سایمن ونبوی طراح، نویسنده، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار است و آثارش به چهارده زبانِ مختلف ترجمه شدهاند؛ بر خلافِ داستانهایش که شاعرانه، تلخ و آراماند، شخصیتی گرم و طناز و صمیمیتی شرقی دارد. وقتی برای چاپ داستانِ «برف میبارد و ناپدید میشود»
سراغش رفتیم، با روی باز به ما پاسخ مثبت داد و همین باعث شد پیشنهاد گفتوگوی اختصاصی هم به او بدهیم. در این گفتوگوی ایمیلی سعی کردیم بیشتر با او و پسزمینهی داستانهایش آشنا شویم و به تصویری جامعتر از فضای داستانی او دست پیدا کنیم.
خوانندهی داستانهای شما کمکم متوجه مؤلفههایی میشودکه بین همهی کارهایتان مشترکاند: مثل موزیسینهای تنها، بازماندگان جنگ، ویولنی قدیمی و... گارسیا مارکز جایی گفته بود نویسندهها همهی عمرشان تنها یک رمان مینویسند. آیا شما هم همینطورید؟
مشاهدهی فوقالعادهای است. استاد من ـ زن هشتادسالهی گوشهگیری به نام باربارا ورسباـ هم با مارکز همنظر است. فکر میکنم برای بعضی نویسندهها مثل فیتزجرالد درست باشد.
اما دربارهی من دیگر صادق نیست، با وجود اینکه وسوسهکننده و گاهی غریزی است. بهتر است بهجای اینکه یک موضوع را به شکلهای متنوع بگوییم ـکه محدودکننده استـ از موضوعهای متنوع بنویسیم.
داستانهای شما لحن شاعرانهای دارند. بعضی داستانهایتان انگار شعری منثورند. چگونه به این شاعرانگی رسیدهاید؟
راستش، من فقط مینشینم و مینویسم، معمولا بدون قصد خاصی. موهبتی است که بتوانم از دلِ جلسههای نوشتنم به یک جملهی خوب برسم. قصد ندارم جور خاصی بنویسم، خودش اتفاق میافتد.
با اینکه در همین یک سال گذشته سبکم عوض شده، مینویسم و تغییر سبک میدهم چون بهعنوان یک هنرمند تنها راه زندهماندنِ من همین است، نوشتن با مقاومت برابر وسوسهی ادای کسی را درآوردن.
شما با شعر شاعران مختلفی از سراسر جهان، از جمله شاعران فارسی، آشنایید. نوشتههای خودتان را تا چه حد متاثر از شرق میدانید؟
من عمیقا تحت تاثیر آثار کلاسیکِ خاورمیانه و آسیا هستم. معمولا یکجور فروتنی و تواضع در سکوت میبینم، در سکوتی که بیشتر نشاندهندهی قدرت است تا غیاب. سکوت برای من بخش مهمی از جملهسازی است. در داستان کوتاه، سکوت صدای خواننده است برای فهم متن، چراکه نویسنده آنقدر نوشته که داستان را واردِ بدن خواننده بکند.
ادامهی این گفتوگو را میتوانید در شمارهی پنجاهودوم، بهمن ۹۳ ببینید.