مراد جليلي، معلم 44ساله اين روستا مرد جهادگري است كه براي آموختن علم به تنها دانشآموز روستا همه سختيها را به جان خريده است تا در آينده اين دانشآموزش را مانند دانشآموزان ديگر در لباس طبابت يا مهندسي و يا معلمي ببيند. اين معلم فداكار از كودكياش كه در مدرسه روستا گذشت و همچنين دلايل تدريس در روستاها و حضور در مدرسه روستاي مله قوچان و آموختن علم و دانش به تنها دانشآموز اين روستا ميگويد. دبستان ولايت ماههاست كه چراغش براي تنها دانشآموز روستا روشن مانده است. دنيا صفارزاده، دانشآموز پايه پنجم هنوز هم باور نميكند معلم فداكار با روحيه جهادياش هر روز مسافت 20كيلومتري شهر به روستا را تنها براي درس دادن به او طي كند تا آيندهاي روشن براي او بسازد؛ معلمي كه تنها به اميد آينده اين دانشآموز سختي مسير را به جان ميخرد و صبح زود زنگ تنها كلاس اين روستاي محروم را بهصدا درميآوردتا به تنها دانشآموز دبستان ولايت، الفباي زندگي را بياموزد.
- با همه وجود معجزه خدا را ميبينم
فريماه دهقاننژاد، از خودسازي دانشجويان در اردوهاي جهادي ميگويد
سال 72 در قزوين به دنيا آمدم. من فرزند دوم خانواده بودم و زنداييام ماما بود. آرزو داشتم كه من هم يك روز ماما شوم و بتوانم در به دنيا آمدن يك كودك به جهان نقش داشته باشم. از آنجا كه دانشآموز ممتازي بودم در كنكور قبول شدم و در دانشگاه علوم پزشكي قزوين در رشته مامايي مشغول به تحصيل شدم. هر روز علاقهام به مامايي بيشتر ميشد تا اينكه وقتي در كلاس عملي همراه با استاد در اتاق زايمان بيمارستان حاضر شديم و شاهد به دنيا آمدن كودكي بودم احساس كردم با همه وجودم معجزه خداوند را حس كردهام. در 25زايمان حضور داشتم و همه سعي و تلاشم اين بود كه به مادر باردار براي به دنيا آوردن نوزادش كمك كنم. لحظهاي كه نوزاد به دنيا ميآمد و مادر از ما بهخاطر زحمات و تلاشي كه انجام داده بوديم تشكر ميكرد احساس ميكردم دنيا را به من دادهاند و خوشبختترين انسان روي زمين هستم. در لحظه زايمان با همه وجود تلاش ميكردم به مادران آرامش بدهم. برخي از آنها كه نام مرا ميدانستند وقتي ميخواستم همراه با ديگر دانشجويان به بيرون اتاق زايمان بروم و آموختههايمان را براي استاد تشريح كنيم دست مرا ميگرفتند و با التماس از من ميخواستند تا لحظه زايمان كنارشان بمانم. همه اين تصاوير زيبا هنوز در ذهن من حك شده است.
- اردوي خودسازي
از سال دوم دانشگاه وارد اردوهاي جهادي شدم؛ اردوهايي كه درس خودسازي بود و با همه وجود ميتوانستيد انسانيت را لمس كنيد. از آنجا كه در ترمهاي پايينتر تحصيل ميكردم و شرايط حضور در اردو را نداشتم مسئولان اردو با درخواست من موافقت نميكردند تا اينكه به آنها گفتم هركاري كه بتوانم در اين اردو انجام خواهم داد. روستاي محمدده استان قزوين بهترين اردوي جهادي بود كه حضور داشتم. محروميت در اين روستا بينهايت بود. باور نميكردم در فاصله چند كيلومتر از شهر، روستايي وجود داشته باشد كه اهالياش از داشتن آب آشاميدني محروم و در طول روز تنها 2 ساعت دسترسي به آب داشته باشند. در اين روستا سعي ميكردم هرجا نياز به كمك بود حضور داشته باشم. صبحها منشي دندانپزشكي و مامايي بودم و در آماده كردن بساط ناهار و كارهاي ديگر نيز مشاركت ميكردم. بسياري از زنان و دختران روستايي، اطلاعات زيادي درباره بيماريهاي خاص زنان و مشكلاتي كه با آن دست به گريبان بودند نداشتند. وقتي از دختران روستايي ميخواستيم كه براي معاينه و مشاوره نزد ما بيايند با تعجب ميگفتند ما مجرد هستيم و باردار نيستيم. تصوري كه آنها داشتند اين بود كه فقط زنان باردار بايد نزد ماماها بروند. متأسفانه آنها اطلاعات خود را از منابع غيرعلمي كسب ميكردند و همين امر گاهي اوقات جان آنها را به خطر انداخته بود. با آموزشهايي كه به زنان روستايي داديم كمكم وضعيت بهتر شد و از روزهاي بعد نيز دختران روستايي براي مشاوره نزد ما ميآمدند.
