پولهاي هنگفتي هم خرج فرهنگ ميشود ولي در گفتوگوي اختصاصياي كه با قهرمان اين گزارش داشتم به اين نتيجه رسيدم كه كار فرهنگي بيش از آنكه محتاج بودجه باشد نيازمند عشق است. بهمن صفيحصاري متولد 1340 درگرگان است. مربيگري كاراته سبك كيوكوشين، دكتري هنرهاي رزمي و مدير مسئولي نشريه تربيت دانشگاه امام صادق(ع) بخشي از سوابق ارزشمندش است. او مولف كتاب نيز هست؛ كتاب آموزش مصور كيوكوشين كاراته و دايرهالمعارف ورزشي در 4جلد را گردآوري كرده است. يك فرزند دختر فارغالتحصيل و يك پسر دانشجو نيز حاصل تربيت پدرانه او است. اين پيغامبر صلح، مرد جنگ است. در جنوب ايران زمين، موج انفجار او را در آغوش كشيده. وقتي ياد ياران قديم ميافتد و ميخواهد از پرستوهاي مهاجر صحبت كند، اشك در چشمهايش موج ميزند.
تريبوني به نام دوچرخه
سال 86بود كه اين ايده به سراغش آمد. 20سالي بود كه در كلاسهايش بحثهاي فرهنگي را شروع كرده بود اما اين اواخر با خودش فكر كرده بود وقتي در يك كلاس هزار نفري ميشود تأثيرگذاشت، پس در يك جامعه وسيعتر نيز ميتوان تأثيرگذار بود. پس قصد كرد تعداد مخاطبينش را افزايش دهد. اين قهرمان ورزشي هميشه دوست داشته در اشاعه فرهنگ نقش مثمرثمري داشته باشد. تصميم خود را گرفته بود ولي نميخواست حركت فرهنگياش غيرقابل باور تلقي شود. براي همين دوچرخه را انتخاب كرد؛ «دوچرخه وسيلهاي است كه سفر با آن مشكل است و مسافرت با آن خطرات زيادي را در پي خواهد داشت. همه مردم نيز اين را ميدانند. به همينخاطر هر موقع يك نفر كار سنگين و مخاطرهانگيزي را انجام ميدهد مردم دوست دارند با وي ارتباط برقرار كنند». اينجا بر عكس صدا و سيماست كه با مردم ارتباط برقرار ميكند، اين مردم هستند كه با وي ارتباط برقرار ميكنند.
1700كيلومتر براي بار اول
هزينه خريد دوچرخه 500هزار توماني را هم نداشت. به هر كس كه روميانداخت مورد اقبال قرار نميگرفت. يك روز بهصورت اتفاقي در باشگاه راجع به اين موضوع صحبت كرد. خيري دوچرخهاي كه با آن كوير ميرفت را به او داد. نزديك عيد اين اتفاق برايش رقم ميخورد. با خودش ميگويد: چقدر خوب. نزديك عيد بيشتر ديده ميشوم و به افراد زيادي ميتوانم حرفم را برسانم. قبل از اينكه اين دوچرخه به او داده شود به فدراسيون رفته بود. ميخواست عضو سايكل توريست بشود كه به او گفتند بايد 1700كيلومتر ركاب بزني و پليسراه نيز تو را تأييد كند تا تو را به عضويت بپذيريم. جالب است، سابقه ركاب زدن هم نداشت؛«در ابتدا قصد كردم از پيكانشهر تا جنتآباد كه حدود 25كيلومتر بود را ركاب بزنم. ببينم اصلا ميتوانم يا خير. چون هر چند رزمي كار كرده بودم ولي به من گفته بودند كه دوچرخه سواري متفاوت است و كار هر كس نيست. الحمدلله توانستم ركاب بزنم و از آنجا تصميم گرفتم كه سفر كنم. بهعنوان نخستين سفر بندرعباس را انتخاب كرد». اين مسير همان 1700كيلومتر ميشد كه فدراسيون گفته بود. مسير تهران، قم، كاشان، اصفهان، شيراز، فسا و بندرعباس را ركاب زد و عضو سايكل توريست شد. براي همه جاي تعجب بود كه 1700كيلومتر را يكباره ركاب زد. ولي خواستن، توانستن است. خواست و شد. 17روز اين سفر طول كشيد با اينكه سفر اولش بود ولي اذيت نشد. مبارزه آزاد در سبك كيوكوشين باعث شده بود روي تمام اعضاي بدن كار كند براي همين از لحاظ جسمي خودش را آماده كرده بود.
