روبهرویمان پر از اسمهای آشناست که خیلیهایشان را دوست داریم؛ بازیگرها و فیلمسازانی که با فیلمهایشان زندگی کردهایم؛ خاطرهها و تصویرها به یاد داریم و دیالوگها حفظ هستیم. امروز تمامشان که تکهتکههای باارزشی از سینمای ایران هستند اعتراض دارند و ناراحتند؛ روزنامهها پر است از حرفهایشان.
همهشان از عوامل قاچاق سیدیها ناراحتند و از این اتفاق، منزجر؛ حق هم دارند. اینکه فیلمی قبل از اکران یا در حال اکران توی بازار هم پیدا شود فاجعه است؛ این یعنی سینما تعطیل؛ این یعنی همه در خانههایشان زیر باد کولر پا روی پا بیندازند و بنشینند در خانه و آخرین فیلم روز را ببینند.
ما این ناراحتی را درک میکنیم؛ این عصبانیت و دلخوری سینماگران را ولی حقیقت دیگری لابهلای تمام این شکایتها و اعتراضها و طومار امضا کردنها گم میشود؛ واقعیتی که گفتنش سخت است؛ چیزی که انگار کسی نمیخواهد به روی کسی بیاورد؛ آن هم یک حرف ساده است؛ یک خانواده 5 نفره برای چه 10 هزار تومان پول بلیت سینما میدهد؟
جواب ساده است؛ برای اینکه فیلمی خوب در شرایط خوب ببیند.
ولی کمی با خودمان صادق باشیم. آخرین شاهکار سینمایی ایرانی که دیدیم چه بود؟ بهترین سالنی که سراغ داریم چه شکلی است و چه امکاناتی دارد؟ یک کم سخت است راجع به اینها حرف بزنیم چون گاهی راندن همه با یک چوب میشود.
ولی یک حرف قرار است در این 4 صفحه زده شود؛ آن هم اینکه اقتصاد سینمای ایران و فروش فیلمها چه حال و هوایی دارد و از آن طرف استقبال مردم در شرایطی که قاچاق در کار نبود؟
دوست داریم اینجا راجع به این حرف بزنیم که درب و داغان بودن اوضاع سینما و رو به عقب رفتنش چقدر به سیدهای قاچاق، ربط دارد و چقدر به کیفیت فیلمها، و اینکه در فرایند فیلم ساختن، میزان فروش فیلمها چقدر تاثیرگذار است و میتواند به فیلم ساختن کمک کند. برای شنیدن حرفهای سینماگران با جهانگیر کوثری (تهیه کننده سینما) قرار گفتوگو گذاشتیم ولی او چندبار این قرار را عقب انداخت و نهایتا هم سر قرار نیامد.
سینمای ایران بی بضاعت است
بعد از اوجگیری قاچاق فیلمهای روی پرده، بیشتر سینماگران نسبت به این اتفاق واکنش نشان دادند. اینها گزیدهای از حرفهای آنهاست که بیشتر حولوحوش ضربة اقتصادی این کار بهسینمای ما است. در این میان فقط صدرعاملی و جلیلی به جنبههای دیگر این اتفاق اشاره کردهاند.
مرتضی شایسته: با سیدیهای قاچاق، موقعیتهای اقتصادی خارجی را هم از دست میدهیم. این سینمای در حال نابودی حدود 35 جشن و جشنواره دارد که به نظر من حداقل یک یا 2 سال باید تمام آنها را به حالت تعلیق درآورد و بودجهاش را صرف مبارزه با قاچاق فیلم و حل مشکلات سینمایی کرد.
منوچهر محمدی: این مسئله به نسبت سرقت مال و اموال، فشار روانی بسیار سنگینی برای سینماگران در پی دارد چون وقتی کسی مالباخته میشود نه مالش را میبیند و نه دزد اموالش را، ولی ما هم مال دزدیده شدهمان را در حال فروش میبینیم و هم دزدها مقابل چشم همگان فعالیت میکنند.
منیژه حکمت: مسئولین موظف به حفظ امنیت برای شهروندان هستند و اکنون، ما سینماگران امنیت نداریم. اینکه در یک شب، 5 میلیون نسخه قاچاق فیلم منتشر میشود، نشان از این دارد که این کار منحصر به دستفروشها و چند مغازه نیست، بلکه عدهای میخواهند تیشه به ریشه این سینما بزنند.
رخشان بنیاعتماد: تاریخ را به شهادت میگیرم که نقش ماندگار سینما قابل انکار نیست، حتی اگر با تکثیر سیدیهای غیرقانونی بخواهند بنیه کم جان اقتصاد آن را به نابودی بکشند یا با جایگزینی هر رسانه دیگری، در خانه سینما را ببندند و اهالی آن را خانهنشین کنند.