- تجربهاي متفاوت
روزهاي نخست اردوي جهادي براي من كه يك دختر شهري بودم و هيچگاه از امكانات و خانواده دور نبودم بسيار سخت بود. مواد غذايي را كه همراه خود ميبرديم بايد جيرهبندي ميكرديم و من يكي از روزها وقتي شانه تخممرغها را از انبار اردو تحويل گرفتم بين مسير با ديدن يك گربه همه تخممرغها از دستم رها شد و شكست. هيچگاه اين صحنهها را فراموش نميكنم. گاهي اوقات شاهد اشك ريختن دانشجوهاي جهادي براي دوري از خانواده و محروميت روستائيان بودم. در همه آن لحظهها تنها به اين موضوع فكر ميكردم كه با جديت به درس و تحصيل ادامه بدهم و پس از فارغالتحصيلي شرايطي را فراهم كنم كه بتوانم به مردم مناطق محروم خدمت كنم. حضور در اردوهاي جهادي درسهاي بسياري به من آموخت. ماماها اگر در جايگاه خود، انسان بامحبت و خوبي باشند ميتوانند بهترين خاطرات را براي يك مادر در لحظه تولد فرزندش رقم بزنند و محبت آنها به مادر در آن لحظات هميشه در ذهن او ماندگار خواهد شد.
- آرزوي كودكي
سال 51در خانوادهاي روستايي در روستاي تراب عليا از توابع شهرستان لنده در استان محروم كهگيلويه و بويراحمد به دنيا آمدم. از دوران كودكي طعم تلخ محروميت را با همه وجود لمس كرده بودم و سرنوشت، مرا در مسيري قرار داد تا 20سال بعد بهعنوان معلم در همين روستا درس زندگي را به دانشآموزان بياموزم. دوران كودكيام به سرعت سپري شد و در كنار درس و مدرسه به پدر در كار كشاورزي و دامداري كمك ميكردم. در مدرسه شاگرد ممتازي بودم و بهخاطر هدفي كه داشتم براي رسيدن به جايگاهي كه بتوانم به مردم روستا خدمت كنم شبانهروز درس ميخواندم. نخستين معلم دوران ابتدايي من «سپهدار روزخوش» بود كه سرنوشت برايم اينگونه رقم خورد كه پس از سالها دامادش شوم و به شاگردي در كلاس و مكتبش ادامه دهم. با شروع جنگ تحميلي 3ماه درجبهههاي حق عليه باطل بهعنوان بسيجي حضور داشتم و دوبار بهعنوان معلم نمونه بسيجي انتخاب شدم. وقتي دوران دبيرستان به پايان رسيد براي تحقق آرزوهايم وارد دانشسراي تربيت معلم شدم و 2 سال بعد نيز پس از فارغالتحصيلي از دانشسرا بلافاصله تدريس در روستاهاي مناطق محروم را انتخاب كردم. در كنار تدريس تحصيل را رها نكردم و با ادامه تحصيل در مقطع كارشناسي ارشد رشته تاريخ و فلسفه آموزش و پرورش و همچنين كارشناسي حقوق و آموزش ابتدايي فارغالتحصيل شدم. هميشه تشنه آموختن و ياد دادن بودم و تا زماني كه توان داشته باشم به اين كار ادامه خواهم داد. هميشه و در همه مراحل زندگيام به روستايي بودنم افتخار ميكنم و با وجود داشتن بالاترين امتياز در بين دبيران و نفر اول سازماندهي شهرلنده از لحاظ امتيازي ميتوانستم شهر را انتخاب كنم اما روستا خوبيهايي دارد كه باعث شد تدريس در روستاها را انتخاب كنم.
