بابا همیشه سرفه میکند؛ از آن سرفههای ناجور که نه شربت سینه من خوبش میکند نه جوشاندههای مادربزرگ؛ گاهی وقتها آنقدر سرفه میکند که نفسش بند میآید.
برای همین هم مجبور است موقع بیرون رفتن ماسک بزند. وقتی من و بابا با هم بیرون میرویم همه به بابا نگاه میکنند؛ شاید به خاطر ماسک سفید جلوی دهانش؛ شاید هم به خاطر موهای سرش که یک مرتبه شروع کردند به ریختن... اما با این که بابای من مثل بابای بقیه بچههای کلاس مو ندارد، به همان اندازه مهربان است، همیشه میخندد و قصههای جالب تعریف میکند.
قصه خودش و دوستهایش که وقتی خیلی جوان بودند با تفنگ به جنگ آدمهای زورگو رفتند؛ دوستهایی که هر وقت از بابا میپرسم کجا هستند و چرا هیچوقت به دیدنش نمیآیند، گریهاش میگیرد و...
سالها از آن روز گذشته، دیگر صدای مسلسل و خمپاره به گوش نمیرسد. دیگر هیچ خانهای به دست دشمن بیگانه بر سر ساکنانش آوار نمیشود، اما جنگ هنوز به پایان نرسیده و هنوز صدای سرفههای پیدرپی پدرانمان را میشنویم.
هنوز خواهران و برداران کوچکمان بدون آن که بدانند و بخواهند، جان خود یا عضوی از اعضای بدنشان را تنها به خاصر راه رفتن بر زمینی که مینگذاری شده از دست میدهند، پس چگونه میتوان گفت که جنگ تمام شده؟!
شاید به همین خاطر است که محمود جوانبخت، نویسنده کودک و نوجوان، جنگ را بخشی از زندگی میداند و میپندارد: «تا وقتی زخمی خون چکان وجود دارد و تا هنگامی که خیابانها و کوچههای ما به نام آدمهایی است که از همه زندگی خود گذشتند، جنگ ادامه دارد و باید درباره آن نوشت.»
نویسنده کتاب «ماهیها در آب زندهاند»، نوشتن درباره جنگ را همان اندازه مهم میداند که پرداختن به حواشی آن را و براین باور است که کودکان و نوجوانان امروز از یکسو باید جنگ و رشادتهای رزمندگان ایرانی را بشناسند و از طرف دیگر درد و رنج مادری که تنها فرزند خود را فدای این مرز و بوم کرده یا فرزندی که با یاد و خاطره پدرش بزرگ شده است را درک کنند.
به همین خاطر شاعران، نویسندگان، فیلمنامهنویسان و دیگر هنرمندان باید به بیان و تصویر این از خودگذشتگیها بپردازند.
عزیزالله حمیدنژاد، نویسنده و کارگردان نیز پرداختن به جنگ و حواشی آن را ضروری میداند و معتقد است: جنگ، واقعهای تاریخی است و بچههای ما تاریخ را ندیده و نشنیدهاند اما با مطالعه آن میتوانند دریابند که چه اتفاقی افتاده و چه بر سر مردم این سرزمین آمده است. از اینرو هنرمندان باید با مراجعه به مقالهها و کتابهای بسیاری که درباره جنگ نوشته شده این پدیده تاریخی را به تصویر بکشند.
نویسنده و کارگردان «اشک سرما» همچنین توجه به حواشی جنگ را بسیار دشوارتر از خود جنگ برمیشمارد و میگوید: پرداختن به حاشیههای جنگ، جزئیات بیشتری را میطلبد و هنرمندان باید مسائل سیاسی، روانی و اجتماعی را شناخته و به کشف و درک جزئیاتی بپردازند که انسانهای معمولی از درک آن ناتوان هستند، آنگاه به تصویر هنرمندانه این زیباییها روی آورند.
اما جعفر ابراهیمی (شاهد)، شاعر کودک و نوجوان، پرداختن به حواشی جنگ را در دوره جدید موثرتر میداند و بر این باور است که امروز، کودکان، جنگ را نمیشناسند و آن را درک نکردهاند، به همین خاطر لازم است به حاشیه جنگ و اتفاقات پس از آن پرداخته شود.
شناخت ذهن و زبان کودکان
بعضی، هنر و ادبیات کودک و نوجوان را بیمعنا میدانند و فکر میکنند هر کس با منطق خاص خود به سراغ این گروه سنی رفته و با نوشتن و سرودن برای آنان، کودکی و نوجوانی خود را تصویر میکند، بدون آن که آنها را بشناسد و نیازهایشان را دریابد.