رضاکیانیان: وقتی سیدی قاچاق استفاده میکنید، درست است که در خانه راحت آن را تماشا میکنید، اما بدانید با ادامه این روند بعد از مدتی سینما تعطیل خواهد شد و دیگر نمیتوانید فیلم و ما را ببینید.
رسول صدرعاملی: واقعا مسئله اصلی ما مالی نیست، مسئله بیحرمتی است، در همه جای دنیا معضل سرقت فیلم وجود دارد اما اینقدر عریان نیست. این در حالی است که اینجا کاملا بیپرده، بیمحابا و کاملا پشتیبانی شده این اتفاق دارد میافتد و این نگرانکننده است.
علیرضا رئیسیان (رئیس کانون کارگردانان سینمای ایران): سینمای ایران جزو 10 تا 15 کشور اول تولیدکننده در سطح جهان است و به لحاظ فضای نمایشی جزو 10 تای آخر محسوب میشود که این یعنی فاجعه و از این بدتر این است که در این فضای نمایشی محدود، قاچاق فیلم هم میشود.
رویا تیموریان: ما بضاعت کمی در سینمای ایران داریم و این معضل قاچاق فیلمها هم این بضاعت کم را هر روز کمرنگتر میکند. در جایی که هر روز با عدم امنیت شغلی و نداشتن بیمه بیکاری روبهرو هستیم، آیا امروز ضرورت مصوب شدن طرح بیمه بیکاری تمام صنوف سینمایی نباید در دستور عاجل قرار بگیرد. این یورش ضدفرهنگی نهتنها جامعه سینمایی بلکه بخشهای دیگر را که وابسته به آن هستند و خیل عظیم کسانی که میخواهند وارد حوزه بشوند را بیانگیزه میکند.
کیومرث پوراحمد: چرا وقتی سلاحی دزدیده میشود همه پیگیر پیدا کردن آن میشوند و آن را مخل امنیت میدانند، این هم امنیت سینمای ملی است و نه فقط امنیت سرمایهگذار، امنیت تکتک بچههای سینما. باید با تبلیغات وسیع به مردم بگوییم این دزدی و مال حرام است و این را به مردم تفهیم کنیم تا در باور آنها شکل بگیرد و این کار را نکنند.
علیرضا داوودنژاد: سینمای ایران مسکین، یتیم و اسیر است.
پوران درخشنده: این یک دزدی است که باید خیلی جدیتر با این پدیده برخورد شود، چرا که آسیبهای زیادی به سینمای کشور میزند. سینما صنعت گرانی است، به طوری که برای هر فیلم حداقل باید 250میلیون تومان هزینه شود و متاسفانه عدهای با کپیبرداری و سیدی زدن همه سرمایه، سرمایهگذاران را به باد میدهند.
سیروس الوند: وظیفه سینماگر این نیست که نقش یک محافظ را برای فیلمها ایفا کند، زیرا جایگاه هر فرد یا نهاد مشخص است و سینماگر تنها کاری که میتواند بکند، فیلمسازی است، البته رعایت برخی نکات ایمنی لازم است که مسلما انجام میشود. در برخی مواقع شنیده میشود که خود سینماگران عامل پخش این فیلمها در جامعه هستند اما این تصور از پایه کاملا اشتباه است، زیرا مگر میتوان به فرض نمایش سیدی یک فیلم از طرف کارگردان برای اقوام خود شاهد پخش گسترده فیلم در کشور باشیم.
محمدحسین فرح بخش: من در نشستهاى خصوصى چندین بار گفتهام و حالا به صورت عمومى عرض مىکنم که تا وزارت اطلاعات وارد این مسئله نشود، شبکه قاچاق کشف نخواهد شد. چون وزارت اطلاعات تخصص ویژهاى در کشف سرنخ ها و پیگیرى آنها دارد، حتى اگر تا مرحله شناسایى پیش برود و از آنجا پلیس امنیت وارد شود. چون به نظر من ممکن است این کار دست گروههاى مافیایى هم نباشد. تنها در این صورت است که مىشود این مشکل را به طور جدى ریشهکن کرد. در واقع اگر دستهاى پنهانى هم در کار باشند، اینطور شناسایى خواهند شد.
