نویسندگانی که در کشورهای غیرانگلیسیزبان مینویسند، ناچار با این سوال روبهرو هستند که باید از کشورشان بنویسند یا نه، باید هویتشان را براساس ملیتشان تعریف کنند یا به جریان عظیم ادبیات جهانی بپیوندند.
نویسندگان بالکان هم ناگزیر درگیر این مساله شدهاند. از پنج داستانی که در این شماره از این منطقه انتخاب شدهاند، دو داستان («ریموند دیگر بین ما نیست، کارور مرده» و «مو») سعی داشتهاند خود را از منطقهشان جدا و رنگ و بوی محلی داستانهایشان را کمرنگ کنند و سه تای دیگر، مستقیم از دغدغههای منطقهی بالکان نوشتهاند.
در میزگردی که میخوانید،سه نویسنده از منطقهی بالکان ـ الکساندر (ساشا) همُن از بوسنی که از او زندگینگارهی «در میانهی میدان» و داستان «جزیرهها» در این شماره چاپ شده است، اوگنیین اشپاهیچ از مونتهنگرو که از او داستان «ریموند دیگر بین ما نیست، کارور مرده» در این شماره چاپ شده، و ولادیمیر تاسیچ از صربستان ـ دربارهی ویژگیهای ادبیات بالکان و دغدغههایشان بهعنوان نویسندههایی از کشورهایی با تاریخ پر فرازونشیب و ناآشنا گفتوگو میکنند.
دغدغههایی که شاید با نویسندههای ایرانی هم مشترک باشد.
خیلیها فکر میکنند بالکان منطقهای است وحشی، با شورشهای بیپایان، منطقهای است صرفا در حاشیه و مرز اروپا، همزمان کسانی که در بالکان زندگی میکنند، بالکان را منطقهای بسیار متنوع و متفاوت از دیگر مناطق میدانند.
میخواهم از همهی شما بپرسم که دربارهی بالکان چه فکر میکنید؟ ادبیاتش را چگونه میبینید؟ جایی است که آگاهانه به آن بازمیگردید یا اصلا بهش فکر نمیکنید؟
از ساشا [الکساندر همن] و ولادیمیر [تاسیچ] میپرسم، دیدن بالکان از دیگر جاهای دنیا چگونه است؟
ولادیمیر تاسیچ: شما از اینجا چیزهایی میبینید که لزوما به تجربیاتی که وقت زندگیکردن در آن منطقه داشتید، ربطی ندارند.
برای همین تماشاکردن کشورتان از این منطقهی دنیا موضوع حساسی است. باید حواستان باشد که با همهی انتقادها مخالفت نکنید.
به نظرم مسالهی نوشتن دربارهی بالکان بسیار به مسالهی سیاسینوشتن نزدیک است. بحث بر سر این است که چگونه میخواهید در نوشتههایتان به سراغ زادگاهتان بروید.
که این هم برای من دو وجه دارد؛ چون از یک طرف فکر میکنم نویسندههای یوگسلاوی یا بهطور کلی بالکان حق دارند دربارهی عشق، هنر و اینجور موضوعهای جهانشمول هم بنویسند، و از طرف دیگر من اگر بخواهم رمانی بنویسم که در عصر حاضر و مثلا در یوگسلاوی میگذرد، چارهای ندارم جز اینکه به مسائل سیاسی بپردازم.
چون هر رمانی وجه اجتماعی هم دارد. اگر شخصیت رمان من ثروتمند باشد یا ثروتمند شود، قطعا جنگ روی ثروتش تاثیر گذاشته، اگر کشور را ترک کند، پرداختن به چرایی آن، وضعیت منطقه، و وضعیت اجتماعی ناگزیر میشود.
اینکه به اینها به طور مستقیم بپردازیم یا نه، تصمیمی است که نویسنده به هر حال باید بگیرد.
الکساندر همن: بالکان لغتی است که باید شرحش بدهید، ولی دوست ندارید شرحش بدهید.
چه بعد از جنگ و چه در کوران جنگ، مردم دوست داشتند از من، یا آدمهایی مثل مایی که اینجا جمع شدهایم، بپرسند که چه اتفاقی افتاده، یا اصلا «بالکان» چیست و چرا این اتفاقات در آن میافتد.
چه شخصیت حقیقی و چه شخصیت نویسندهی من بین نیاز به توضیح و مقاومت برابر توضیح دوپاره شده است. چون آدم دوست دارد مردم بدانند که چه چیزی روی زندگی ما تأثیر گذاشته و پسزمینهی سیاسی و تاریخی و اجتماعیاش چیست،
ولی بعد به خودش میآید و میبیند که هر روز در حال توضیح است، مدام دارد یکسری کلمه را بازگو میکند. و بار سنگینِ این وظیفه را بر دوش خودش، بهعنوان یک نویسنده، حس میکند که باید نشان بدهد که آنجا چه اتفاقاتی افتاده، و درواقع سخنگوی منطقهی بالکان باشد.
مثلا ببینید، هیچ نشستی دربارهی وضعیت امروز انگلیس برگزار نمیشود، چون سالهاست آنجا هیچ اتفاقی نیفتاده. درنتیجه، حتی اگر سعی کنید از توضیح اجتناب کنید، یا در همان حال که دارید اجتناب میکنید، باز هم دارید با شدت تمام این بار را پشت سرتان میکشید، چون در آن صورت هم باید زندگیتان را ورای این مسوولیت از نو بچینید.
و اگر هم اجتناب نکنید، مشکلات دیگری را برای خود پدید میآورید. مسوولیتها، وظایف و چالشهای جدیدی برای خودتان بهعنوان نویسنده به وجود میآورید.
بهخصوص وقتی مثل من به زبان انگلیسی بنویسید و برتری خاصی در زبان نداشته باشید؛ که البته من از این چالش استقبال میکنم.
منبع:همشهري داستان