشه از پدر مهرباني ديدهايم و بس. هربار كه در زندگي به مشكلي برميخوريم نخستين توصيهاش به ما اين است كه به امامحسين(ع) توسل كنيد چراكه او بهترين كليد براي حل مشكلات است. اگر هم كاري از دست خودش بر بيايد هرگز دريغ نميكند».
همه عالم فداي عباسه
بهترين خاطره حاج عباس محمدي برميگردد به خوابي كه چند سال پيش ديده و اشكريزان آن را برايمان تعريف ميكند؛ «نيمه شعبان سال44بود كه در خواب ديدم در صحرايي تنها هستم و در مقابلم هم صف به صف لشكر ايستاده است. در خواب انگار به من الهام شد كه اين لشكريان دشمن امامحسين(ع) هستند. سمت چپ من كوهي بود و من هم بسيار ترسيده بودم. چند سوار از اين لشكر به سمت من حمله آوردند و من هم فقط در دلم از خدا ميخواستم كه كمك كند. وقتي سوارها به من نزديك شدند ديدم كه از آسمان ضريح مقدس حضرتعباس(ع) فرود آمد و روي كوه نشست. همين موقع بود كه همه لشكر دشمن و آن سوارها در مقابل ابهت حضرت عباس(ع) به سجده رفتند و من كه از شدت شعف در پوستم نميگنجيدم شروع به تكبيرهاي بلند كردم و فرياد زدم همهچيز براي عباسه؛ همه عالم فداي عباسه و بعد از خواب پريدم. سالها به اين خواب فكر ميكردم. دركم از اين خواب بعد از پيروزي انقلاب اسلامي كامل شد؛ وقتي امامخميني با دست خالي شاه را از مملكت بيرون كرد. فكر ميكنم زمان ظهور امامزمان(عج) هرقدر هم سپاه دشمن زياد باشد باز در مقابل عظمت و گيرايي وجود نازنين اماممعصوم(ع) سرتسليم فرو خواهد آورد.»
بيتهاي عاشقي
بيشتر شعرهاي حاج عباس محمدي با تخلص «آزرده»، در فضاي پند و نصيحت و در قالب قصيده سروده شده است.
او يكي از شعرهاي خود را براي ما خواند كه 27 آبان سال 53 سروده است و خاطرهاي كه از اين شعر داشت اين بود كه همان روز خبر رسيده كه محمدعلي كلي، قهرمان بوكس جهان كه مسلمان شده بود به قهرماني رسيده و حاج عباس هم بهصورت بداهه مقطع شعر خود را در وصف اين قهرماني به پايان برده است. چند بيت از اين شعر 18بيتي به نام «قهرمان قهرمانان» بدين شرح است؛
پيروي ز آيات قرآن حكم يزدان است و بس
هركه سرپيچي كند در بند شيطان است و بس
بخردان را كي سزد سرپيچي از فرمان حق
هركه سرپيچي كند بيشبهه نادان است و بس
طالب فضل و شرف را يار شو از جان و دل
كين صفت سرمايهاش تقوا و ايمان است و بس
علم اگر بهر رضاي حق بود باارزش است
ورنه بهر بوحنيفه راه نيران است و بس
مكتب تعليم اخلاق و ادب آموختن
پاي تا سر گوش بودنشأن انسان است و بس
مجلس انسي كه از صدق و صفا تشكيل شد
لعل لب از شور و شوق مهر، خندان است و بس
كينه و بخل و حسادت از جهالت سر زند
خير مردم خواستن سرمشق عرفان است و بس
حب مولا در دل هركس بود گردد قوي
همچو خورشيد جهان پيوسته تابان است و بس
شد كلي پيروز از عشق محمد با علي
قهرمان قهرمانان شاه مردان است و بس
آنچه استاد سخن گويد شنو از جان و دل
گويدت «آزرده» بس كن، وقت پايان است و بس