اما اينها ويژگيهاي بارز اين معلم دلسوز و فداكار نيست. او سوار بر دوچرخه نوار مرزي ايران به طول ۱۲هزار كيلومتر را با پيام صلح دوستي ركاب زد و پس از آن 4 پايتخت مهم كشورهاي همسايه درياي خزر به طول 5هزار كيلومتر را پيمود و نخ سفيد را به علامت صلح دوستي مردم ايران بر همه سنگفرشهاي خيابانهاي اين شهرها رها كرد. ثبت ۱۴ ركورد در ۱۴ماه به نيت ۱۴ معصوم مهمترين بخش كارهاي حسين قرهداغي است. او كه از كودكي طعم تلخ يتيمي را چشيده اين روزها براي دانشآموزان مناطق محروم هم معلم است و هم پدر. معلم روستايي از روزهايي ميگويد كه در كنار تدريس براي دانشآموزان، به فكر ركوردزني و سفر به دور ايران و كشورهاي همسايه افتاد. او اين روزها در مدرسهاي در روستاي دورافتاده هفت چشمه در بخش كندوان به ۱۲ دانشآموز دختر و پسر درس ميدهد. اين روستا در ارتفاع ۳۵۰۰متر از دريا در بلندترين و سردترين نقطه ميانه قرار دارد. او با تلاش زياد و با كمك خيرين ضمن بازسازي اين مدرسه ۹كامپيوتر براي دانشآموزان تهيه كرده است و بهترين ساعتهاي زندگياش را خوردن صبحانه در كنار دانشآموزان در مدرسه ميداند.
- روي خط سرنوشت
اول خرداد ۱۳۵۱در روستاي زيباي آچاچي در ۱۰ كيلومتري ميانه به دنيا آمد. حسين قرهداغي از روزهايي كه خط سرنوشت او را از شمالغرب كشور به جنوبشرق كشور كشاند اينگونه ميگويد: پدرم در تاشكند بهدنيا آمده بود و اصل و نصب روسي داشت. سال۱۹۱۴ ميلادي بعد از انقلاب كمونيستي به ايران مهاجرت كرد. در شهر مقدس مشهد به دين اسلام مشرف شد. زبان تركي و فارسي را بعد از اقامت در ايران ياد گرفت. آشنايي پدربزرگ پدريام و پدربزرگ مادريام باعث شد آنها در اين روستا ساكن شوند و بعد از مدتي پدر و مادرم با هم ازدواج كردند.
پدرم سنگتراش بود. تونل ميانه به زنجان از يادگارهاي او است. او در اين كار تبحر زيادي داشت و در همه نقاط ايران كار كرده بود. ۵برادر و ۲ خواهر بوديم. من آخرين فرزند پسر خانواده بودم. زندگي ما به آرامي و با نهايت احترام بين همه در جريان بود تا اينكه پدرم از دنيا رفت. من كلاس سوم ابتدايي بودم. مادرم نيز بعد از 3سال از مرگ پدرم فوت كرد. رفتن مادر ضربه سختي به خانواده زد. مادرم سنگ صبور بود و به همه خوبي ميكرد. بعد از فوت پدر و مادرم، برادر بزرگم از گنبدكاووس با خانواده به روستاي آچاچي نقل مكان كرد. او و همسرش براي ما زحمت زيادي كشيدند تا اينكه برادر ديگرم ازدواج كرد و تصميم گرفت براي كار به چابهار برود. قرار شد ما هم به همراه آنها به چابهار برويم. سرنوشت من را در مسيري قرار داد تا از زادگاهم در شمالغرب كشور به جنوبيترين نقطه شرق ايران جايي كه مردم آن در كمترين امكانات رفاهي زندگي ميكنند نقل مكان كنم. برادرم مسئول مهندسي مكانيك خودروهاي ديزل و فرمانده گارد ساحلي بندر چابهار تا جاسك بود. آن زمان چابهار شهر خيلي كوچكي بود. در دوره دبيرستان دبير ادبيات احساس مرا در انشا نوشتن و دبير شيمي هم توان مرا در شيمي خيلي خوب حس كرده بودند. براي ادامه تحصيل دررشته تجربي و ادبيات مردد شده بودم. برادرم دوست داشت رشته تجربي بخوانم. حتي قول داد كمكم خواهد كرد كه دكتر شوم، درحاليكه من گرايش عجيبي به ادبيات پيدا كرده بودم. دور از چشم او بعد از 3ماه تغيير رشته دادم. برادرم خيلي ناراحت شد. آنقدر به ادبيات علاقه داشتم كه سر كلاس بلافاصله حين تدريس دبير تا آخر درس را حفظ ميكردم.