ابوالفضل جلیلی: برخی تهیهکنندگان با طرح قضیه قاچاق فیلم سعی در فرافکنی ناکامی خود در فروش و بازی با این مقوله را دارند. اینها عدهای هستند که فیلمشان فروش نمیرود و بعد با این صحبتها میخواهند بگویند، وزارت ارشاد به ما اجازه نمیدهد فیلمی را که دوست داریم، بسازیم و حالا که این تولیدات را داریم، فیلم ما فروش نمیرود. بودجه سینمایی چند میلیاردی صرف حمایت از فیلمسازان میشود و طرح این حرفها هم منطقی به نظر نمیآید.
شکست، کسب و کار ماست
اگر یک چرخه سالم صنعتی برای این سینمای بختبرگشته قائل باشیم، طبیعتا ماجرا باید اینجوری باشد که فیلمی ساخته شود و از درآمد حاصل از اکران و توزیعاش، فیلم بعدی ساخته شود و اوضاع به همین روال باشد تا چرخ سینما بچرخد. این یعنی در عالم صنعت سینما فیلمی موفق به حساب میآید که دستکم برابر با هزینه تولیدش، سودآوری داشته باشد، یعنی در واقع 2برابر هزینه تولیدش بفروشد (چون نصف فروش فیلم به سینمادارها میرسد.) از قرار معلوم، هزینه متوسط تولید یک فیلم معمولی، در حال حاضر، دوروبر 250میلیون تومان است.
با این حساب، هر فیلمی حداقل باید 500میلیون در کل کشور بفروشد تا حداقل هزینه ساخت آن جبران شود. (با گشادهدستی داریم هزینه تبلیغات و چاپ نگاتیو و بقیه هزینههای اکران را بیخیال میشویم) البته در سینمای ایران آمار فروش سینماهای شهرستان وجود ندارد و فقط آمار فروش سینماهای تهران موجود است.
ولی طبق یک قاعده قدیمی سرانگشتی، معمولا فروش فیلم در تهران را ضرب در2 میکنند تا فروشکل فیلم در کشور به دست بیاید. خلاصه همه این حرفها این میشود که اگر فیلمی مثلا 200میلیون تومان هزینه داشته باشد و در تهران 200میلیون تومان بفروشد، تقریبا هزینه ساخت خودش را جبران کرده است.
چون فروش کل آن در کشور میشود 400میلیون تومان و 200میلیون تومان آن هم به سینمادارها میرسد و در نتیجه همان 200میلیون فروش تهران، برای تهیهکننده باقی میماند... حالا بیایید ببینیم فیلمهای دوستان در این5- 4 سال گذشته چقدر در این چرخه معقول و سالم قرار داشتهاند.
چون آمار فروش سالهای مختلف را بررسی کردهایم، هزینة ساخت فیلم را دستپایین گرفتیم (متوسط 150میلیون تومان) تا مثلا با شرایط فیلمسازی در سال 81 هم جور دربیاید. فیلمهایی را که بالاتر از 150میلیون تومان فروختهاند پرفروش حساب کردهایم، فیلمهایی را که دوروبر 150میلیون تومان فروختهاند، موفق حساب کردهایم و فیلمهایی را که زیر 150میلیون تومان فروختهاند، شکست تجاری حساب کردهایم.
پرفروشترین: آتشبس (تهمینه میلانی) یکمیلیارد و 100میلیون تومان
کمفروشترین: کودک و سرباز (رضا میرکریمی) 4میلیون تومان
متوسط فروش هر فیلم: 200میلیون تومان
از مجموع 39 فیلمی که اکران شد، 10 فیلم موفق بودند، 7فیلم پرفروش شدند و فروش 22 فیلم دیگر شکست تجاری محسوب میشود.
پرفروشترین: مکس (سامان مقدم) - 480میلیون تومان
کمفروشترین: کنار رودخانه (علیرضا امینی) - 500هزار تومان
متوسط فروش هر فیلم: 150میلیون تومان
از مجموع 43 فیلمی که اکران شد، 8 فیلم موفق بودند، 11 فیلم پرفروش شدند و فروش 24فیلم دیگر شکست تجاری محسوب میشود.
پرفروشترین: مارمولک (کمال تبریزی) - 779میلیون تومان
کمفروشترین: خاموشی دریا (وحید موسائیان) - یک میلیون و 600هزار تومان
متوسط فروش هر فیلم: 140میلیون تومان
از مجموع 43 فیلمی که اکران شد، 7 فیلم موفق بودند، 5فیلم پرفروش شدند و فروش 31فیلم دیگر شکست تجاری محسوب میشود.
پرفروشترین: توکیو بدون توقف (سعید عالمزاده) - 431میلیون تومان
کمفروشترین: مرد کوچک (ابراهیم فروزش) - 550هزار تومان
متوسط فروش هر فیلم: 84میلیون تومان
از مجموع 42 فیلمی که اکران شد، 4 فیلم موفق بودند، 4 فیلم پرفروش شدند و فروش 34فیلم دیگر شکست تجاری محسوب میشود.
