اما شهاب شيرخاني كمكخلبان پرواز شماره1055 تهران- كرمان شركت هواپيمايي ماهان، يكي از كارهايي را انجام داد كه از نظر خيليها غير ممكن بهنظر ميآمد. اين كمكخلبان جوان حاضر شد فداكاري بزرگي را در حق مادري انجام بدهد كه نوزاد ششماههاش در آسمان يزد داشت جان ميداد. او خلط اين نوزاد ششماهه را كه مشكل ريوي داشت و با دستگاه خاصي تنفس ميكرد، مكيد تا راه تنفس نوزاد باز شود. همين فداكاري هم باعث شد كه خلبان شيرخاني مهمان اين صفحه شود. او خوشبرخورد و خوشصحبت است و زندگي عجيبي هم داشته. ميگويد همهاش را چاپ كنيد و اولش هم بنويسيد«شهاب شيرخاني بچه شاهعبدالعظيم(ع) تهران و از ارادتمندان ايشان است.»
- اين روزها خيليها درباره اتفاقي كه در پرواز تهران- كرمان رخ داد حرف ميزنند. براي همين دوست داريم اول از زبان خودتان بشنويم كه آن شب چه اتفاقي افتاد؟
ساعت حدود 7شب بود. در آسمان يزد بوديم كه خانم «بهمني» سرمهماندار هواپيما موضوع مهمي را با كاپيتان «صداقتنيا» در ميان گذاشت. سرمهماندار از وضعيت وخيم نوزاد بيماري ميگفت كه هر لحظه داشت حالش بدتر ميشد. خانم بهمني از سرمهمانداران باسابقه و با تجربه كادر پروازي است و هميشه از پس مشكلات برميآيد اما وقتي اين موضوع به كابين خلبان رسيده بود نشان ميداد كه وضعيت واقعا قرمز است. كاپيتان صداقتنيا از من خواست تا بروم و مشكل را برطرف كنم. مادر و كودك با هماهنگي سرمهماندار به كابين ويژه مسافران منتقل شده بودند. وقتي با سرمهماندار به كابين ويژه مسافران رفتم صداي خسخس نفسهاي كودك به گوش ميرسيد. طفلك بچه، مثل زغال سياه شده بود. به سختي نفس ميكشيد. مادر كودك در شوك بود و حرفي نميزد. پرسيدم ماجرا چيست؟ خانم بهمني به دو شاخه برقي اشاره كرد كه سيمش به يك دستگاه ساكشن وصل ميشد. لوله دستگاه از حنجره سوراخ شده كودك به داخل ريه منتقل شده بود. با توضيحاتي كه داد متوجه شدم كه كودك به تازگي عمل جراحي ريه انجام داده و دستگاه ساكشن بايد هر 30دقيقه يكبار روشن ميشد و خلط و خون انباشته شده از ريه را ميمكيد. اما مشكل، دوشاخه برق ساكشن بود! عجيب بود. اين دوشاخه آنقدر ضخامت داشت كه در هيچ كدام از پريزهاي برق هواپيما نميرفت. تلاشهايمان بيفايده بود. با خودم فكر كردم دو شاخه را قطع كنم و سيم عريان را داخل پريز كنم. اما ابزار اين كار نه در هواپيماي شركت ما بلكه در هيچ هواپيمايي موجود نيست. سيم چين و آچار و كلا ابزارآلات اينچنيني جايي در هواپيماها ندارند و وجود آنها در هواپيما غيرقانوني است. چارهاي نبود. بيخودي داشتم تقلا ميكردم. در همين حين اوضاع بدتر هم شد. كودك رنگش كبود شد و شروع كرد بهدست پا زدن. بيچاره آنقدر خون و خلط در ريهاش انباشته شده بود كه ديگر نفسش بالا نميآمد. در آن لحظه تنها به اين فكر كردم كه مگر اين دستگاه ساكشن به جز مكيدن كار ديگري ميكند. بيدرنگ لوله را از دستگاه جدا كردم و شروع كردم به مكيدن. مك ميزدم و به چهره كودك بيجان خيره شده بودم كه كبودي چهرهاش برطرف شود، نفس بكشد و ديگر دست و پا زدن طفل را نبينم. مايعها را ميمكيدم و بعد از دهانم خالياش ميكردم در سطل. بعد از چند دقيقه كودك از تقلاكردن افتاد، رنگ در چهرهاش افتاد و نفس كشيد. خدا را شكر خطر برطرف شده بود.
- بعد از اين ماجرا عكسالعمل مسافران چه بود؟ حتما همه تشويقتان كردند، نه؟
نه(خنده)، مادر و بچه در كابين ويژه بودند. براي حفظ امنيت پرواز، اجازه نداريم مسافران را از مشكلات اينچنيني با خبر كنيم. حتي در كابين ويژه هم مسافران نميدانستند كه چه خبر است و نميدانستند ما داريم چه كار ميكنيم. همه اين اقدامات طوري بيسر و صدا بايد انجام ميشد كه كسي از موضوع با خبر نشود.
