اکبر (پرویز پرستویی) دچار احساس گناه است، چون در یک عملیات، مجبور شده برای اینکه دیگران کشته نشوند، یحیای زخمی را در زیر آب خفه کند. او البته چارهای نداشته و اگر این کار را نمیکرد، با لو رفتن عملیات، همه گروه توسط عراقیها کشته میشدند. اکبر اما این زخم کهنه را سالهاست که بر سینه دارد.
به سراغ پدر یحیی میرود و به او میگوید: «من قاتل پسرتان هستم.» فیلم اما در کنار روایت این داستان، به بررسی جایگاه آدمهای جنگ در دل جامعه معاصر نیز میپردازد؛ از فرماندهای که حالا در گوشه یک بیمارستان رها شده تا رزمندهای که در یک کارگاه تراشکاری کار میکند و البته فردی که حالا یک شرکت بزرگ اقتصادی را اداره میکند. آدم بدی هم نیست، هوای رفقایش را هم تا حدی دارد ولی واضح است که دیگر آن رزمنده سابق نیست.
پیگیری سرنوشت قهرمان جنگ در دل جامعه معاصر یکی از تمهای مورد علاقه سینماگران دفاع مقدس بوده و البته مازیار میری در این عرصه یک تازهوارد محسوب میشود. هرچند «پاداش سکوت» چه در لحن و چه در جهتگیریهایش، تفاوت ماهوی با آثار سینماگران دفاع مقدس ندارد.
دغدغه پرداختن به چنین مایهای پس از پذیرش قطعنامه 598، در میان فیلمسازان جدی شد.
اولین فیلم هم در این زمینه، «عروسی خوبان» ساخته محسن مخملباف است. «عروسی خوبان» متعلق به دوران دوم فیلمسازی مخملباف است؛ دورانی که او پس از سیاهمشقهای اولیه، به واسطه استعدادش به ابزار سینما رسیده بود. فیلم محصول دورانی است که مخملباف هنوز آرمانگرا بود و دغدغه عدالت اجتماعی داشت.
«حاجی» قهرمان «عروسی خوبان»، رزمندهای است که دچار موجگرفتگی شده است، اما مشکل اصلی او موجگرفتگیاش نیست، او که از دل جبهه به شهر آمده نمیتواند تقابل میان آرمان و واقعیت را بپذیرد. فیلمساز با همدلی با کاراکتر «حاجی» تصویری انتقادی از جامعهای را به تصویر میکشد که در حال فراموشی آرمانها و ارزشهای انقلاب است.
مخملباف که همیشه اهل اغراق بوده، چه در ترسیم کاراکتر «حاجی» و چه در تصویر شهر و نمایش پلشتیها دچار اغراق و البته احساساتگرایی است. هرچند نمیتوان از «عروسی خوبان» به عنوان اثری جریانساز و تأثیرگذار به سادگی گذر کرد.
بهخصوص اینکه فیلم یکی از اولین تلاشهای جدی در زمینه به ترسیم کشیدن حضور آدمهای جنگ در دل جامعه است و دیدگاه آرمانی فیلمساز و جنس تقابلی که میان آرمان و واقعیت و همچنین دیدگاه انتقادیاش نسبت به جامعه، به شکلهای مختلف در آثار فیلمسازان دیگر تکرار شد.
تقابل آرمان و واقعیت
ابراهیم حاتمیکیا «وصل نیکان» را در واقع به عنوان واکنشی به «عروسی خوبان» ساخت؛ هرچند خودش این نکته را هرگز نپذیرفت. در «وصل نیکان» باز هم با حضور رزمندهها در تهران مواجهیم؛ رزمندههایی که در روزهایی به شهر آمدهاند که تهران زیر بارش موشک عراقیهاست. مایه تقابل آرمان و واقعیت در «وصل نیکان» هم مشهود است و فصل حمل یک موشک عمل نکرده در کوچهها از سکانسهای بهیادماندنی سینمای ایران است.
حاتمیکیا در «وصل نیکان» مثل مخملباف «عروسی خوبان» بیمهابا جامعه را محکوم نمیکند و تا اندازهای میکوشد تا همه حرفهایش را مثل مخملباف از زبان یک شخصیت نزند.
هرچند «وصل نیکان»، پس از فیلمهای شاخصی چون «دیدهبان» و «مهاجر» موفقیتی برای او محسوب نمیشد. در زمان اکران «وصل نیکان» یک جمله ترجیعبند اغلب نقدهایی بود که بر فیلم نوشته میشد؛ اینکه حاتمیکیا شهر را نمیشناسد و باید به همان فضای آشنای جبهه بازگردد!
غریب خلوت تنهایی
در «پناهنده»، رسول ملاقلیپور کوشید تا قهرمان آرمانیاش را در کاراکتر علی جستوجو کند؛ رزمنده دیروز که تمام دیوارهای اتاقش را با عکسهای رفقای شهیدش پر کرده است؛ آدمی که با خانواده و همسرش مسئله دارد و تنها کسانی که درکش میکنند، همان دوستان دوران جبهه و جنگشاند که تازه علی با برخی از آنها هم اختلاف عقیده دارد.
