تاریخ انتشار: ۲۱ دی ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۷

- خوبی؟ - اوهوم. سرم درد نمی‌کنه. - بیرون رو ببین. هنوز ترافیکه. بیا بریم پشت‌بوم بشماریمشون. - لازم نیست. - مگه حتماً باید لازم باشه؟ - لابد.

- تو می‌دونی چی می‌شه که انگشت‌های پا گزگز می‌کنن؟

- شنیدی؟

- نه.

- انگار یکی جیغ زد.

- نه.

- چرا. من شنیدم. صدای جیغ خفه‌ی یه دختربچه بود.

- ولش کن!

- سه چهار سال پیش، بعضی شب‌ها توی اتاقم صدای جیغ می‌اومد. از دور، از خیلی دور.

- خب؟

- می‌ایستادم پشت پنجره و دعا می‌کردم اتفاق بدی واسه‌ي آدم‌ها نیفته.

- هنوزم؟

- آره... وقتی پایین پنجره‌ام توی اتوبان كسي از ماشین پیاده می‌شه و جیغ می‌زنه و گریه می‌کنه، قلبم تندتند می‌زنه. واسه‌ همین باید همون جا بایستم و تندتند براش دعا کنم که اگه نمی‌تونه‌‌ رها شه، آروم شه...

- شايد کسی رو از دست داده بودن.

- داد می‌زدن.

- به چی نگاه می‌کنی؟

- فکرش رو بکن. یه آدمی یه جایی به ته یه چیزی می‌رسه، چشم‌هاش رو می‌بنده و از ته دلش جیغ می‌زنه. بعد چشم‌هاش رو باز می‌کنه، می‌بینه هیچی عوض نشده. می‌بینه کسی کاری نمی‌کنه. حتی خیلی‌ها صدای جیغش رو نمی‌فهمن.

- از کسی کاری بر نمی‌آد.

- شایدم برای کسی مهم نیست.

- باید بدون عینکت نگاه کنی.

- شاید.

- یکی رو می‌شناختم یه چیزهایی می‌گذاشت توی دهنش، سرش رو می‌کرد توی بالش، بعد جیغ می‌زد. خیلی باحال بود.

- دیواره‌های درونی‌اش پاره‌پاره می‌شن.

- آره. می‌دونم. ولی خیلی باحال بود.

- واسه من باحال نیست.

- این‌که ببینی یه نفر، یه راه تازه پیدا کرده، باحال نیست؟

- نمی‌دونم. شایدم باشه.

- خوبی؟

- بریم پشت‌بوم بشماریمشون. هنوزم ترافیکه...

مباركه مرتضوي،17‌ساله

خبرنگار افتخاري از تهران

عكس: خورشيد شيخ‌انصاري، 14‌ساله، خبرنگارافتخاري از تهران