كولهبار فرهنگي
كار فرهنگي خوراكيهاي فرهنگي خاص خودش را دارد؛ خوراكيهايي كه هر كسي آن را در كولهاش ندارد؛ «مهمترين نياز اين سفرها حوصلهداري است. چنين سفرهايي حوصله ميخواهد. ماشينها به سرعت از كنار تو رد ميشوند. تو همچنان ميروي و همچنان در 5كيلومتري شهر ماندهاي. » شعار فرهنگي پيراهنش ميشود بني آدم اعضاي يكديگرند. اين شعار براي خيليها جاي سوال است. براي همين تعداد قابل توجهي از مردم ميآمدند و از اهدافش ميپرسيدند: «من دقيقا اهداف خودم را به مردم ميگفتم. به دلشان مينشست. خسته نباشيد ميگفتند و ميرفتند». با كولهبار حوصله به تك تك سوالها جواب ميدهد. اصلا براي همين سوالها ركاب ميزند. ركاب ميزند كه به مردم درس مروت و مردانگي بياموزد. ركاب ميزند تا به مردم بفهماند هنوز كلاس درس ايثار تمام نشده.
موج عاشقي
هيچ وقت يك مسير را 2بار ركاب نميزد ولي بندرعباس را دوبار رفت. آن هم دليل داشت؛ دليل خاص و مخاطب خاص باعث شد سنت شكني كند؛ « دفعه دوم از مسير دزفول و شلمچه بندرعباس رفتم. بهخاطر حال و هواي معنوي آن منطقه دوست داشتم آن مسير را با دوچرخه بروم». حال و هوايي كه او را ياد دوستان قديماش مياندازد. آنقدر اين حال و هوا اثرگذار است كه اتاق مصاحبه فضاي جبهه بهخودش ميگيرد. اين اشكهاي آقاي حصاري است كه دقايقي مصاحبه را تكان ميدهد. اشكهايي كه راه گلو را براي صحبت كردن ناهموار ميكند. اين قهرمان در زمان خدمت سربازي به جنگ اعزام شده است. يكسالي در منطقه بوده تا موج انفجار باعث شده كه از منطقه خارج شود؛ «در عمليات شكست حصر آبادان حضور داشتم. ما را ابتدا از گيلانغرب بردند و بعد براي عمليات ثامن الائمه به جنوب رفتيم و بعد موج انفجار من را وارد بيمارستان كرد. چند ماهي در بيمارستان بودم و از خدمت معاف شدم». در آن موقع هنوز بحثهاي مالي مطرح نبود براي همين هم تمام خرج و مخارج بيمارستان بر گردن پدرش ميافتد و عارضههاي جسمي اين موج بر گردن خودش؛ «آن موقع خندههاي طولاني يكي از مهمترين عوارض ناشي از موج بود. گاهي مواقع پيش ميآمد كه تا 10ساعت هم ميخنديدم». موجهاي جنگ يك هديه ديگر هم به او داده است. آن هم مشكل شنوايي در فركانسهاي بالاست؛ بگذريم.
دانههاي يك تسبيح
بين جنگ و جبهه و دكتري هنرهاي رزمي و فعاليتهاي رسانهاي و پيغامبري صلح رابطه برقرار است. دانههاي تسبيح با يك اصل به هم گره ميخورند؛ اصلي كه يك روز در ميدانهاي جنگ نظامي آدم را مجبور به قيام ميكند و يك روز در ميدان جنگ نرم؛ «اصل قضيه برميگردد به تجاوز به حقوق ديگران. يعني من ميخواهم با عملم به كسي كه به حق الناس تجاوز ميكند، نشان بدهم كه بايد به حق ديگري احترام بگذاري. حالا يكبار حق الناس، تجاوز يك كشور خارجي است و يكبار تجاوز يك انسان به حقوق ديگران.»