- سرمشق معلمي
سرنوشت، او را از ميان كوههاي پراز برف سبلان به كوههاي خشك و صخرهاي تفتان كشاند و او سالها در ميان مردماني زندگي كرد كه به عقيده او خونگرمترين و بهترين مردمان ايران هستند. وقتي در كنكور گزينه تربيت معلم را انتخاب كرد به روزهايي فكر ميكرد كه در روستاهاي دورافتاده سيستان و بلوچستان براي دانشآموزاني كه از امكانات اوليه تحصيل محروم هستند درس زندگي دهد. حسين قرهداغي كه هنوز هم براي شنهاي داغ صحراي بلوچستان دلتنگي ميكند از روزهايي كه در دورافتادهترين روستاهاي اين استان مشغول تدريس به دانشآموزان بود اينگونه ميگويد: سال۶۹ ديپلم گرفتم. در تابستانهاي گرم چابهار كار ميكردم. كارگري راننده غلتك، كمك راننده بلدوزر، كمك نقشهبردار و... ازجمله اين كارها بود و بهرغم مخالفتهاي برادرم با كاركردن، دوست داشتم محبتهاي او را جبران كنم. سال ۷۰ عازم خدمت سربازي شدم. حين دوره آموزشي براي امتحان كنكور خيلي مطالعه داشتم. در مرحله اول رتبه خوبي را كسب كردم اما براي مرحله دوم به من مرخصي ندادند و با اعتراضي كه كردم به جاي امتحان روانه بازداشتگاه شدم. پس از آن در زمان تقسيم، تيپ چهل سراب را انتخاب كردم اما در دفترچه اعزام محل خدمتم را تيپ ۲۵ تكاوري انتخاب كرده بودند. هر چه اعتراض كردم كسي توجه نكرد و با وجود آنكه دوره تكاوري نديده بودم سرباز تكاور شدم. بعد از چندماه مرا مجددا به تيپ چهل سراب منتقل كردند تا به ميانه، زادگاهم نزديكتر شوم. در اين مدت بهعنوان مربي مشغول بهكار در پادگان بودم. مربيگرياي كه شبيه معلمي بود باعث شد تا به معلمي علاقه پيدا كنم. در كنكور سراسري در انتخاب شهر دقت نكردم و سرانجام در زمان خدمت، در تربيتمعلم شهيدمطهري زاهدان قبول شدم. هيچگاه فراموش نميكنم كه براي انجام كارهاي ثبتنام يك هفته داخل اتوبوس بودم. سراب، ميانه، زاهدان و چابهار و... آنقدر خسته شده بودم كه ديگر وسط اتوبوس دراز ميكشيدم و ميخوابيدم. تحصيلات در تربيت معلم آغاز شد. در تعطيلات ميان ترم و بعد از امتحانات همه به مرخصي ميرفتند اما من تنها در خوابگاه تربيت معلم ميماندم. در تنهاييهاي آن روزها دعاي كميل را حفظ كردم. از آن روزها جرقه حفظ كل قرآن به ذهنم خطور كرد. در حفظ مفاهيم و سورههاي قرآن مقام اول را كسب كردم و در رشته قصهنويسي مقام دوم را. با جسارت خاصي كه پيدا كرده بودم ۱۵جزء قرآن را حفظ كردم. تابستان سال ۷۳ به جاي اينكه به زادگاهم بازگردم براي كار به بندرعباس رفتم و در يك شركت مشغول بهكار شدم. كار آن ساخت صندلي دسته دار براي مدارس هرمزگان بود. وقتي تابستان به پايان رسيد و به زاهدان بازگشتم بسياري از معلمهاي تربيت معلم با ديدن چهره آفتاب سوختهام مرا نشناختند.