- لذت ناب روستا
طبيعت روستا بهترين جا براي خدمت است. براي همين تدريس در روستاهاي محروم را انتخاب كردم. عاشق طبيعت بودم و در روستاهايي خدمت كردم كه معلمان كمتري رغبت داشتند به آنجا بروند. مدرسه روستايي كه در آنجا درس خوانده بودم هميشه برايم جذابيت داشت تا اينكه بعد از پايان دانشسرا بهعنوان معلم همين مدرسه انتخاب شدم. هيچگاه نخستين روزي كه وارد كلاس درس شدم را فراموش نميكنم. بچههاي روستايي پشت نيكمتهاي كلاس نشسته بودند و به احترام من ايستادند. در آن لحظه خودم را پشت نيمكت انتهاي كلاس، همانجايي كه هميشه مينشستم ديدم. روزهايي كه به سرعت سپري شد. در اين مدرسه 2 يا 3 معلم وجود داشت و پايههاي مختلف را تدريس ميكردند. 17سال در اين مدرسه تدريس كردم و دانشآموزان بسياري از اين مدرسه به موفقيتهاي بسياري دست پيدا كردند. چند نفر از آنها معلمي را انتخاب كردند و امروز تعدادي از آنها با من همكار هستند. مجيد عابدي، عطاءالله احمدي و مهدي گلالي سالها قبل پشت نيمكت مدرسه روستا چشم به دهان من ميدوختند تا درس جديد را به آنها بياموزم. امروز خوشحالم كه آنها معلم شدهاند و شغل انبيا را انتخاب كردهاند. با ديدن آنها احساس ميكنم توانستهام انسانهاي مفيدي را به جامعه تحويل بدهم و از اين بابت هميشه خدا را شاكر هستم.
- رنج محروميت
وقتي در كلاس درس هوش و استعداد بچههاي روستا را ميديدم از اينكه محروميت باعث ميشد تا آنها نتوانند به جايگاهي كه شايستگي آن را دارند برسند ناراحت بودم. ديوارهاي كاهگلي كلاس درس، زخمي بود كه هر روز بيشتر ميشد. با نامهنگاريهايي كه انجام دادم مسئولان آموزش و پرورش اداره كل را مجاب كردم براي بازديد مشكلات مدرسه به روستاي ما سفر كنند. روزي كه آنها آمدند درباره خطرات ريزش ديوار كلاسهاي درس و خطراتي كه در كمين دانشآموزان بود هشدار دادم. چند ثانيه بعد از اينكه كارشناسان اداره كل از مدرسه خارج شدند يكي از ديوارها با صداي وحشتناكي فرو ريخت. ريزش اين ديوار پرده از محروميت شديد مردم اين روستا برداشت و باعث شد تا اداره كل آموزش و پرورش براي بازسازي مدرسه دست بهكار شود. پس از17سال تدريس در روستاي تراب عليا به روستاي شيتاب رفتم و 2سال نيز در اين روستا تدريس كردم و بعد از آن نيز به مدرسه شهرك مال شيخ منتقل شدم. با وجود دوري اين روستاها از شهر لنده هر روز سوار بر خودروام به اين روستاها ميرفتم.
- روستايي با يك دانشآموز
مهرماه سال گذشته براي تدريس در مدرسه ولايت به اين روستا آمدم. اين روستا 8خانوار دارد و ميتوان محروميت را به خوبي در ميان مردم اين روستا لمس كرد. وقتي بهعنوان مدير و معلم اين مدرسه پس از پشت سر گذاشتن مسير كوهستاني در روز اول مهر به كلاس درس رفتم ميدانستم كه تنها يك دانشآموز انتظار مرا ميكشد. لحظه هيجانانگيزي بود وقتي وارد كلاس شدم، دنيا، دانشآموز پايه پنجم كه پشت نيمكت كلاس نشسته بود برپا گفت و با اشاره من دوباره نشست. در آن لحظات به اين موضوع فكر ميكردم اگر من به اين روستا نميآمدم بهطور حتم اين دختر مجبور به ترك تحصيل ميشد و به اين ترتيب آينده روشني كه در انتظارش بود از بين ميرفت. اين دختر، با استعداد و هوشي بالايي كه دارد ميتواند در آينده پزشك، معلم و يا استاد دانشگاه شود و اگر شرايط تحصيل براي او مهيا نشود آينده او نيز تباه خواهد شد و براي هميشه خاطره تلخي از درس خواهد داشت. هر روز مسافت 20كيلومتري شهر تا روستا را سوار بر خودروام طي ميكنم و صبح زود كلاس درس با حضور تنها دانشآموز روستا شروع آغاز ميشود. مدرسه روي تپهاي قرار گرفته و هر وقت كلاس درس آغاز ميشود احساس ميكنم دختر خودم مقابلم نشسته است. رابطه من و دنيا مثل پدر و دختر است و هربار موضوعي از درس را متوجه نميشود چندبار توضيح ميدهم. زنگ ورزش همبازي او ميشوم و سعي ميكنم بازيهاي بومي و محلي مانند هفت سنگ ، چيبود چيبود يا خرگوش و خانه را به او آموزش بدهم. با پايان كلاس درس و بدرقه دنيا به شهر باز ميگردم. در طول اين مدت دنيا غيبت غيرموجه نداشته است و اگر نتواند به مدرسه بيايد به من اطلاع ميدهد. از آنجايي كه مدرس كشوري هم هستم در روزهايي كه دنيا نتواند به مدرسه بيايد براي بازديد و بررسي مشكلات آموزشي به مدارس روستاهاي اطراف ميروم.