پرفروشترین: کلاهقرمزی و سروناز (ایرج طهماسب) - 542میلیون تومان
کمفروشترین: پرندهباز کوچک (رهبر قنبری) 1میلیون و 600هزار تومان
متوسط فروش هر فیلم: 110میلیون تومان
از مجموع 41 فیلمی که اکران شد، 5 فیلم موفق بودند، 7 فیلم پرفروش شدند و فروش 29فیلم دیگر شکست تجاری محسوب میشود.
نتیجه اخلاقی: تقریبا میشود گفت صنعت سینمای ما بسیار نزدیک به مفهوم ترکیب «فاجعه فرهنگی» است! در 5 سال گذشته نزدیک 70درصد فیلمهای تولیدشده، در گیشه شکست خوردهاند و این وضعیت البته هنوز به لطف عصاهای دولتی، با قدرت فراوان ادامه دارد؛ یعنی تولید انبوه فیلمهایی که در کشاندن مردم به سینماها کاملا ناکام هستند ولی باز هم ساخته میشوند و اکران میشوند و گاهی هم اکران نمیشوند!
سالنهای خالی از آن ما
هیچ هنری به اندازه سینما اینقدر با پول ارتباط تنگاتنگ ندارد. در حقیقت با خط کشیدن روی پول، سینمای هنری هم خواهد مرد. برای کسانی که پولشان را توی صنعت غول آسایی به اسم سینما سرمایهگذاری میکنند، قضیه اینقدر جدی است که حتی یک بار هم نمیبازند.
طوری که آمار میگوید بزرگترین سرگرمی ساز دنیا ـ آمریکا ـ در سالی که گذشت (2006) 5/5درصد به مخاطب سالنهای سینمایش اضافه کرده است و این یعنی یک پیروزی مطلق. گفتیم وضعیت خودمان را با قدرت درجه یک جهان در صنعت سینما یک مقایسهای بکنیم، ببینیم آنها چگونه زندهاند و ما چگونه؛ در سینمایی که اگر آمریکایش بیش از 600 فیلم در سال تولید میکند، سوئدش سالی فقط 17، 18 فیلم میسازد و ایرانش بیشتر از 100 فیلم! درست شنیدید 100 فیلم.
قصه را بهتر است از فروش شروع کنیم. آمریکاییها در سال2006، 49/9میلیارد دلار پول به گیشهها ریختند.در همین سال2006، تعداد افرادی که به سالنهای سینما رفتهاند 4/1میلیارد نفر بوده است. این یعنی اینکه هر آمریکایی به طور متوسط سالی 5 بار به سینما میرود؛ یعنی تقریبا هر 2 ماه یک بار به و اگر بخواهیم قضیه را اینجاییاش بکنیم، درستش این میشود که ما در ایران با شروع هر فصل اکران به سینما برویم، همهمان. ممکن است تصور کنید که آمریکاییها خیلی دلخوشی دارند که اینقدر به سینما میروند.
اما جالب اینجاست که تعداد قابل توجهی از آمریکاییها اصلا در سال به سینما نمیروند. در سال2006، 26درصد از آمریکاییها حتی یک بار هم به سینما نرفتهاند و فقط 28درصد از مردم به طور مداوم سینما را انتخاب کردهاند. باقی حضرات هم بین این 2 قشر جای دارند؛ آنهایی که خیلی کم به سینما رفتهاند (11درصد) و آنهایی که به خاطر این و آن هر از چند گاهی سینما را انتخاب کردهاند (34درصد).
اما بگذارید این قضیه را یکجور دیگر نگاه کنیم؛ پرفروشترین فیلم امسال سینمای ما «اخراجیها» بود؛ فیلمی که با فروش 5/1میلیاردیاش همه را کفبر کرد. اما اگر این فروش را بر متوسط قیمت بلیت یعنی 1500تومان تقسیم کنیم، متوجه میشویم که برای این فیلم فقط یکمیلیون نفر به سالنهای سینما رفتهاند، یعنی یکهفتادم جمعیت ما! به آن ور آب هم سری بزنیم؛ پرفروشترین فیلم آن سوی اقیانوس اطلس ـ «دزدان دریایی کارائیب» ـ 400 میلیون دلار فروخت اما از آن مهمتر اینکه با آتشبازیهای «جانی دپ» توانست دستکم 61میلیون نفر را فقط در خاک آمریکا به گیشهها بکشاند، یعنی یکپنجم جمعیتشان را.