بعد از گذراندن دوره تربيت معلم در زمان تقسيم با آنكه امتياز خوبي داشتم و ميتوانستم در مدارس شهر زاهدان تدريس كنم اما تدريس در روستاهاي منطقه كنارك را با ايدههاي دروني خودم انتخاب كردم تا دنبال سرنوشتي بروم كه بابت آن هميشه از خدا شاكر باشم. روستاي نست در ۲۰كيلومتري شهر كنارك نخستين جايي بود كه معلمي را از آنجا شروع كردم. ۳۰دانشآموز كه از داشتن امكانات مناسب محروم بودند در كلاسي كه خبر از نيمكت در آن نبود نشسته بودند. ۱۴سال در منطقه چابهار تدريس كردم. بيشتر ترجيح ميدادم در مدارس روستايي تدريس كنم. در اين مدت شيفته محبت و مهرباني مردم خوب بلوچستان بهخصوص كنارك و چابهار و روستاهاي آن شدم.
بازگشت به سبلان
سال۷۶ ازدواج كردم. همسرم معلم بود و با همه وجود همراهيام ميكرد. كار او سختتر از من بود. او مديريت يك هنرستان دخترانه را بر عهده داشت و بايد بيش از ۳۰۰ دانشآموز را مديريت ميكرد. از آنجا كه او هم اهل ميانه بود دوري از خانواده بزرگترين مشكلي بود كه هردو داشتيم. سرانجام تابستان ۸۶ با مشكلات زياد و بوروكراسي اداري به آذربايجان منتقل شديم. من در روستاي زيباي حافظ در ۴۵ كيلومتري ميانه و همسرم در روستاي خلج در ۸۵ كيلومتري ميانه جهت تدريس ابلاغ گرفتيم. روزانه نزديك به ۳۰۰كيلومتر رانندگي ميكردم. ۸۵كيلومتر را طي ميكردم تا همسرم را به روستاي خلج برسانم و سپس ۴۰كيلومتر بر ميگشتم تا به روستاي حافظ برسم. بعد از تدريس و ساعت ۴ بعد از ظهر به طرف ميانه حركت ميكرديم. روزهاي سخت و عذابآوري بود. محيط عوض شده بود و آب وهوا و ارتفاع تغيير كرده بود. تا پيش از آن، دماي پايينتر از صفر درجه را تجربه نكرده بوديم. مناطق روستايي ميانه بسيار سرد بودند و دخترم كه خردسال بود درشرايط سختي به مدرسه ميرفت. گاهي اوقات دلم به حالش ميسوخت.
سال دوم با انتقال همسرم به ميانه از بار مشكلاتم كم شد اما بعضي مشكلات سرجاي خود بود. در اثر سرما و فشار هوا و كم بودن استراحت قسمت چپ بدنم فلج شد ولي اين بيماري باعث غيبت من در مدرسه نشد و با آنكه استراحت پزشكي داشتم درمحل كارم حاضر ميشدم. بعد از آن مرا به منطقه كندوان منتقل كردند. با وجود آنكه در زادگاهم بودم اما احساس ميكردم همه وجودم را در سيستان و بلوچستان و ميان مردم خونگرم چابهار و كنارك جا گذاشتهام.