جوانبخت براین باور است که کسانی میتوانند برای کودکان و نوجوانان بنویسند که کودکی خود را حفظ کرده و نوجوانیشان را به یاد داشته باشند. همچنین ذهن و زبان آنان را به درستی بشناسند. اگر چه او هنرمند را پیرو ناخودآگاه خود میداند و میگوید: خود من، وقتی مینویسم، تنها به نوشتن فکر میکنم بدون آن که بدانم مخاطب نوشته من چه گروه سنی را دربرمیگیرد و پس از آفرینش است که به بازنویسی آن و روان کردن واژهها با توجه به گروه سنی مورد نظر میپردازم.
حمیدنژاد، نویسنده و کارگردان «شکوفههای سنگی»، هنرمندان و نویسندگان را به 2 دسته تقسیم میکند و میگوید: کسانی که برای کودکان میسازند و مینویسند باید به کودکی بیآلایش خود دست پیدا کنند و لطیف، هوشیار و کودکوار باشند چرا که هیچ کودکی، نویسنده یا فیلمساز نیست و چه بخواهیم و چه نخواهیم کسانی برای این گروه سنی مینویسند که کودکی خود را پشتسر گذاشته و در پی تصور کردن آن هستند.
کارگردان «هور در آتش» میپندارد: نوجوانان امروز، ضمن آن که از درک و شعور بیشتری برخوردارند اما در دنیایی متفاوت با دیروز زندگی میکنند و با تنشها و مشکلات ویژه خود دست به گریبان هستند، بنابراین کسانی که برای آنان مینویسند باید این حساسیتها را درک کنند و با زبان آنان آشنا باشند اگر چه چیزی به نام زبان نوجوان به مفهوم خاص وجود ندارد و تنها میتوان از واژههایی سادهتر و قابل فهمتر برای این گروه سنی بهره برد.
بیان لایههای پنهان جنگ
بعضی نویسندگان و منتقدان براین باورند که هم میتوان به جنگ پرداخت و هم حواشی و پیامدهای آن را با زبانی هنری بیان کرد؛ از جمله این افراد میتوان به شهرام اقبالزاده اشاره کرد.
اقبالزاده میپندارد: قتل، به خودی خود زشت و بیارزش است چرا که قتل نفس است و کشتن خود یا دیگری، چه از نظر دینی و چه اجتماعی، محکوم و ناپسند است اما میتوان با نگاهی هنری به جنگ نگریست و لایههای پنهان آن را کاوید، زشتیهایش را به تصویر کشید و به نشان دادن زیباییهایی پرداخت که در درون این زشتیها جای گرفتهاند.
وی به ضرورت توجه به ابعاد گوناگون جنگ اشاره میکند و میگوید: اگر چه نشان دادن دلاوریها و رشادتهای رزمندگان، زیبا و تاثیرگذار است اما مگر میتوان مادری که تنها پسر خود را فدای وطن و مردم هموطنش میکند نادیده گرفت و از کودک خردسالی سخن نگفت که قدر و ارزش شهادت را نمیداند و تفکر شیعی را نمیشناسد و تنها میخواهد سایه پدر و دست نوازشگر او را برسر خود حس کند... و این همان بعد تراژیک جنگ است که نویسندگان باید به آن بپردازند.
اقبالزاده با اشاره به دلایل ناموفق بودن ادبیات دفاع مقدس میگوید: به طور کل، رمان در ایران، مقوله جوان و نوپایی است؛ از سوی دیگر داستان و رمان را میتوان گونهای بینش انتقادی به انسان و جهان دانست که زمانی میتواند جذاب و تاثیرگذار باشد که از شعار فاصله بگیرد و از نظر بیان ادبی، ساختار، زبان، شخصیتپردازی، پایانبندی، تعلیق هنری و... به جایگاه مطلوب دست یابد و دگرگونی شخصیتها، تزلزل و تردید آنها و کمالخواهیشان را به تصویر بکشد و برای رسیدن به این جایگاهها باید قالبهای ادبیات دفاع مقدس شکسته شده و مرزها از میان برود، برای نمونه چرا نمیتوان از تردید و شک سربازان و فرماندهان جنگی، که انسانهایی چون ما بودهاند سخن گفت؟!
وی همچنین بیان میکند: طی سالهای اخیر، رمانهای زیبایی چون «پل معلق» خلق شدهاند ، بدون آن که همه چیز را سیاه و سفید محض ببینند.