اختلاف عجیب و غریبی است، اما راز بسیار مهم دیگری هم توی این عدد پنهان است؛
اینکه قیمت بلیت سینماهای آمریکا (با آن امکانات عجیب و غریب و استثنایی) فقط 55/6 دلار است؛ چیزی در حدود 6 هزار تومان، آن هم در سرزمین بسیار گرانی مثل آمریکا که برای تماشای مسابقات فوتبال 61 دلار، بسکتبال 46 دلار و هاکی 41 دلار باید پول بدهند.
با این حساب اگر بخواهیم تعادل را نسبت به آنور آب رعایت کنیم، با احتساب قیمت بلیت فوتبالمان که به طور متوسط 1000 تومان است، بلیت سینمایمان هم باید یک دهم آن یعنی 100 تومان باشد و اخراجیهایمان هم باید فقط 150 میلیون تومان بفروشد!
ساخت هر فیلم به طور متوسط در سینمای آمریکا حدود 20 میلیون دلار آب میخورد. این متوسطی است از 607 فیلمی که بعضیهاشان بالای 100 میلیون دلار هزینه داشتهاند و بعضیهاشان کمتر از 2 میلیون دلار اما فروش فیلمهای آمریکایی در سال 2006 در سطح جهان، به طور متوسط حدود 41 میلیون دلار بوده است.
برای سینمایی که خیلی از فیلمهایش (مثل فیلمهای رده B) اساسا برای شبکههای ویدئویی ساخته میشود، این سطح فروش کاملا دندانگیر است. این تازه سود خالص کمپانیها از فروش فیلمهاست. شما اگر سود فروش شبکه ویدئویی، فروش بازیهای کامپیوتری، اسباب بازیها، لباسها و انواع و اقسام کارتها و پوسترهای فیلم را هم با این عدد جمع کنید، قضیه خیلی غولآساتر از این حرفها خواهد شد.
آنها هیچ وقت پولشان را آتش نمیزنند و با اینکه به نظر میرسد توی این زمانه سینما رفتن واقعا دل و دماغ میخواهد، تلاش میکنند هر سال تماشاگران را افزایش بدهند. در حقیقت کاملا بر عکس آن چیزی که به نظر میرسد، سال به سال به تماشاچیهای سینما اضافه میشود. به طور مثال تماشاچی سینما در سال 1986، 01/1 میلیارد نفر بوده است.
این آمار در سال 90 به 18/1 میلیارد نفر رسید و در سال 95 از مرز 26/1 میلیارد نفر هم رد شد ، تا اینکه در سال 2002 به بیشترین تماشاچی ممکن یعنی 6/1 میلیارد نفر رسید. با اینکه در این یکی دو سال گذشته سینمای آمریکا با افت مواجه شده است و حولو حوش 03/ 1میلیارد تماشاچی جذب سینماها شدهاند اما با رشد 5/5 درصدی امسال، 4/1 میلیارد نفر به گیشهها حمله کردهاند. این برای سینماهای خالی ما حسادت برانگیز و آموزنده است.
مهربانترین سینمای دنیا!
در همه جای دنیا سینما بیرحم است و با هیچکس شوخی ندارد. تهیهکنندهها هم نه عقلشان را از دست دادهاند و نه پولشان را از سر راه آوردهاند. فیلمسازان درجه 2و3 که جای خود دارند، گاهی کاردرستها که به هر دلیلی فیلمهایشان کممخاطب و کمفروش شدهاند، تا مدتها از کورس فیلمسازی دور افتادهاند.
اما از آنجا که ما همه چیزمان باید با همه عالم فرق کند، سینمای ما نهتنها بیرحم نیست، بلکه بیشتر شمایل یک بابابزرگ مهربان را دارد. اگر کم فروختند و به پیسی خوردند، دلداریشان میدهد و تا سنین کهنسالی هوایشان را دارد و پول تو جیبیشان را قطع نمیکند.
اسامی زیر چند نمونه دست به نقد از میان این گروه پر اعتماد به نفس هستند. اسمها را بخوانید و ببینید از میان آثارشان، حتی اسم فیلمها هم به زور در یاد کسی مانده است.
1ـ پیشکسوتها
کیاند؟ شغل اصلیشان فیلمسازی است؛ همین! بیشتر از 10 فیلم در کارنامهشان دارند و هنوز هم فیلم میسازند. آثارشان هم معمولاً نمیفروشند.
