هدایتالله بهبودی و مرتضی سرهنگی از آن «کار و اندیشه»های واقعی هستند. اسم این دو تا را حالا همه کسانی که حداقل یک بار عنوان «ادبیات مقاومت» به گوششان خورده، شنیدهاند.بهبودی و سرهنگی سالهاست با هم کار میکنند و انصافا هم خوب کار میکنند. هرچند اگر بنا به خودشان باشد چیزی بروز نمیدهند اما جریان ثبت خاطرات جنگ و بعد هم داستاننویسی با سوژه جنگ را این دو نفر به راه انداختند و داستاننویسهای امروزی حوزه جنگ همگی در دورهای با این دو همکار بودهاند.
بهجز این، سرهنگی و بهبودی یک مجله تخصصی در حوزه ادبیات مقاومت یا به قول خودشان «ادبیات پایداری» هم داشتند که 8 سال مداوم منتشر میشد.
«کمان» دو هفتهنامهای بود که هرچند حالا 2 سال از تعطیلیاش میگذرد ولی مزه خواندناش هنوز زیر زبان خیلی از ماها مانده.
چهارشنبه گذشته در فرهنگسرای پایداری، مراسمی برای بزرگداشت و تجلیل از «کمان» برگزار شد که معلوم کرد تعداد کسانی که این مزه یادشان است، بیشتر از آن چیزی است که فکرش را میکردیم.
-
اجازه بدهید سؤال آخر را همین اول بپرسیم، چرا «کمان» تعطیل شد؟
بهبودی: با یک تشبیه میشود گفت که «کمان» مثل پیچی بود که مهره نداشت، یک چیزیاش کم بود. آن چیز کم هم چیز کمی نبود. یک مهرهای لازم بود که این را محکم نگه دارد. ما فقط توانستیم 8 سال این پیچ را نگه داریم. ما تلقیمان از کار، یک کار ملی بود، یک کار ذوقی و سلیقهای نبود؛ چیزی نبود که جناب سرهنگی و من روی تمایلات شخصی قدم توی راهش گذاشته باشیم. وقتی با یک همچین نیتی وارد یک کار سختی مثل روزنامهنگاری میشوی، به همان نسبت هم میخواهی که توجه بشود. این عدم توجه، همان نبود مهره است. این چیزی بود که کم بود. ما قدرتمان فقط 8 سال بود. بعد دیگر آدم خسته میشود. این را من چند بار گفتهام؛ «کمان» تمام نشد، ما تمام شدیم.
- یعنی وقتی شما شروع کردید توقع داشتید این کار بیشتر دیده بشود یا نمیدانم جریانی بشود یا همچین چیزی؟ این را میگویید اتفاق نیفتاد؟
سرهنگی: ما یک آینده 100ساله برای کمان در نظر گرفته بودیم؛ یعنی چیزی که بعد از ما هم دربیاید. چنین جنگی باید صاحب یک تریبون باشد. آن چیزی که ما توقع داشتیم این بود که کمان باید صاحب یک تحریریه میشد، صاحب یک سازمان مطبوعاتی میشد که میتوانست نشریهاش را ادامه بدهد، انتشاراتاش را ادامه بدهد، سالنامههایش را دربیاورد؛ یعنی وقتی ما آمدیم کمان، یک برنامه داشتیم برای خودمان.
تا آنجا که در اختیار ما بود کار کردیم، بعدش دیگر خسته شدیم، فرسوده شدیم چون هیچکسی نبود، خود ما بودیم. ما میرفتیم، کمان در میآمد، نمیرفتیم درنمیآمد. خب، یک روز هم که نرفتیم دیگر درنیامد.
- خب، چرا نرفتید؟
سال75، کمان برای ما یک چیز خیلی جذاب و پیشرویی بود اما در شماره 200، دیگر آنجوری که در شماره اول نگاه میکردیم نبود.
- بعضیها هم همین را میگفتند.