- چرا؟
ببينيد! همين چند وقت پيش هواپيمايي در يك كشور سقوط كرد. تنها دليل سقوط هم اين بود كه يك آتشسوزي كوچك به اندازه شعله 4 چوب كبريت در دستشويي هواپيما رخ ميدهد! خدمه پرواز غيرحرفهاي عمل ميكنند و مسافران از اين موضوع باخبر ميشوند. 300مسافر از ترس آتشسوزي فرار ميكنند و ميروند انتهاي هواپيما پناه ميگيرند. دم هواپيما سنگين ميشود و هواپيما از ته سقوط ميكند! اين حادثه و حوادث اينچنيني تجربهاي است براي كادر پرواز. در هواپيما نبايد مسافران آشفته شوند، نبايد كاري كرد يا خبري به گوش آنها رساند كه شلوغي و همهمه ايجاد شود. اين اقدامات تنها بهخاطر امنيت پرواز و جان خود مسافران است.
- اگر خداي ناكرده براي آن كودك اتفاقي رخ ميداد مسئولش شما بوديد؟
نه. درست است كه مسئوليت جان مسافران با ماست اما اين موضوع در رابطه با هواپيماست و موضوعي كاملا فني است. اينكه كسي در هواپيما بهخاطر بيماري يا مرگ ناگهاني فوت كند براي ما مسئوليتي ندارد.
- شما آدم بددلي نيستيد، نه؟ از اينكه آن مايع را ميمكيديد حالتان بد نميشد؟
من تا 24ساعت بعد از اين ماجرا حالت تهوع داشتم و استفراغ ميكردم. مگر ميشود آدمي از مكيدن خون و خلط حالش بد نشود؟ ولي آن لحظه اصلا چنين حسي نداشتم و تمام تمركزم اين بود كه نوزاد به آرامي بتواند تنفس كند.
- اگر اتفاقي براي آن كودك ميافتاد شما مسئول نبوديد؛ به گفته خودتان تا 24ساعت بعد هم حالت تهوع داشتيد؛ پس چرا اين كار را كرديد؟
يك كودك ششماهه دارد دست و پا ميزند و نفسش بالا نميآيد. گلويش سوراخ است و بيچاره حتي نميتواند فرياد بزند، گريه كند و... شما اگر شاهد اين صحنهها بوديد چهكار ميكرديد؟ فكر نكنم كسي بتواند بيتفاوت بايستد و تماشا كند. همه ميگويند اگر اينكار را نميكردم بچه ميمرد. هر لحظه امكان داشت اكسيژن به مغز كودك نرسد و بعد بچه بيچاره فلج مغزي شود. باور كنيد هر كسي جاي من بود تمام تلاشاش را ميكرد تا كودك را نجات بدهد. من كار خاصي نكردم.
- شما يك خلبان هستيد. خلباني شغل حساسي است. داشتن سلامت كامل براي خلبانها شرط اول و لازم است، نترسيديد با مكيدن آن عفونتها خودتان هم بيمار شويد و شغلتان را بهخاطر بيماري از دست بدهيد؟
بهنظرم در دنيا هر اتفاقي روي حساب و كتاب رخ ميدهد. اگر قرار باشد من با اين كار بيمار شوم و از كار بركنار، بازهم از كرده خودم پشيمان نيستم. حتما حكمتي در كار است.
- وقتي تصميم به نجات كودك گرفتيد به قهرمان شدن هم فكر ميكرديد؟
(خنده). باورتان نميشود اصلا تصورش را نميكردم اين كار كوچك اينگونه رسانهاي شود. آخر از اين اتفاقها در هواپيماها زياد رخ ميدهد، براي ما تا به حال پيش نيامده بود اما براي خلبانها ديگر چرا. بعد از اين ماجرا در كابين خلبان، همكاران با من شوخي ميكردند و ميگفتند از فردا در كتاب فارسي، بچههاي ابتدايي به جاي درس ريزعلي خواجوي درس «درشت شهاب شيرخاني» را ميخوانند. اما سواي همهچيز، واقعيت اين است كه اصلا بهدنبال قهرمانشدن و قهرمانبازي نيستم. خدا ميداند در آن لحظه تنها به آن بچه فكر ميكردم. حتي زماني كه به جاي دستگاه ساكشن به لوله مك ميزدم نگران بودم، نگران اينكه مبادا مكهاي پرقدرت من به ريه كودك آسيبي برساند و... .