دستهاي خدا را لمس كن
توسل و توكل در سفرهايش جاي دارد و دستهاي خدا را ميتوان لمس كرد؛ دستهايي كه اگر مدد نميكرد، معلوم نبود چه اتفاقي ميافتاد؛ «درسفر تركيه كه براي خانه سالمندان كهريزك بود، خدا پشت و پناه من بود. يك اتفاقاتي براي من افتاد كه نشاندهنده اين بود كه خدا ياور من است. در اين سفر يك جاده كوهستاني بود. من هم بادگير نپوشيده بودم. احساس كردم باران شديد و شديدتر شد. صداي تند باران را پشت سرم ميفهميدم. سر بالايي بود. بارم هم سنگين بود. اگر ميايستادم حركت مجددم بسيار سخت ميشد. يكدفعه گفتم خدايا تا آن بالا هواي ما را داشته باش، ما خيس نشويم. همينطور كه ميرفتم نمهاي باران به من ميخورد ولي باران سيلآسا به من اصابت نميكرد. صداي باران را حس ميكردم. انگار دارد من را تعقيب ميكند. صداي باران ميآمد ولي به من نميگرفت.»
عاشقي خرج دارد
شغل ثابتي كه ندارد؛ معلم حقالتدريس است. در طول سفر شغلش را نيز از دست ميدهد ولي با اين حال دست از تلاش و كوشش در راهش بر نميدارد؛ «چون حقالتدريس هستم وقتي آموزشگاه نميروم هيچ پولي به من تعلق نميگيرد. من مجبورم ابتدا يك خرج براي خانه كنار بگذارم و سپس يك خرج براي اين سفر. طبيعتا تمام اين هزينه را از جيب بايد ميپرداختم تا به اهداف فرهنگي خودم ميرسيدم.» تأسفش نيز بحق و بجاست: «متأسفانه در ايران اگر يك كاري حالت تبليغي داشته باشد هر كسي به آن كمك ميكند ولي اگر تبليغ نباشد به هرجا هم كه مراجعه كني ميگويند اول اسپانسر آن را بياور. اما عاشق كه باشي براي رسيدن به هدفت از هيچچيزي دريغ نميكني. هزينههايش را نيز با كمال ميل ميپردازي.» هزينه سفر 17روزه اين مرد عرصه فرهنگ و ورزش حدودا 300هزار تومان شد. خانوادهاش از اينكه در ايام تعطيلات آنها را رها ميكند گلايه نميكنند. آدم فرهنگي اول از خانوادهاش شروع ميكند؛ «هر كسي همانگونه كه حرف ميزند و عمل ميكند، بچهها و خانوادهاش نيز همانگونه بار ميآيند.» فقط يك بليت رفت و برگشت به مشهد بر گردن مباركش مياندازند. همين.
قويترين بلندگو
به زودي عازم قلب اروپاست. به قلب اروپا ميزند تا پيام فرهنگي ايران زمين را به آن سوي دنيا نيز برساند. يك سفر 60روزه با همراهان جديد سفر اروپايياش كه با 5سفر قبلياش بهاندازه قابل توجهي متفاوت است. در اين سفر با تمام قوا به پيش رفته است و از قويترين بلندگوها استفاده خواهد كردتا پيام صلح و دوستي را به گوش جهانيان برساند؛«من با تجارب قبلي به اين نتيجه رسيدهام كه يك گروه تشكيل بدهم تا تأثيرگذاري من روي مردم و مسئولين اروپا بيشتر و بيشتر شود. مدير برنامه دارم. تمام برنامههاي من را جهت صحبت و مصاحبه با مراكز عالي، شهرداريها و صداوسيما برنامهريزي ميكند. يك نفر مستندساز، يك نفر بهعنوان پزشكيار و يك نفر بهعنوان پشتيبان. اينها در يك اتو كاروان حركت ميكنند و من با يك دوچرخه. و اين هم بهخاطر تأثيرگذاري بيشتر اين برنامه است.» تركيه، بلغارستان، يونان، صربستان، مجارستان، اتريش، ايتاليا، آلمان، هلند، بلژيك، فرانسه، اسپانيا و انگليس كشورهايي هستند كه قرار است ميزبان او باشند و بعد پرواز از ليسبون پرتغال به مقصد آمريكا مقر سازمان ملل در نيويورك و اعلام پيام به زبان ورزشكار و ترجمه همزمان آن به زبان انگليسي به همراه مصاحبه و پوشش رسانهاي برنامههاي اين پيغامبر صلح و دوستي است البته ناگفته نماند كه سفر با دوچرخه آن هم يا يك تيم حرفهاي خرج دارد؛ خرجهايي كه شايد نتواند شخصا آنها را متقبل شود؛ «يك اسپانسر پيدا شده ولي تمام هزينه را تقبل نكرده است. من به اندازه پولي كه دارم تلاش ميكنم.»