نه اینکه کمان تغییری کرده باشد، نه. کمان همان بود. اما کمان لازم بود که تغییر کند، به زبان روز باشد. برای اینکه کمان تغییر کند، ما باید تغییر میکردیم و دارای زبان تازهتر، تجربیات بیشتر، مطالعه و دیدن کارهای بیشتر در دور و برمان میشدیم. به خاطر گرفتاریهایی که بود، این تازه شدن برای ما امکان نداشت. دیگر نمیتوانستیم کمان را با آن طراوتی که در ابتدا داشت، حفظ بکنیم. گفتیم اگر قرار است یادگار خوشی بماند، همین جا بماند.
این تازه شدن زبان، این جامعالاطراف بودن نشریه که بتواند همه جا را ببیند، این با یک نفر و 2 نفر امکانپذیر نیست، این یک تحریریه میخواهد.
- خب، چرا این تحریریه شکل نگرفت؟
برای اینکه تحریریه یک حمایت مالی میخواهد.
- یعنی اگر یک ارگان دولتی پشت قضیه بود...
نمیآمدند، همهشان هم میدانستند و همهشان هم سکوت کردند. همه جای دنیا، نشریات تیراژی، خودشان تکافو میکنند و با تیراژ بالا و با گرفتن آگهی خودشان را اداره میکنند. این نشریات اعتباری هستند که دولت میآید پشتشان میایستد، آنها را نگه میدارد؛ به خاطر اینکه توی جامعه مطبوعاتیاش این بالانس بین نشریات تیراژی و اعتباری برقرار بشود. شما روی دکههای ما این بالانس را نمیبینید. فقط نشریات تیراژی را میبینید.
- آن وقتی که شروع میکردید، برآوردی از این میزان حمایت و توجه نداشتید؟ بالاخره شما چندین سال قبل از آن، در این حوزه کار کرده بودید و با نهادهای مختلف آشنایی داشتید.
باید اعتراف کرد که توی آن دوره زمانی، برای راهاندازی مجله، عشق بر عقل غلبه داشت. ما کمتر محاسبات ریاضی میکردیم و بیشتر به آن چیزی که از دلمان برمیخاست توجه داشتیم. بنابراین برای این سؤال ما جواب خیلی درستی نمیتوانیم داشته باشیم.
یک نکته دیگر هم که الان به نظرم میرسد اینکه از دور که نگاه میکنم، میبینم شاید ما به جهت ظرف زمانی هم بدشانسی آوردیم. کمتر از یک سال بعد از تولد کمان ما خوردیم به تلاطمات سیاسی کشور و وارد یک محیط دیگری از جهان روزنامهنگاری و گفتوگو شدیم که حرفهای به قول آقای سرهنگی «اعتباری»، خیلی خریدارنداشت.
- البته شاید اگر کمان در هر دوره دیگری هم منتشر میشد، باز همین وضعیت را داشت چون مشخصه کمان، کار خلاقه و متفاوت بود و شاید همین نقطه قوت، پاشنه آشیل مجله هم بود. شاید اگر کمان کاری مثل بقیه کارهای معمول برای جنگ بود، شاید وضعش بهتر بود.
این شاید یککم خودخواهانه باشد اما کمان بیشتر از بعضیها میفهمید. برای اینکه به این رسیده بود که بعد از جنگ شما دیگر نمیتوانید با زبان تبلیغی صحبت کنید، باید با زبان تعقلی کار کنید اما خیلی از مسئولان هنوز کار تبلیغی را میپسندند و به آن بها میدهند. سوای این تلاطم سیاسی که آقای بهبودی گفت – که اصلا مزه مطبوعات را در کام اجتماع عوض کرد – این هم بود.
- این پیشروی و خلاقیت، بهجز در نوع نگاه نشریه، در شیوه ارائه مطالب هم بود. مطالبی داشت کمان، گرافیکی داشت کمان که خیلیهایش جای دیگر نبود؛ مثلا نگاه به شهدا از زاویه روایت همسر که فکر کنم شما با مصاحبه همسر شهید همت شروع کردید. این ایدهها و خلاقیتها از کجا درمیآمد؟ چطوری به این ایدهها میرسیدید؟
من همیشه نوآوریها را میگذارم به حساب آقای سرهنگی چون آدم خوشفکری هستند. اتفاقاجدیدا هم که یادداشتهای آن دوره را مرور میکردم، دیدم نوشتهام که اگر خانم بدیهیان – همسر شهید همت – مصاحبه را پذیرفته، صرفا به خاطر آبرویی است که جناب سرهنگی برای کار در عرصه جنگ داشت. به هر حال، اینها زبانی بود که ما و آقای سرهنگی به آن رسیده بودیم و فکر میکردیم این زبانی است که از زبان قراردادی و رسمی و بسیاری از جملات مستعملی که کارکرد خودش را از دست داده، دور است. ما از همان اول، سعی کردیم مطالبی که از رفقا میگیریم، اضلاع جدیدی از جنگ را نشان بدهد یا زاویه دید تازهای داشته باشد.