مثلا کی؟ جهانگیر جهانگیری / فیلمها: سرنوشتسازان (1357)، عصیانگران (1360)، مزدوران (1363)، مرگ گرگها (1364)، طغیان (1364)، راندهشده (1368)، تبعیدیها (1370)، رابطه پنهانی (1371)، بدل (1372)، مجازات (1373)، حادثه در کندوان (1374)، یاغی (1376)، بیهمتا (1380)، ملودی (1385).
دیگر کی؟ شاپور قریب، حسن هدایت، امیر قویدل، مهدی صباغزاده و...
2ـ کوششیها
کیاند؟ همان خصوصیات دسته اول را دارند، با این تفاوت که هنوز کارنامهشان به پرباری آنها نرسیده است. ولی گویا جای نگرانی نیست؛ هم همتش را دارند و هم غیرتش را.
مثلا کی؟ ابوالقاسم طالبی / فیلمها: ویرانگر (1374)، آقای رئیس جمهور (1379)، نغمه (1380)، عروس افغان (1382)، جنگ کودکانه (1383)، دستهای خالی (1385).
دیگر کی؟ سعید سهیلی، پرویز شیخطادی، ضیاءالدین دری و...
3ـ جوششیها
کیاند؟ هر چند سال یکبار، فیلم میسازند. فیلمهایشان میفروشد؟ نه! بعد هم ول میکنند و میروند تا جوششی دوباره!
مثلا کی؟ جواد شمقدری / فیلمها: آفتاب و عشق (1368)، بر بال فرشتگان (1371)، توفان شن (1375)، فرشته باران (1385).
دیگر کی؟ نادر مقدس، منوچهر مصیری، محمد متوسلانی، محمدرضا زهتابی، مجید قاریزاده، افشین شرکت، علیرضا رئیسیان، خسرو ملکان، فریال بهزاد، اکبر خامین، سعید حاجیمیری، احمدرضا معتمدی و...
4ـ جویندگان
کیاند؟ بعد از ساختن 3،4 فیلم شکستخورده، ناامید نشدهاند و هنوز هم فیلمنامه میزنند زیر بغل و بی دغدغه میروند سراغ تهیهکننده. فروختن فیلم هم که اساسا اهمیت ندارد، دارد؟
مثلا کی؟ انسیه شاهحسینی / فیلمها: غروب شد بیا (1383)، شب بخیر فرمانده (1384)، پنالتی (1385).
دیگر کی؟ بهزاد بهزادپور، علی عبدالعلیزاده، جواد اردکانی، مجید مظفری، اصغر نصیری، عباس رافعی و...
5ـ به دنبال سرنوشت
کیاند؟ فعلا نیستند: یا رفتهاند تلویزیون و سریال میسازند یا رفتهاند نمیدانیم کجا!
مثلا کی؟ حسین قاسمی جامی / فیلمها: تا مرز دیدار (1368)، چشم شیشهای (1369)، زیر آسمان (1371)، یک شب، یک غریبه (1373)، پرواز روح (1376)، آزادی سرخ (1382).
دیگر کی؟ محمدحسین حقیقی، شفیع آقامحمدیان، ناصر مهدیپور، علی شاهحاتمی، پرویز صبری.
معادله ساده است؛ در سینمای حرفهای، 2 راه برای فیلمسازی وجود دارد؛ در روش اول کمپانی قصهای دارد که برایش با مشاوره مشاورانش، فیلمنامهنویس، تهیهکننده و کارگردان استخدام میکند و فیلم ساخته میشود.
اگر فروخت، پولش به چرخه اقتصادی کمپانی برمیگردد تا فیلم دیگری ساخته شود و هم مشاوران و هم آدمهایی که در پروژه درگیر بودهاند در جایگاهشان تثبیت میشوند، اگر هم نفروخت از درجه اعتبار مشاوران کاسته میشود و آدمهای استخدامی هم احتمالا تا مدتی به لیست سیاه خواهند رفت.
در روش دوم فیلمنامهنویس یا کارگردان به کمپانی میرود، کارش ارزیابی میشود، در نظر میگیرند که طرفشان کیست و همان روال اولی اینجا هم طی میشود مگر اینکه طرفحساب مثلا کوبریک یا آدمی شبیه او باشد تا کمی ارفاق شامل حالش شود و تخمینها روی فروش و جذابیت قصه کمی کاهش یابد. روی این «کمی»ها تاکید میکنم.
سؤالهای اولیه
میگویند قاچاق فیلم، سینمای ایران را به روز سیاه نشانده یا مینشاند. صراحتا دروغ میگویند. عصبانی نشوید، برایتان توضیح میدهم. سینمای ایران صاحب یک چرخه اقتصادی سالم نیست.