- 14 ركورد در 14 ماه
در زمان تدريس هميشه سوالي ذهنم را بهخود مشغول ميكرد و آن هم اين بود كه چگونه ميتوانم به همه نشان بدهم كه يك معلم در كنار علم و تدريس، تواناييهاي ديگري هم دارد. تصميم گرفتيم تا دست به كارهايي بزنم كه پيش از آن كسي اين كارها را انجام نداده بود. به نيت ۱۴ معصوم تصميم گرفتم ۱۴ ركورد در ۱۴ماه از خودم برجا بگذارم. اين ركوردها در داخل كشور بود و بعد از آن تصميم داشتم تا ركوردهايم را در كشورهاي همسايه ادامه بدهم. بيشتر ركوردهايم در تابستان كه فصل تعطيلي مدارس بود ثبت شد.
نخستين حركتم را خردادماه ۸۹ از ميانه با دوچرخه به طرف حرم امام(ره) و شركت در مراسم سالگرد امام(ره) شروع كردم. خيلي از دوستانم با طعنه ميگفتند از زنجان بازميگردد و نميتواند ادامه بدهد اما به لطف خدا روز ۱۴خرداد به حرم امامخميني(ره) رسيدم.
دومين ركوردم، شناي سد كرج بهصورت رفت و برگشت در طول و عرض بود كه تابستان ۸۹ انجام دادم.
شناي طول و عرض سد آونليق كه بهصورت رفت وبرگشت در تابستان ۸۹ انجام گرفت سومين ركوردم بود.
چهارمين ركوردم، ركابزني با دوچرخه از ميانه به تبريز بود كه در هفته دفاعمقدس سال۸۹ انجام دادم.
پنجمين ركوردم در مهرماه سال۹۰ شنا در سد آيدوغموش به طول ۸كيلومتر بود.
ششمين ركوردم دو استقامتي بهطول ۴۵ كيلومتر ازروستاي كندوان ميانه تا گلزار شهداي ميانه بود. هفتمين ركوردم، دوسرعتي از ميانه تا آچاچي بهطول ۱۰ كيلومتر بود.
هشتمين ركوردم، دواستقامتي بهطول ۵۵ كيلومتر از تركمانچاي تا شهر ميانه بود كه در زمستان سال۸۹ در روزهاي برفي در بهمنماه اتفاق افتاد.
نهمين ركوردم، رنگآميزي با دوچرخه از ميانه تا شلمچه بهطول ۱۸۰۰ كيلومتر بود. به پاس احترام به شهدا تصميم گرفتم خط سفيدي را از ميانه تا سرزمين شهداي شلمچه رنگآميزي كنم.
دهمين ركوردم، ركابزني دور نوار مرزي ايران بهعنوان نخستين ايراني با مسير انتخاب شده در تابستان گرم سال۹۰ بود. از آنجا كه علاقه زيادي به سيستان و بلوچستان، جايي كه بهترين روزهاي زندگيام در آن سپري شد داشتم ميخواستم دوستيام را به مردم خونگرم اين استان ثابت كنم. سفر به دور نوار مرزي مشكلات زيادي به همراه داشت اما ميخواستم عنوان كسي كه همه نوار مرزي ايران را ركاب زده است ثبت كنم. از ميانه سفرم را آغاز كردم و از اردبيل به مشهد و از آنجا به بيرجند رفتم و سپس وارد زاهدان شدم. از مسير ميرجاوه به تفتان و از آنجا به خاش رفتم و سرانجام پس از ۱۲ هزار كيلومتر ركابزني به ميانه بازگشتم. در اين سفر فراز و نشيبهاي زيادي داشتم. فرار از دست سگهاي گرسنه، خوابيدن در گورستانها و پرت شدن از جاده گوشهاي از مشكلاتي بود كه با آنها مواجه شدم. گرچه سيستان و بلوچستان را به خوبي ميشناسم و همه مسيرها را مانند يك بومي منطقه به خوبي ميدانم اما در بيابانهاي داغ و سوزان، خارج شدن از مسير اصلي مساوي با مرگ بود. سفرم 3ماه به طول انجاميد و همه مرز كشورم را با ياد و نام شهدا ركاب زدم تا شعار صلحدوستي مردم ايران را به كشورهاي همسايه اعلام كنم.