- توی این قضیه مطلب گرفتن از دیگران، معروف بود شما خیلی سختگیر هستید و هر مطلبی را قبول نمیکنید، خیلی استانداردهایتان بالا بود.
این حق مدیر مسئول است، این حق سردبیر است که مطلبی را قبول نکند.
- ولی برای رسیدن به آن هدف تشکیل تحریریهای برای 100سال، لازم نبود یک کم دست پایین بگیرید تا کسانی بیایند پیشتان و کار یاد بگیرند؟
بالاخره اگر سخت نمیگرفتیم که کمان نمیشدیم.
- حالا ملاک و معیار پذیرش مطلب چی بود؟ اصلا مطلب خوب از نظر شما چه مطلبی است؟
مطلب خوب آن مطلبی است که وقتی میخوانی، از تویش یک آهنگ خوب بیاید بیرون.
- اینکه تعریف کلی است، یک چیزی بگویید که ما هم یاد بگیریم.
ما خطکشی نداشتیم که بگوییم این 15 میگیرد، این 16. شاید حالا این معیار بدی هم باشد ولی ما با تجربه درونی خودمان مطلب را ارزیابی میکردیم.
مطلب باید به ما حال میداد دیگر! (خنده)
حالا مطلب هم با مطلب فرق میکند. شاید مطلب خاطره باشد. آدم ضعفهای نگارشیاش را به خاطر اصل حادثه نادیده میگیرد. اگر مطلب ادبی باشد، سختگیری بیشتری میشود. اگر داستان باشد، باز معیارهای خودش را دارد.
- و برای داستانی که توی کمان چاپ میشد، «معیارهای خودش» چی بود؟
کمان از آدمهای معدودی داستان میگرفت مثل مجید قیصری. نگاه مجید به نگاه ما خیلی نزدیک بود. داستانهای مجید، داستان لحظه است. الان کتاب «دسته یک» مجید که تازه درآمده، یک شب عملیات است؛ شب 24بهمن 64، آن هم یک دسته، توی یک محور. همین یک شب، 800صفحه کتاب شده. مجید آدمی است که این لحظات را درمیآورد و این نگاهی بود که به نگاه ما خیلی نزدیک بود.
- یک نکته مهم توی داستانهای کمان همین پرداختن به لحظهها بود. یادم هست که داستانهای کمان خیلی اتفاق و کنش خاصی نداشت و شاید یک بخشی از خلاقیت کمان هم همین بود. میشود گفت کمان توی جریان داستاننویسی جنگ ما هم نقش داشته؟
حالا اینطوری نگوییم، بالاخره خلاقیت که ته نکشیده بود، هنوز هم هست. این جنگ بینهایت سوژه دارد. شما نگاه کن، هنوز جنگ دریایی درنیامده، جنگ هوایی درنیامده.
منتها برای خلاقیت باید فراغت داشت؛ فراغت هم یعنی مطالعه، یعنی فرصت داشته باشی مطالعه کنی تا زبان را تازه کنی. جنگ، زبان متفاوتی با زبان جامعه دارد. باید این زبان جدید را پیدا کنی و آن مطالب را تبدیل کنی به این زبان. کمان داشت این تبدیل را صورت میداد. ولی نظام رسانهای این کار را نمیکند. 27 سال است دارند میگویند اول مهر روز مقاومت، دوم مهر روز فلان و... خب، این اسم را نگذارید، اتفاقی نمیافتد که!