ما تروريست نيستيم
اروپاييها بايد رفتار ايراني ها را ببينند، حرفهاي ايرانيها را بشنوند. براي همين است كه اروپا را انتخاب كرده است؛ «ميخواهم فرهنگ و گويش ما را بشناسند. من خيلي دوست داشتم به جايي بروم كه مردم آنجا مذهب داشته باشند؛ چه مسيحي چه سني چه شيعه، چون ما پيرو خداي يگانه هستيم. من ميخواهم بگويم ما هم مثل شما يگانه پرستيم. ما تروريست نيستيم. الان هم مهمترين چالشي كه داريم با اروپاست. دولتمردان ما با دولتمردان اروپايي ديدار و رايزني ميكنند. ولي ما بايد با مردم اروپا ارتباط برقرار كنيم. اروپاييها مارا ببينند، بشناسند و حرف بزنند.»
كارمندان ايراني در قلب اروپا
پيام صلح و دوستي و استفاده از وسايل فاقد آلايندگي محيطزيست پيامي است كه قرار است به قلب اروپا برود؛ پيامي كه با آن نوع نگرش يك ايراني با آن شناخته ميشود؛ پيامي كه با تكرار آن بهصورت مسلسل وار تلنگري خواهد شد درضمير ناخودآگاه تكتك مردم اروپا؛ «ما با سؤال و جواب به يك نقطه مشترك ميرسيم و ميفهميم در بعضي نقاط مثل هم فكر ميكنيم. ما در حقيقت يك كارمند و نيرويي را در قلب اروپا به استخدام درميآوريم كه مثل ما فكر كند. شما بايد به يك نفر يك ميليارد بدهي تا مثل تو فكر كند. ولي اينگونه شما هزينه محدودي را ميپردازي ولي تعداد زيادي از مردم چند كشور مثل تو فكر ميكنند و حالا در اين حوزه هرجايي كه مورد نياز است او پيشقدم است.»
عشق منهاي خستگي
از ركاب زدن خسته نميشود. عاشق هيچگاه خستگي را بهخود راه نميدهد؛ «اگر هدف در زندگي نداشته باشي خسته ميشوي. ولي اگر با هدف باشي هيچ وقت خستگي به تو نفوذ نخواهد كرد. خصوصا اينكه همينگونه كه داري حركت ميكني به اهدافت نيز ميرسي و تأثيرگذاري كارت را به چشم ميبيني. آن موقع به راس هدف فكر ميكني. چون تا به حال مطابق پيشبينيهايم به اهدافم رسيدهام، از ركاب زدن اصلا خسته نميشوم.»
گيسوي يار
سال 83بود. در دانشگاه،كلاس رزمي داشت. خبر دادند يكي از مسئولين براي بازديد ميخواهد بيايد. فكر ميكرد كه يك مسئول عادي است ولي بعد فهميد رهبرياست. احترام گذاشت. بعد احترام رفت در كنار ايشان. دستهايش را حلقه كرد دور گردن آقا. ايشان را در آغوش كشيد. بعدها دوستان به او ميگفتند تو يكي از افرادي بودي كه بهشدت نزديك رهبري شدي و هيچكس چنين عكسي با آقا ندارد.