يازدهمين ركوردم شناي 10كيلومتر از رامسربه طرف تنكابن بود. دوازدهمين ركوردم، صعود به قله بسيار زيبا و خشن تفتان بود. سيزدهمين ركوردم، ركابزني از سراوان به سوران به مسافت ۳۰كيلومتربود و چهاردهمين ركوردم، دو استقامتي از روستاي قرهداغ (گرداگ) تا قصر قند، بهطول ۸ كيلومتر با گذر از كوههاي قندي شكل بود كه نيمي از اين دوي استقامت در نيمهشب انجام گرفت. همچنين در سالگرد زلزله بم به ياد كشتههاي اين حادثه تلخ، مسير كرمان تا بم را با دوچرخه ركاب زدم و همه اين مسير را با نخمشكي به شكل نمادين نخكشي كردم.
- نخستين دوچرخه آبي جهان
حسين قرهداغي در كنار سفرهاي بينالمللي و تلاش براي صلح جهاني يك فعال محيطزيست نيز هست. ساخت نخستين دوچرخه آبي جهان كه گنجايش ۵ نفر روي دوچرخه و ۳۰ نفر در يدككش دارد از ابتكارات اين فعال محيطزيستي است؛ «ايده ساخت چنين چيزي از دوران كودكي با من بوده كه طي ۴ماه همراه با دوستانم براساس فراخواني كه در سايتها داديم نسبت به جمعآوري بطريهاي آب معدني از سرتاسر كشورهاي دنيا اقدام كرديم. از گوشه وكنار ايران و حتي از كشورهاي فرانسه و بلژيك حدود ۳۵۰۰ بطري آب جمعآوري شد و ظرف مدت يكماه اين قايق شبيه دوچرخه ساخته شد. با اين كار، صرفهجويي و مصرف بهينه آب را هدف قرار داديم تا مردم نسبت به اين موضوع توجه بيشتري داشته باشند. علاوه بر اين، استفاده بهينه از پسماند خشك و دورريز نيز از ديگر اهداف اين طرح بود كه بهنوعي با استفاده از مواد دورريز اين قايق ساخته شد. قسمت يدك اين نوع قايق قابل تغيير است و ميتوان تعداد بطريها را افزايش داد.»
وي درباره نامگذاري اين قايق به نام سفير و سوچي نيز ميگويد: سفير (نخستين دوچرخه آبي)، تلاش و باور يك ايراني براي صلح جهاني است و سوچي هم به معني متعلق به آب است. اين طرح قابليت ثبت در كتاب ركوردهاي گينس را نيز دارد و ميتواند ركورد آلمانيها را در تعداد ظرفيت بشكند كه قبل از اين قايقي با ظرفيت ۸ نفر ساخته بودند؛ چرا كه اين قايق بازيافتي ظرفيت حدود ۳۰ نفر را دارد.