- بچه چه شد؟
خدا را شكر حالش خوب شد و بعد هم با فرودگاه كرمان هماهنگ كرديم تا در لحظه فرود نيروهاي امدادي منتظر يك كودك بيمار باشند. اقدام فرودگاه و نيروهاي امدادي كرمان فوقالعاده بود. نخستين كساني كه از هواپيما خارج شدند مادر و كودك بودند. كودك با آمبولانس به بيمارستان منتقل شد و الان هم مرخص شده و حالش هم خوب است.
- بعد از نجات نوزاد چه احساسي داشتيد؟
واقعيتش، اگر قرار باشد بابت اين كار به من نصف تهران را بدهند حاضرم اين هديه بزرگ را بين همه تقسيم كنم اما اگر به من بگويند كه حس اين كار- نجات كودك- را با ما تقسيم كن حاضر نيستم ذرهاي از آن را با كسي تقسيم كنم؛ يعني تا اين حد شعف غريبي داشته و دارم.
- كمي از زندگي شخصيتان بگوييد. اينكه قهرمان زندگي شما كيست؟
پدر و مادرم.
- فكر ميكنيد لحظهاي كه به آن كودك كمك ميكرديد تا چه اندازه از قهرمانان زندگيتان الگوبرداري كرديد؟
لحظهاي كه داشتم به جاي دستگاه ساكشن ريه آن كودك را تخليه ميكردم تصوير مادرم جلوي چشمانم ظاهر شده بود. قهرمانان زندگي من در درونم و در وجودم ريشه دواندهاند. من درس از خودگذشتن و فداكاري را در خانوادهام ياد گرفتهام و بهطور حتم اين آموزههايي كه از كودكي آنها را آموختهام بيتأثير نيست. پدر و مادرم آنقدر بزرگوارند كه حاضرند بهخاطر ما بچهها به مسلخ بروند. آنها هميشه خودشان را قرباني ما ميكنند.
- چرا خلبان شديد؟
شايد باور نكنيد، قبل از سال84 من فيلمبردار بودم. براي صداوسيما كار ميكردم و برنامههاي تبليغاتي و مستند ميساختم. يك روز در همان سال 84 به يك شركت هواپيمايي رفتم براي فيلمبرداري. قرار بود يك رپرتاژ تبليغاتي بسازيم. شركت با روسها شريك بود. من براي مذاكره با يكي از شركاي شركت كه خلباني روس بود در مورد ساخت رپرتاژ وارد گفتوگو شدم. با هم خيلي صحبت كرديم، در آخر هم به نتيجه كاري نرسيديم. اما وقتي داشتم از آن اتاق مذاكره خارج ميشدم، خلبان روس به من گفت: ظاهرت به خلبانها بيشتر شبيه است تا يك فيلمبردار! چرا به خلباني فكر نميكني؟ حرفهاي خلبان روس آنقدر برايم جذاب بود كه دوباره برگشتم و روي همان صندلي نشستم. پرسيدم مگر ميتوانم خلبان بشوم؟ گفت: بله چراكه نه. در ايران چند آموزشگاه و دانشگاه خلباني آزاد هست، ميتواني بروي و ثبتنام كني. يكياش هم چند خيابان بالاتر است. آن موقع تازه ازدواج كرده بودم و پسرم تازه به دنيا آمده بود. همان روز رفتم چند خيابان بالاتر به سراغ آموزشگاه خلباني! شرايطش را پرسيدم. گفتند اول آزمون ورودي بايد بدهم. امتحان دادم، قبول شدم و بعدش تازه به خانوادهام گفتم كه من ميخواهم خلبان شوم. آنها قبول كردند. 20ميليون تومان شهريه ميخواست با كمك پدر و مادرم و همسرم اين مبلغ را فراهم كرديم و من وارد آموزشگاه خلباني شدم.
- به همين سادگي؟
به اين سادگيها هم كه نه. شايد اگر از همان اول ميدانستم اينقدر سخت است عمرا اين تصميم را ميگرفتم. اما راهي بود كه رفته و شهريه را پرداخته بودم. كارم و زندگيام را گذاشته بودم تا خلبان شوم. براي من راه برگشتي وجود نداشت.
- به خلباني علاقه هم داشتيد يا اينكه تنها بهخاطر حرفهاي خلبان روسي خلبان شديد؟
علاقه داشتم اما حرفهاي خلبان روس تحريكم كرد تا بهدنبال علاقهام بروم.
- در اين مدت مخارج زندگيتان را چطور فراهم ميكرديد؟
از صبح تا ظهر به دانشگاه ميرفتم و بعد از ظهرها هم در آژانس مسافركشي ميكردم! آن موقع روزي20-15هزار توماني درميآوردم. سخت ميگذشت اما روزها و سالها سپري شد و بالاخره من خلبان شدم.