- جهاد معلم
معلمي شغل نيست بلكه هنر و عشق است چرا كه بايد با جان و دل اين شغل را دوست داشت. بهترين درس يك معلم، خودشناسي وخداشناسي است. خودشناسي مقدمه خداشناسي است. اگراين دوباهم باشند، بهترين درس يك معلم ميشود كه بايد باعشق به دانشآموز تعليم داده شود. حضور در روستاهاي دور افتاده و تعليم و تربيت دانشآموزاني كه از داشتن حداقل امكانات دانشآموزان شهري محروم هستند نيازمند يك روحيه جهادي است. معلمان روستا بهخاطر ارتباط نزديك و صميمي كه با دانشآموزان دارند از وضعيت زندگي آنها باخبرند و تلاش براي كمكرساني به خانوادههاي دانشآموزان بيبضاعت با ياري افراد خير يك كار جهادي است كه از عهده معلم برميآيد. ايزوگام كردن پشت بام يكي از مدارس روستايي يكي از كارهاي جهادي بود كه با كمك مردم خيرانجام شد. در زندگي مشترك با همسرم صاحب 2پسرو يك دختر شدهايم و همسرم در همه اين سالها هميشه همراه و مشوق من بوده است. با وجود دوري و سختي مسيرهاي روستايي اما همسرم هميشه از من بهخاطر حضور در اين روستاهاي محروم و تدريس دانشآموزان قدرداني ميكند. معلمي شغلي است كه افتخار آن را نميتوان با شغل ديگري مقايسه كرد و اگر بازهم قدر ت انتخاب داشته باشم بهطور حتم معلمي در روستا را انتخاب ميكنم.
- انرژي سالانهام را از اردوي جهادي ميگيرم
مريم شهبازي، جوان 23 ساله و فارغالتحصيل مامايي از تجربه اردوهاي جهادي ميگويد
آشنايي من با رشته مامايي به 5 سال قبل بازميگردد. در دانشگاه علوم پزشكي قزوين در رشته مامايي مشغول به تحصيل شدم. قبل از ورود به دانشگاه در كارها و برنامههاي فرهنگي دبيرستاني كه تحصيل ميكردم فعال بودم و هميشه سعي ميكردم در اين فعاليتها حضور پيدا كنم. سال اول دانشگاه با بسيج دانشجويي آشنا شدم و در كنار كار فرهنگي در آنجا با اردوهاي جهادي آشنايي پيدا كردم؛ اردوهايي كه بهترين لحظات زندگيام در آن سپري شد و هنوز هم براي حضور در روستاهاي محروم و خدمترساني به مردم ثانيهشماري ميكنم. در 4دوره اردوي جهادي شركت كردم و تجربيات بسياري ميان مردم ساده و پر از صفاي روستايي كسب كردم.
- يك تجربه ناب
وقتي در سال دوم دانشگاه تحصيل ميكردم همراه با يك گروه جهادي كه متشكل از دانشجويان پزشكي، بهداشت محيط، دندانپزشكي و همچنين چند نفر از ماماها بود يك هفته تابستاني را در روستاي محمدده در بخش طارم سفلي در قزوين سپري كرديم. همراه دانشجويان هميشه يكي از فارغالتحصيلان رشته مامايي يا پزشكي و دندانپزشكي نيز حضور داشت تا بركارها نظارت داشته باشد.