ملاقلیپور در ادامه پرسههای نومیدانهای در دل اجتماع (که با «مجنون» آغاز شد) میکوشد تا قهرمان آرمانیاش را در شرایطی قرار دهد که یکسویش آدمهایی قرار گرفتهاند که درست در نقطه مقابل او هستند؛ آدمهایی که البته خود قربانیانی بیش نیستند و علی میکوشد تا یاریرسانشان باشد.فصل راه رفتن روی ریل قطار علی با دوستش (با بازی محمد کاسبی) و سکانس عزاداری به عنوان دو فصل شاخص «پناهنده»، جانمایه حرفهای ملاقلیپور را بیان میکنند.
او می خواهد تحولات اجتماعی که خیلی همخوان با اعتقادات قهرمان جبهه و جنگ نیست را با بیانی نوستالژیک به روزهای آرمان و عقیده طرح کند.
در «پناهنده» کوشش ملاقلیپور برای وفادار ماندن به واقعیت، به تلخی اثر منجر شده است.
همدلی با قهرمان آرمانی
اما شاخصترین فیلم در زمینه حضور آدمهای جنگ در دل اجتماع، «آژانس شیشهای» است. ابراهیم حاتمیکیا، فیلمسازی که در زمان «وصلنیکان» همه توصیهاش میکردند که شهر را رها کند و در همان فضای جبهه فیلم بسازد؛ نزدیک به یک دهه بعد از آن تجربه، یکی از مهمترین آثار سینمای اجتماعی ایران را ساخت.
حاتمیکیا در «آژانس شیشهای» که همچنان منسجمترین فیلمش محسوب میشود، کوشید تا تصویر اجتماع را از آینه آدمهای تکافتادهاش ارائه کند. تصویر اجتماع از دید حاج کاظم، رزمندهای که با تمام ناملایمتیها، زندگیاش را میکند و وقتی پای مرگ و زندگی دوست رزمندهاش به میان میآید، دیگر نمیتواند جلوی خودش را بگیرد.
حاتمیکیا در «آژانس شیشهای» حاج کاظم را به عنوان قهرمان آرمانیاش در تقابل با اجتماع قرار میدهد. او در فیلم البته میکوشد تا طیفهای مختلفی از آدمهای جنگ را به تصویر بکشد و حتی آدمی سلحشور چون او را هم که اهل منطق و دو دو تا چهارتاست، در مقابل حاج کاظم قرار میدهد ولی کاملاً پیداست که در همین حال و هوا هم فیلمساز به کدام کاراکتر دل میدهد.
همچنان که پیداست این آژانس و آدمهای درونش (که هرکدام یک تیپ اجتماعیاند) تصویری از جامعه معاصر است؛ جامعهای که در آن حاج کاظم آنقدر نادیده گرفته شده که مجبور است اسلحه بکشد تا دیگران به حرفش گوش کنند...
خسته عاصی
ملاقلیپور «قارچ سمی» را با تصویر جنگ آغاز میکند. یک تصویر آخرالزمانی از جبهه و بعد پیوندش با تهران امروز. فیلم در مرز میان گذشته و حال و رؤیا و واقعیت حرکت میکند و البته شاید بهتر باشد کل آن را به کابوسی تعبیر کنیم که گویی فیلمساز از آن رهایی نداشته است. مایه تقابل آرمان و واقعیت در «قارچ سمی» نیز مشهود است.
آدمهای آرمانی فیلمساز، دومان و سلیماناند که اولی چون حاضر به زد و بند نیست بدترین اتفاقات برایش رخ میدهد و دومی در یک آسایشگاه روانی بستری است.
ملاقلیپور با به تصویر کشیدن تقابل خیر و شر، ترجیح میدهد که قهرمانان خسته و عاصیاش، ایستاده بمیرند. فیلم در دل آشفتگیها و پریشانیهای خودخواستهاش، از ایستادگی قهرمانان جنگ بر سر آرمانهایش، مرثیه میسازد.
تکرار مکررات
بازگشت قهرمانان جنگ به شهر، دستمایه آثار فراوانی بوده است. آدمهای جنگ با مسائلی مواجه میشوند که در تضاد با آرمانهایشان قرار دارد. از «بهترین سالهای زندگی ما» ساخته ویلیام وایلر تا «آژانس شیشهای» حاتمیکیا، کاراکترها در دل تناقضها و تغییر نظام ارزشی جامعه، در پی آرمانهایشان بودهاند.
رد و سایه حضور قهرمانان جنگ در دل جامعه معاصر را میشود در نمونههای دیگری هم پی گرفت؛ نمونههایی که البته خیلی از آنها فاقد ظرافتهای هنرمندانهاند و بسیاریشان صرفاً بر اساس نمونههای موفق آثار فیلمسازان صاحب سبکی چون حاتمیکیا و زندهیاد ملاقلیپور شکل گرفتهاند؛ فارغ از اینکه به قول میلان کوندرا، تاریخ هنر تکرار مکررات را تحمل نمیکند.