از همان نخستین سالهای دهه60، زمانی که تصمیم گرفته شد تا سینمای ایران ستاره نداشته باشد؛ سالهایی که گفتند از این سینما درون یک گلخانه چنان محافظت میکنیم که هیچ باد و بارانی توان ضربهزدن به آن را نداشته باشد، این سینما چرخدندههایش دچار اشکال شد.
راه اول و دوم که جواب نداد، رفتیم سراغ راههای مندرآوردی. بخش دولتی گمان کرد که حمایت دولتی، سینمایی را پدید میآورد که سالم است و چون هزینههایش هم از جیب تهیهکننده پرداخت نشده، پس مبتذل نیست و میشود با آن ذائقه مخاطب را تربیت کرد. خب، حالا میشود به صراحت گفت اشتباه کردند.
به جای ذائقه مخاطب، جیب گروهی تهیهکننده تربیت شد که فهمیدند میشود از دولت پول گرفت و فیلم ساخت و سود حاصله را به جیب زد و بعد... بعدی در کار نبود؛ سود میرفت به حسابی خارج از سینما و با وام بعدی فیلم بعدی ساخته میشد! میدانید رقم وامهای تسویه نشده در بنیاد سینمایی فارابی - که از دیرباز متولی پرداخت این وامها بوده - چقدر است؟
سؤالهای ثانویه
تهیهکننده محترمی مصاحبه میکند که تا مشخصنشدن وضع قاچاق فیلمها، فیلمش را نمایش نمیدهد چون معلوم نیست چه بر سر فیلمش میآید و اگر فیلم را نمایش دهد ضرر میکند. بیایید یک قراری با هم بگذاریم، میخواهیم صادق باشیم.
فکر میکنید اگر این جناب تهیهکننده فیلمش را نمایش دهد ضرر میکند؟ اگر نمایش ندهد چطور؟ کدامش بیشتر ضرر زده است؟ بگذارید معادله را سادهتر کنم. این چهجور اتفاقی است که نمایش ندادن یک فیلم از نمایش دادنش پرسودتر است؟!
جایی از مجموعه «راه بیپایان»، حسابدار پیر و کارکشته خطاب به توتونچی میگوید که «از این حسابدارتون داره خوشم مییاد...». توتونچی هم با تعجب میپرسد: «مگه میشناسینش؟» و مسعود کرامتی که نقش آن حسابدار را بازی میکند، در حالی که چشمش دارد روی برگههای حسابرسی شرکت توتونچی بالا و پایین میرود لبخند رندانهای میزند که «تازه دارم باهاش آشنا میشم...». یک سؤال بیربط بپرسم؟ در این سالها چند بار شنیدهاید یک تهیهکننده برای ضرر مالی به زندان بیفتد؟
ضرر یعنی چه؟
برویم سر اصل مطلب. سینمای ایران ساز و کاری دارد که کسی در آن ضرر نمیکند. یک فیلم با هزینه متوسط ۲۰۰میلیون تومان پیش از اکران میتواند دخل و خرجاش را یکی کند و اگر گیشه هم داشت، یک سود اضافه روی حساب بانکی آدمهای درگیر با ماجرا میآید.
فقط این را در نظر بگیرید که اکران یک فیلم بالاخره هزینههایی دارد؛ چاپ کپیهای ۳۵میلیمتری، تبلیغات و تیزر و... تازه، از فروش نهایی هم بیش از نیمی به سینمادار و پخش میرسد.
اصلا چرا فیلمی که میدانند باید 400 - 300میلیون بفروشد تا این هزینههایش را جبران کند، اکران بشود؟ حالا این وسط چند تا آدم بیکار هم پیدا شدهاند که فیلمها را سیدی میکنند و ارزانتر میفروشند، اینکه همهاش میشود ضرر! حواستان هست؟ رسیدیم وسط ماجرا. روی واژه «ضرر» تاکید میکنم.
حالا اگر فیلم اکران نشود یا در یک اکران جمعوجور سر و تهاش با 3-2 هفته نمایش و چند کپی و بدون هزینه تبلیغات، همبیاید، چه اتفاقی میافتد؟ هیچکسی ضرر نکرده. اکران جمعوجور یعنی ضرر کمتر؛ یعنی کنترل هزینه.
اشتباه نکنید، وقتی از «ضرر» حرف میزنیم، درباره «ضرر از سود» حرف میزنیم؛ هر چه باشد یک فیلم رایت تلویزیونی دارد، رایت ویدئویی دارد، رایت پخش در باشگاههای دولتی و خصوصی دارد، رایت آرشیو فیلمخانه دارد، وامش را هم که گرفته. درباره چه حرف میزدیم؟ «ضرر»؟!