اين گروه جهادي متشكل از 30 نفر بود و ما مدرسه روستا يا خانههاي بهداشت را بهعنوان مكان استقرار و استراحت درنظر ميگرفتيم. با وجود اينكه در برخي روستاها يا شهرها مركز بهداشت و يا درمانگاه وجود دارد اما بهدليل دوري مسير و سختي راه، دسترسي به آنها براي روستاهاي اطراف بسيار مشكل است و به همين دليل بسياري از زنان و دختران نسبت به بيماريهايي كه در كمين آنها قرار داشت يا ممكن بود به آن مبتلا شده باشند بياطلاع بودند. فقر اطلاعاتي در آنجا كاملا مشهود بود. من و ماماهاي ديگر با برپايي كلاسهاي آموزشي براي زنان و دختران روستايي ضمن آشناكردن آنها با مسائل بهداشتي، مسائل مربوط به بيماريهاي مختلف را برايشان تشريح ميكرديم.
- فقر آگاهي
سال سوم با شروع فصل تابستان دوباره زمزمههاي اردوهاي جهادي آغاز شد و اين بار يكي از روستاهاي محروم از توابع آبگرم استان قزوين مقصد ما بود؛ روستايي كه از بسياري امكانات محروم بود. در اين روستا براي بالابردن كيفيت كار تصميم گرفتيم يك هفته اردوي جهادي پزشكي با حضور دانشجويان دختر در گرايشهاي مختلف پزشكي و مامايي برگزار كنيم. روستايي از توابع الموت، سومين روستايي بود كه پرچم اردويجهادي در آنجا به اهتزاز درآمد. فقر اطلاعاتي و ناآگاهي نسبت به بيماريها در زنان اين روستاها بسيار مشهود بود. زنان روستايي نسبت به مسائل بهداشتي و درماني خود بيتفاوت بودند. مهمترين كار ما آموزش زنان روستايي بود و هر روز براي آنها كلاسهاي مختلفي برگزار ميكرديم و به زنان و دختران روستايي مسائل مربوط به بهداشت و همچنين بيماريهايي كه در كمين آنها بود را بازگو ميكرديم. در يكي از اين روستاها زن بارداري وجود داشت كه درماه چهارم بارداري اطلاعاتي در زمينه استفاده از مكملهاي دارويي و همچنين تغذيهاي نداشت و ما با تشكيل پرونده در مركز بهداشت، نكات لازم را به او گوشزد كرديم.
- مختصر و مفيد
فعاليت ماماها در اردوهاي جهادي درمان به شكل وسيع نيست و مهمترين نقش يك ماما آموزش مسائل ريز و كليدي در حوزه بهداشت زنان است. فقر آموزشي مادر خانواده درباره مسائل بهداشتي باعث به هم خوردن آرامش همسر و فرزندان ميشود و ما با آموختن اين مسائل به مادران خانوادههاي روستايي اين آرامش را به آنها هديه ميكرديم. در طول مدتي كه در اين روستاها حضور داشتيم ارتباط عاطفي بين ما و دختران و زنان روستايي بهوجود ميآمد و روز خداحافظي شاهد اشكهاي آنها بوديم. برخي از دانشجويان از خانوادههاي مرفهي بودند ولي زماني كه با اردوهاي جهادي به اين روستاها ميآمدند و شرايط سخت زندگي در آنجا را ميديدند ديدگاهشان عوض ميشد و با همه وجود كمك ميكردند.
- جهاديلازمها
4سال قبل ازدواج كردم و وقتي فصل تابستان فرا ميرسد دلم هواي اردوهاي جهادي را ميكند. بين بچههاي اردوهاي جهادي اين جمله معروف است كه ميگويند: «جهاديلازم هستيم». بودن در كنار كساني كه با عشقوايمان و فقط براي كمك به هموطن خود از خانه و زندگي شهري فاصله ميگيرند و در روستاهاي محروم به مردم ساده روستايي خدمت ميكنند انرژي دوبارهاي براي يك سال تحصيلي به من ميداد كه مطمئنم هنوز هم هر دانشجويي آن را تجربه كند، به نگاهي ارزشمند از زندگي دست مييابد كه نهتنها درس بلكه در زندگي به او كمك خواهد كرد.