- پس چی شد که میگویید خلاقیت خود کمان تمام شد؟
این خلاقیت وقتی هست که فرصت فکر کردن داشته باشی، نه اینکه هر هفته آقای بهبودی 4000 شماره را کول کند 2 طبقه ببرد بالا، 4000 شماره را توی پلاستیک بگذاریم، 4000 برگ اشتراک بگذاریم، 4000تا پلاستیک را دوخت بزنیم (دوخت را خود هدایت میزد، متخصص دوخت بود)، بعد 4000 تا را نخ ببندیم، بعد 4000 تا را دوباره بیاوریم پایین بگذاریم صندوق عقب ماشین ببریم پستخانه، دوباره 4000 تا را خالی کنیم، تحویل پست بدهیم و برگردیم با سر و روی سیاه، حالا بگوییم سرمقاله شماره بعد را چه کار کنیم، اینکه نمیشود؛ آقای بهبودی باید فقط بنشیند امضا بکند، نه اینکه خودش دنبال پلاستیک برود بازار، مثلا بیاید و من بگویم «مرتضی خبر داری پلاستیک کیلو 5 تومن رفته رویش؟»، خب، رفته که رفته!
- کلا همه این 8 سال این طوری بود وضع؟ هیچ اتفاق بهتری نیفتاد؟
نه، هیچ کس نیامد، حالا آقای بهبودی توضیح بدهند تا من یک جملهای را بگویم.
این تصویری که آقای سرهنگی داد، مال تمام مدت بود. ما، هم دستشویی میشستیم، هم مطلب مینوشتیم. البته یک چیزهای ریزی هم بود؛ یک روز آقای سرهنگی نبود، دیدیم 2 نفر آمدند و یک جعبه بزرگی را که هر کدام یک سرش را گرفته بودند، آوردند برای ما. دیدم یک دستگاه کپی است.
گفتند ما دوست داریم کمان توی کشور پخش بشود ولی قدرتمان همین فتوکپی است. یا یک خانم محترمی بود که حجاش را نرفت، فیش حجاش را فروخت و پولش را ریخت به حساب کمان. همینها بود فقط. (خطاب به سرهنگی) شما چی میخواستید بگویید؟
من توی ستون آخر شماره200، جمله پایانی را اینطوری نوشتم که کسی از ما پرسید توی کمان چه کار میکنید؟ من نوشته بودم «آب دریاها را میفروشیم آقا». دلمان به همین خوش بود.
- نمیخواهید شماره 201 را منتشر کنید؟ ما که فکر میکنیم این شماره خداحافظی خیلی راست نبوده و منتظر شماره جدید هستیم.
نه، میلی به این کار نداریم و آن توان و انرژی برای کار را در خودمان نمیبینیم، حالا نوبت جوانهاست.
- اینکه میخواهم بپرسم سؤال نیست و بیشتر کنجکاوی است. این هماهنگی بین شما دوتا که یک چیز خیلی نادری است توی ایران، چطوری به وجود آمده؟ چطوری همدیگر را پیدا کردید؟
ما هردومان توی روزنامه جمهوری اسلامی کار میکردیم و خبرنگار جنگ هم بودیم. حالا نمیدانم کی بود که احساس کردیم داریم یک جور فکر میکنیم و شبیه هم مینویسیم و کلمات یک مفهوم مشترک برای ما دارند. همین هم باعث میشد که گاهی آقای سرهنگی چیزی را بنویسد و نیمهکاره بگذارد روی میز و بعد من ادامهاش را بنویسم. (خنده)
نوادگان آرش
«کمان» در سهشنبه سیامین روز مرداد 1375 روی دکههای مطبوعاتی آمد. مرتضی سرهنگی و هدایتالله بهبودی با همین مجله کوچکاندام و ریزهشان (هر شماره 16صفحه) آمده بودند تا مرز جدید و دوردستتری برای ادبیات پایداری کشورشان ترسیم کنند.
کمانداران این کمان، توی کولهشان، هم گرد و خاک جبهههای جنگ و هم تجربه سالها نوشتن در این حوزه را داشتند و هم از حرفهای نو و سوژههای نو خبر میدادند.