بیا شکلاتهایمان را تقسیم کنیم
پس این همه بلوا و مشاجره سر چیست؟ برایتان میگویم. سینمای ایران وقتی میتواند نفس بکشد و به حیاتش ادامه دهد که عدهای آدم به سالنهای سینما بروند تا به اصطلاح بگویند که «سینما زنده است...»؛ که سینما مخاطب دارد؛ که چراغش روشن است. نیاز دقیقا همین است اگر نه ماجرا ربطی به چرخه اقتصادی ندارد.
در سطح رویی، در لایهای که از بیرون دیده میشود، یک چرخه باید درست کار کند تا کسی اصل ماجرا را زیر سؤال نبرد. اگر اصل ماجرا زیر سؤال نرفت، آن وقت میشود راجع به بخشهای شیرین داستان حرف زد. قضیه تقسیمکردن شکلات وسط است. شما نگران کسی نباشید. حال آنهایی که اعتراض میکنند خوب است؛ بهتر از من و شما.
فیلم دیدن در تونل وحشت
فیلم دیدن در سینمای خانگی هیچوقت به پای فیلم دیدن در سالن سینما نمیرسد. بنابراین آدم سالم حتی اگر به نسخه قاچاقی یک فیلم دسترسی داشته باشد، باز هم ترجیح میدهد آن را حداقل یک بار روی پرده عریض سینما تماشا کند. همین است که در همه جای عالم مردم جلوی چشم قاچاقچیان محترم، سینما میروند.
خب، حالا فکر میکنید چرا در ایران مردم ترجیح میدهند سینما نروند؟ قصه این است که مگر به هر سالن تاریکی که بشود در آن نشست و مقادیری تصویر متحرک تماشا کرد، میشود گفت «سالن سینما»؟ اگر اینجوری باشد که به تونل وحشت شهر بازیها هم باید گفت سالن سینما! یک سالن سینما حساب و کتابی دارد.
پرده، نور، صدا، صندلی و دمای سالن، استانداردهایی دارند و فیلم دیدن در یک سالن سینمای استاندارد، آدابی دارد، مثلا اینکه فیلم، سر موقع شروع بشود و آدمها سر موقع بیایند توی سالن و فیلم روی پرده نقرهای دیده شود، نه روی پرده و کف و سقف سن!
وقتی الان در جهان بحث پخش بو در سالنهای سینما مطرح است و اینجا آپاراتچی ما هنوز یک فوکوسکشی ساده را با هزار ناز و کرشمه انجام میدهد و دستآخر هم فیلم روی پرده فلو است، مخاطب نباید در عقل خودش شک کند که چرا آمده و با این وضع فیلم میبیند؟
وقتی صندلی سالنهای سینما حتی به درد یک چرت خواب راحت در یک بعدازظهر تابستانی هم نمیخورند، واقعا چرا باید 2000تومان پول بیزبان بیجهت دور ریخته شود، در حالی که با همین پول میشود 2 حلقه دیویدی یا 3،4حلقه ویسیدی قاچاق تهیه کرد و رفت و دید و حظ وافر برد!
هنوز که هنوز است، ما باید از تماشای جزئیات حواشی نگاتیو روی پرده لذت ببریم! یک فیلم را در 2سینما با 2 کیفیت متفاوت صوتی و تصویری تماشا کنیم.سالنهای سینما رسما روشناند. صدا و تصویر فیلمها سینک نیست.
سکانس آخر فیلمها را باید در هنگام خروج تماشاگران از سالن تماشا کرد، چون چراغها روشن شدهاند و خروجیها باز! حیرتانگیز است؛ سالنهای سینما داغاناند و صاحبانشان هیچ تصور درستی از سینماداری ندارند، آنوقت مدیران سینمای ما مدام از لزوم تحقق «سینمای فاخر» میگویند و سینماگران ما در واکنش به قاچاق، حلوا و خرما خیرات میکنند.
مدیران اجرایی سینما انگار اصلا در باغ تشریف ندارند؛ بیش از اینکه فکرشان پی سختافزار سینما باشد، در فضای گل و بلبل و قمری و اسلیمی و کاسه آب و آینه و اسطوره و مذهب و موسیقی سنتی سیر میکنند و فیلمسازان ما هم با جدیت مشغول پرداخت سوژههایی فرسوده در حد همین سالنهای سینما هستند.
حرفی نیست، هر کاری دلشان میخواهد بکنند، اما همین آشهای شلهقلمکار را اگر در سالنهای درست و حسابی نمایش بدهند، ما همگی قول میدهیم دست دوست و آشنا را بگیریم و برویم 20تا فیلم معناگرا را 20بار ببینیم.