- نخ سفيد؛ نماد صلح جهاني
دوچرخهسوار ايراني با يك ابتكار پيام ايران را به جهان مخابره كرد
«دنياي بدون جنگ و خونريزي» و «صلح دوستي ايرانيان» پيامهايي بودند كه بايد فراتر از مرزها ميرفت. حسين قردهداغي پس از ركاب زدن خط مرزي ايران تصميم گرفت عنوان نمايندهاي از ايران صلحدوستي ايرانيان را به گوش مردمان جهان برساند و به آنها بگويد كه سرمشق درس دانشآموزان ايراني دنياي بدون جنگ و خونريزي است. استفاده از نخ سفيد بهعنوان نماد صلح جهاني ايدهاي بود كه به ذهن حسين قرهداغي رسيد و 4كشور مهم منطقه را ركاب زد و پايتخت اين كشورها را نخكشي نمادين كرد. هزاران كيلومتر ركابزني در كشورهاي ايران، آذربايجان، گرجستان و تركيه خاطرات تلخ و شيرين بسياري براي او داشت. قرهداغي از تابستان سال ۹۱ و نخكشي تهران، پايتخت ايران ميگويد: بهعنوان يك معلم بايد براي صلح جهاني كاري ميكردم و به همين دليل تصميم گرفتم با دوچرخه به كشورهاي همسايه سفر كنم و به نشانه صلح و دنيايي عاري از خشونت پايتختهاي اين كشورها را نخكشي كنم. براي اين كار ۲هزار و ۲۰۰ متر نخ سفيد را روي دوچرخهام قرار دادم و هنگام ركابزدن نخها را رها ميكردم. در تهران اتفاقات جالبي برايم افتاد. همه مناطق تهران را ركاب زدم. بسياري از مردم سوار بر ماشين با ديدن من كنجكاو شده، بوق و چراغ ميزدند و هشدار ميدادند كه نخ سفيدرنگي از دوچرخهام روي زمين رها شده است. بارها مجبور ميشدم توقف كنم و به آنها موضوع را توضيح بدهم. پس از نخكشي تهران، عازم كشور آذربايجان شدم. وقتي با دوچرخه وارد باكو شدم بسياري از مردم از من استقبال كردند.
در بخشهاي خبري تلويزيون باكو گزارشهايي از سفر من به پايتختهاي كشورهاي همسايه و همچنين اهداف من از اين سفر پخش شده بود. چادر مجهزي كه همراه داشتم را در كنار رودخانهها برپا ميكردم و صبح روز بعد به مسيرم ادامه ميدادم. در باكو وقتي نخ سفيد را در خيابان رها ميكردم مردم با تعجب به من نگاه ميكردند و حتي تعدادي از آنها نيز سعي ميكردند كه اين نخها زير پايشان قرار نگيرد. از آنجا كه به زبان تركي تسلط كامل دارم براي مردم باكو از اهداف سفرم و همچنين صلحطلبي ايرانيان و تلاش براي داشتن دنيايي عاري از خشونت گفتم و با آنها عكسهايي به يادگار گرفتم. از آذربايجان وارد گرجستان شدم؛ كشوري با مردمان بسيار مهربان و مهماننواز. تفليس پايتخت اين كشور آثار باستاني بسياري زيادي دارد. در مسيرم به تفليس در ۵كيلومتري شهر باتومي هوا بهشدت باراني بود و تصميم گرفتم در ايستگاه اتوبوس چادر بزنم. نيمهشب احساس كردم كسي در حال نزديك شدن به چادر است. ترسيده بودم و شوكري را كه براي دفاع همراه خودم داشتم آماده كردم. در چادر را باز كردم. مرد سالخوردهاي بود، از من دعوت كرد تا به خانه آنها بروم. او گفت اجازه نميدهد زير اين باران شديد بيرون از خانه باشم. دعوت او را پذيرفتم. او و خانوادهاش پذيرايي مفصلي از من كردند و صبح روز بعد با بدرقه آنها و آذوقههايي كه به من داده بودند راهي تفليس شدم و اين شهر را نخكشي كردم. دلگرميهاي مردم اين شهر و تشويقهاي آنها و عكسهايي كه با من ميانداختند و همچنين پخش گزارشهايي از من در تلويزيون اين كشور، مرا به ادامه راه دلگرم كرد.
در ادامه مسير وارد كشور تركيه شدم و با دوچرخه به آنكارا رفتم. در تركيه پستي و بلنديهاي زيادي دارد. مجبور بودم در طول راه چندين بار توقف كنم. خبر سفرم به اين كشور كه توسط خبرنگار خبرگزاري آنادلي تهيه شده بود در ۱۶ روزنامه تركيه به چاپ رسيد و به همين دليل همكاري خوبي با من در آنكارا انجام گرفت. نخ كشي اين شهر را از ميدان آتاتورك آغاز كردم و با رها كردن نخ سفيد از مردم خواستم تا براي داشتن جهاني عاري از خشونت تلاش كنند. در پايان اين سفر به ايران بازگشتم.