صفحات کمان را که ورق بزنیم به مطالب زیادی برمیخوریم که تا به حال چیزی ازشان نشنیدهایم، برخی سرفصلهای کمان و راه و مسیر تازهای که آنها برای ادبیات و فرهنگ جنگمان در پیش گرفتند، اینها بود:
1 – سرمقاله: کمان دوتا سرمقاله داشت. سرهنگی زیر عنوان «حرف ما» و بهبودی زیر عنوان «ستون اول» مینوشت. آنها به هر کجایی که ربطی به فرهنگ دفاع مقدس داشت سرک کشیده بودند و همه سوراخ و سنبههای آن را بهخوبی میشناختند؛ و این سرمقالهها فرصت خوبی بود تا دیدههایشان را بنویسند و به گوش مسئولان برسانند.
2 – معرفی موزههای جنگ کشورهای دنیا: این مطالب علاوه بر جذابیتهای شبهگردشگریشان نشان میداد که مردم دیگر کشورها چطور از میراث جنگها یشان حفاظت میکنند و چطور آنها را به نسلهای بعدی میسپارند.
3 – گفتوگو با همسران شهدا: کمانداران در این گفتوگوها، برای اولین بار قهرمانان جنگمان را از زاویه دید تازه به ما نشان دادند؛ نگاهی به نیمه دیگر آدمهایی که تا قبل از آن از همه آنها تصویرهای کلیشهای و تک بعدیای در ذهنمان داشتیم. با این گفتوگوها میشد این قهرمانان را جور دیگری شناخت و دوست داشت.
4 – چهرههای ادب پایداری: داستاننویسان زیادی در طول مدت انتشار کمان، اولین آثارشان را در کمان منتشر کردند و اینگونه موج جدید داستاننویسی جنگ در ادبیات ایران به راه افتاد. بیشتر این نویسندگان، رزمندههای دیروز جبهههای جنگ بودند که حالا دست به نوشتن آنچه دیده بودند و حس کرده بودند، برده بودند. کمان در کنار چاپ آثار این نویسندگان، شرحی از زندگی و فعالیتهای حرفهایشان منتشر میکرد و با این کار، نویسندگان تازهنفس و آیندهداری را به ادبیات ایران معرفی کرد.
5 – خاطره: خاطرهنویسی رزمندگان از همان سالهای ابتدایی جنگ مرسوم بود. اما خاطرهنویسی جنگ با انتشار کمان مسیر تازهای پیدا کرد. کمان به رزمندگان دیروز یاد داد که فقط وقایع عجیب و غریب یا حتی حوادثی که فقط جنبه معنوی دارند یا اتفاقاتی که اشک آدمها را درمیآورد،خاطره به حساب نمیآیند بلکه برشی از یک روز زندگی در جبههها هم خاطرهای است خواندنی و تاثیرگذار. نمونههایی که کمان از خاطرات مبارزان دیگر کشورها منتشر کرد، کمک بسیاری به پیدا شدن این مسیر تازه خاطرهنویسی کرد.
6 – نام این ژنرال را به خاطر بسپارید: مرتضی سرهنگی با نوشتن فراز و نشیب زندگی فرماندهان ارتش عراق، تکهای از پازل بزرگ و تو در توی جنگ را کامل کرد. تصویری که ما از عراقیها داشتیم، شبح کمرنگی بود از آدمهای احمق و بیعرضهای که به خاک میهنمان حمله کردهاند؛ اما این متنها چیز دیگری میگویند که هم به حقیقت نزدیکترند و هم باورپذیرتر.
7 – نقد: حلقه کمانداران برای اولین بار مباحث جدی و تئوریک ادبیات جنگ را مطرح کرد. تا قبل از آن تحقیقات کلاسیک درباره ادبیات جنگ به عدد انگشتان دست هم نمیرسید. کمان بود که نشان داد که چگونه میشود ادبیات جنگ را با برنامهریزیهای علمی و تحقیقاتی ثبت کرد.
اینها تنها بخشهایی از آن مرز تازه و دوردستی بود که تیر کمانداران نشانه رفت، تو خود حدیث مفصل بخوان.
احسان رضایی - حبیبه جعفریان - محمد رضاپور